به گزارش خبرگزاری حوزه به نقل از مباحثات، چندی پیش در یکی از گروههای حوزوی بحث چگونگی اعطای اجازه اجتهاد در عصر فعلی مطرح گردید و در ادامه از جناب حجت الاسلام و المسلمین رضا مختاری درخواست شد تا باتوجه به اشراف و تخصصی که در خصوص اجازات مختلف از جمله اجازه روایت و اجتهاد و … دارند به سابقه و انواع اجازات و مسائل حاشیهای آن بپردازند وی در ادامه به برخی سوالات پاسخ داد. متن ذیل مشروح این بحث و گفتوگو است که تقدیم میشود:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
الحمدلله و الصلاة علی رسول ﷲ و علی آله آل ﷲ
سلام علیکم و رحمةﷲ
توفیقی شد که با موضوع «اجازات اجتهاد در بستر تاریخ» خدمت اساتید و فضلاء گروه باشم. به عنوان مقدمه عرض کنم که رایجترین و قدیمترین نوع اجازه، اجازۀ روایت است. روایت در اینجا نه به معنای حدیث شریف بلکه مطلق کتاب، روایت مطلق کتب یعنی نقل کتب است. در زمانی که صنعت چاپ نبود، در قرون گذشته کسی که کتابی تالیف میکرد، برای تایید انتساب کتاب به مؤلف لازم بود که مولف نقل آن کتاب را به شاگردانش و دیگران اجازه بدهد و معمولا شاگردان کتاب را نزد استاد میخواندند ونسخهی خود را تصحیح میکردند بعد که تصحیح میشد استاد نقل آن کتاب را به شاگردانش اجازه میداد و همینطور شاگردانِ شاگردان به ترتیب. و اگر کتابی و نسخهای از کتاب یافت میشد که اجازۀ مؤلف را نداشت و از طریق اجازه به بعدیها منتقل نشده بود، این را میگفتند: «وجاده» و اعتبار چندانی نداشت و الآن هم آن کتابهای روایی که اسمشان در طرق اجازات شیعه نیست، اعتبار چندانی ندارند.
آن کتبی اعتبار دارند که یداً بیدٍ، از مؤلف به شاگردان منتقل شده با قرائت و سماع و انواع نقل و اسمشان در اجازات مشایخ اجازه هست. قدیمترین و رایجترین نوع اجازه، اجازۀ روایت است یعنی نقل کتاب اعم از کتاب تاریخ و شعر و ادب و….
از نظر درجه اهمیت برای ما روایت حدیث شریف است که گاهی از روی مسامحه تعبیر میشود به اجازۀ حدیث، ولی اجازه و حدیث یک مصداقی از اجازۀ روایت است.
قدیمترین اجازهای که از شیعه موجود است، از قرن چهارم و از ابوغالب زراری است که سالها پیش با تصحیح حضرت استاد سیدمحمدرضا حسینیجلالی -عافاهﷲ – و به همت بوستان کتاب منتشر شد و این قدیمیترین اجازۀ روایت موجود شیعه است.
اجازات روایت فوائد مختلفی دارد و مهمتریناش این است که صحت انتساب کتاب به مؤلف را میرساند. در اینجا به نمونهای گریز بزنم. مدتی پیش جناب آقای سیدکمال حیدری عبارات یکی از کتابهایی را که به شیخمفید منسوب است، میخواند که حمله به شیخصدوق دارد و اینکه ببینید شیخمفید چه گفتهاست. این در حالی است که در مقالهای که در «مجلۀ کتاب شیعه» شمارۀ بیست و یک چاپ شد، ادلۀ متعددی براین اقامه شد که انتساب اینکتاب به شیخ مفید درست نیست. یکی از دلائلش این است که چنینکتابی اصلا در طرق اجازات شیعه نیست و نه خود شیخ مفید این را به کسی اجازه داده و نه شاگردانش، نه شیخمفید جزء تالیفاتش ذکر کرده نه نجاشی و نه شیخطوسی. غرض اینکه برای اثبات انتساب کتاب به مولف، یکی از راهها اجازه است و چون اجازات شیعه فوائد مختلفی دارد، از قدیم عدهای از علمای شیعه سعی کردند اجازات را در کتبی جمع کنند که یکی از قدیمترینش از علامهمجلسی است که یک جلد از مجموعه بحارالانوار، شامل اجازات شیعه است. دیگران هم به جمعآوری احادیث شیعه اهتمام داشتند و کتابهایی در این زمینه در اختیار هست. بهخاطر اهمیت اجازات، سالها پیش حضرت آیتﷲ شبیری (دامظله) و مقام معظم رهبری (دامظله) به ما توصیه کردند و دستور دادند که در موسسه کتابشناسی شیعه اجازات شیعه را جمعآوری و تصحیح کنید.
و اما اجازات اجتهاد به شکل مستقل، سابقۀ چندانی ندارد و از قرن سیزدهم شروع شدهاست. یعنی صاحبجواهر و فرزندان شیخ جعفر کاشفالغطاء صاحب کشفالغطاء و به ترتیب بعدیها، اجازات اجتهاد مستقلی به شاگردانشان دادند. قبل از این تاریخ، تأیید اجتهادی که داریم در اجازات، ضمن اجازات روایت هست و اجازۀ مستقل اجتهاد قبل قرن سیزدهم دیده نشد. مثلا از باب نمونه مرحوم شهید ثانی (اعلیﷲ مقامه) مستشهد بهسال۹۶۵ در اجازۀ کبیرهای که به شاگردش پدر شیخبهائی نوشته که اجازۀ روایت است. ضمن این اجازه تعبیراتی دارد که از آن تایید اجتهادش هم استفاده میشود، اما به عنوان اجازۀ اجتهاد نوشته نشده مثلا در آخر این اجازه تاکید میکنند که :«و آخذُ علیه فی ذٰلِک بما أُخِذُ علیَّ مِن العهد بملازمة تقوی ﷲ سبحانه فِی ما یاتی و یذر و الأخذ بالاحتیاط التام فی جمیع اموره خصوصا فی الفُتْیَا فإن المفتی علی شفیر جهنم». از این تعبیر معلوم میشود که این تایید اجتهاد پدر شیخبهائی هم هست،اما این اجازه کبیرۀ چندین صفحهای دوتا تعبیر شبیه به این دارد که تأیید اجتهاد میکند و اجازۀ مستقل اجتهاد، از زمان صاحبجواهر یعنی از قرن سیزدهم هجری رایج شده و بین بزرگان حوزهها یعنی علمای تراز اول حوزه، اعم از اینکه مرجع تقلید باشند یا مدرس تراز اول رایج بوده است.
مثلا حاج شیخ محمدحسین محققاصفهانی (اعلیﷲ مقامه) یا آقاضیاءالدین عراقی (اعلیﷲ مقامه) که مرجعیت گستردهای نداشتند ولی از علمای تراز اول شیعه و مدرسین تراز اول حوزه بودند و با مراجع فرقی نداشتند جز اینکه مرجعیت گسترده نداشتند، اینها هم اجازۀ اجتهاد برای شاگردانشان و برای کسانی که تشخیص میدادند مجتهدند صادر میکردند.اما نه گترهای و بدون جهت بلکه معمولا اینطور بوده که فضلای حوزهها بعد از اینکه در نجف اشرف یا حوزۀ قم تحصیل میکردند و عازم شهر و بلاد خودشان میشدند، آنها که مجتهد بودند، مراجع تراز اول و علمای تراز اول به آنها اجازۀ اجتهاد میدادند و آنها که مجتهد نشده بودند، اجازۀ امور حسبیه به آنها میدادند که در شهر و استان خودشان دستشان باز باشد برای اینکه بتوانند وظائف فقیه را انجام بدهند و نمونههایی فراوانی از این اجازات داریم.
ولی نکتۀ مهم این است نه این افراد مُصر به دریافت اجازۀ اجتهاد بودند و نه بعد از اجازه گرفتن اجتهاد، خیلی در بوق و کرنا میکردند که دنبال اغراض شخصی یا تایید مقام علمی خودشان باشند. به عنوان نمونه علمای تراز اول نجف اشرف به آیتﷲ سیدجواد خامنهای پدر مقام معظم رهبری اجازه دادند. یعنی آیتﷲ نائینی و آیتﷲ اصفهانی و بعد آیتﷲ شیخعبدالکریم حائری در قم و آیتﷲ حاجآقاحسین قمی و آیتﷲ بروجردی و آقامیرزاعلی آقای شیرازی فرزند میرزای بزرگ شیرازی، اینها به ایشان اجازه دادهاند. ولی نکتۀ مهم این است که اصلا خودشان این اجازۀ اجتهاد و روایت را ابراز نمیکردند و حتی در کتابها ثبت نشده است و بعد از قریب به سی سال بعد از وفات ایشان اشخاص مطلع شدند و در صدد نشر این اجازات هستند. اینطور نبوده که یک کسی که اجازه اجتهاد میداده یا اجازه میگرفته، در بوق و کرنا کند که من فلان مقام علمی را دارم.
رسم حوزهها و رسم مراجع همین بود که عند اللزوم و هنگامی که کسی عازم شهر و بلاد خودش میشد برای اینکه دستش باز باشد برای ادای وظائف، اگر مجتهد بود اجازۀ اجتهاد برایش مینوشتند و اگر مجتهد نبود، اجازۀ امور حسبیه. اما چند نکته در اینجا حائز اهمیت است: اولا این کار را علمای تراز اول انجام میدادند آن هم بدون سر و صدا و بدون اعلان و ثانیا میدانیم اجازۀ اجتهاد اثر ثبوتی ندارد. یعنی اگر کسی مجتهد نباشد با اجازۀ اجتهاد مجتهد نمیشود و اگر مجتهد باشد، بدون اجازۀ اجتهاد هم مجتهد است و اجازه هیچ تأثیری ندارد. لذا آیتﷲ شبیری (حفظه ﷲ) میفرمودند که پدر من و بنده هیچوقت دنبال گرفتن اجازۀ اجتهاد نبودیم، چون ثبوتا که هیچ اثری ندارد و دنبال آثار اثباتی آن هم نبودیم و همچنین من ندیدم که امامخمینی (اعلیﷲ مقامه) از کسی اجازۀ اجتهاد گرفته باشد و اجازۀ اجتهاد داشته باشد و اگر هم داشته، کسی خبردار نیست و در جایی ثبت نشده است. یعنی دنبال این نبودند که اجازه بگیرند برای جهات اثباتی واثر ثبوتی هم که ندارد.
همچنین ذیل آن رسم بوده که وقتی عالمی علماء اجازۀ اجتهاد یا امور حسبیه به دیگران میداد عالمان بعدی در ذیل آن تایید میکردند و اجازۀ مستقل معمولا نمینوشتند. مثلا مینوشتند «صدر من اهله و وقع فی محله». مثلا در اجازۀ آیتﷲ سیدابوالحسن اصفهانی (اعلیﷲ مقامه) به مرحوم آیتﷲ سیدمرتضی لنگرودی – پدر مرحوم آیتﷲ لنگرودی که امام جماعت مسجد سلماسی بود- آیتﷲ بروجردی ذیلش نوشتهاند: «قد صدر من اهله و وقع فی محله».
این لطیفه را هم نقل میکنند که عالمی از شیخانصاری اجازه اجتهاد میخواست و شیخ اجازه نمیداد و این شخص رفت نزد عالمی و اجازۀ اجتهاد گرفت و آن اجازۀ اجتهاد را آورد نزد شیخانصاری که شیخانصاری هم ذیلش بنویسد «قد صدر من اهله و وقع فی محله» ولی بر خلاف توقع وی، شیخانصاری زیرش نوشت «الکلام فی المُجیز». یعنی کلام در این است که اصلا خود اجازه دهنده مجتهد است یا مجتهد نیست!.
لذا گاهی وبه ندرت این اتفاق میافتد که ممکن است کسی اجازۀ اجتهاد به دیگری بدهد در حالی که خودش مجتهد نیست که بسیار بسیار نادر است و همین موردی است که از شیخانصاری نقل شده و یک مورد دیگر را هم عرض میکنم. شاید حدود بییست سال پیش بعد از نماز حرم، آیتﷲ شبیری به بنده فرمودند این آقایی که آمده بود نزد بنده میشناختی؟ گفتم نه، فرمودند من هم نمیشناسمش ولی آمده بود از من اجازۀ اجتهاد میخواست و من گفتم: اجازۀ اجتهاد که اثر ثبوتی ندارد و من خودم هم دنبالش نبودم و از کسی اجازۀ اجتهاد نگرفتم و رسمم نیست که اجازۀ اجتهاد بدهم. بعد آیتﷲ شبیری فرمودند که این آقا که اجازه میخواست گفت از یک کسی اجازه اجتهاد دارم -که آیتﷲ شبیری اسم نبردند- واین کسی که اسم برد که به او اجازه اجتهاد داده، فردی است که استعدادی ندارد و آیتی است در کودنی! و در یک جلسهای بنده و آیتﷲ حاجآقاسیدمهدی روحانی هر چه سعی کردیم یک مسئلۀ اصولی را به ایشان تفهیم کنیم متوجه نشد!غرض اینکه گاهی و نادر هم اتفاق میافتد که کسی به دیگری اجازۀ اجتهاد میدهد در حالی که مثل آن تعبیر شیخانصاری باید گفت «الکلام فی المجیز» ولی در حوزهها این رسم نبوده که غیر از علمای تراز اول اجازه بدهند یا بروز و ظهور و اعلان داشته باشند.
این را هم اضافه کنم که اجازات آیتﷲ شیخ عبدالکریم حائری (اعلیﷲ مقامه) در یک جلد و در ضمن موسوعۀ آیتﷲ حائری إنشاءﷲ به زودی منتشر خواهد شد که به همت مرکز اسناد حوزه آماده شدهاست و ما هم در مؤسسه کتابشناسی شیعه هم اخیرا اجازات و اسناد و استفتائات آیتﷲ اصفهانی را در ۴ جلد منتشر کردیم که دو جلدش اجازات است که حدود ۳۰۰ اجازۀ اجتهاد از آیتﷲ اصفهانی وجود دارد؛ چه اجازۀ مستقل و چه آنکه اجازات دیگران را ایشان توشیح کرده و تایید کرده باشند. البته در زمان ما اجازۀ روایت به دلائل مختلف موضوعیتی ندارد و مرحوم آیتﷲ خرسان (اعلیﷲ مقامه) میفرمود الآن دیگر بعد از اینکه کتب روایی چاپ شده اجازۀ روایت موضوعیتی ندارد جز اینکه انسان متبرک بشود به اینکه در سلسلۀ روات احادیث ائمۀ طاهرین علیهمالسلام قرار بگیرد و خود ایشان یک کتابچهای نوشتند که فرمودند: حالا نمیخواهم چاپ بشود و بعد از وفاتم چاپ بشود، به عنوان «سلوک مفازة من دون اجازة» دربارۀ اینکه الان دیگر به اجازۀ روایت نیازی نداریم.
سوالات اعضای گروه:
* درباره اجازات حاج سیدابوالحسن اصفهانی گفته میشود که به جهت سختگیری دوره رضاشاه در استفاده از لباس روحانیت بوده است. آیا چنین ادعایی را درست میدانید؟
در پاسخ به این سوال عرض میکنم که در قانون اتحادشکل که در زمان رضاشاه در دیماه ۱۳۰۷ تصویب شد، چند گروه یعنی ۸ طبقه از قانون اتحاد شکل مستثنی بودند که نص قانون بدین شرح است :طبقات هشتگانه ذیل از مقررات این قانون مستثنی میباشند: ۱- مجتهدین مجاز از مراجع تقلید مسلّم که اجتهاد به امور روحانی داشته باشند. ۲- مراجع امور شرعی دهات و قصبات پس از برآمدن از عهدۀ امتحان معینه ۳- مفتیان اهل سنت و جماعت، ۴- پیشنمازان دارای محراب ۵- محدثینی که از طرف دو نفر مجتهدین مجاز، اجازۀ روایت داشته باشند. ۶- طلاب مشتغل به فقه و اصول که در درجۀ خود از عهدۀ امتحان برآیند ۷- مدرسین فقه و اصول و حکمت الهی.
چون کسانی که مجاز بودند لباس بپوشند به کسانی که مجتهد یا دارای اجازه اجتهاد باشند منحصر نبود و کسانی که اجازۀ روایت هم داشتند میتوانستند لباس داشتهباشند، بنابراین صدور اجازات را نمیتوان برای دریافت اجازه تلبس دانست.
اگرچه برخی اجازات روایتی که از ناحیۀ آیتﷲ اصفهانی صادرشده، ممکن است بهخاطر سختگیری دورۀ رضاشاه برای لباس بوده اما اجازات اجتهاد اینطور نیست. بهخاطر اینکه در اجازات اجتهاد اگر فقط برای رفع این تکلیف بود، مینوشتند فلانی مجتهد است ولی در تعبیرات آیتﷲ اصفهانی راجع به کسانی که به آنها اجازه اجتهاد داده، از اکثر آنان تعاریف علمی زیادی کرده که بیش از حد مجاز برای لباس هست. مثلا یکی از آنها آیتﷲ آشیخ محمد تقی آملی است که مسلّم از علمای تراز اول شیعه در دورۀ اخیر در تهران است و یکی از آنها همان مرحوم لنگرودی است که عرض کردم از علمای بزرگ و علمای تراز اول بود و از شاگردان محقق نائینی و اصفهانی و هردو بزرگوار هم به ایشان اجازه دادند؛ غرض اینکه در اجازات اجتهاد آیتﷲ اصفهانی تعابیری راجع به مجازها بهکارفته که از فضل و علم و سواد و تقوا بسیار بالاتر است و با اینکه بگوییم فقط برای پوشیدن لباس و اجازۀ لباس باشد سازگار نیست. این کار یعنی این فائده در پرتو اجازات روایت هم حاصل میشد و تعدادی از اجازات روایت ممکن است بهخاطر همین جهت باشد ولی اجازات اجتهاد ایشان را بعید میدانم بهدلیل این تعابیری که در اجازات اجتهاد ایشان و همچنین اجازات اجتهاد محقق نائینی و آیتﷲ حائری اعلی ﷲ مقامهم است.
* با تشکر از استاد معظم که از بحث های بسیار مفیدشان بهره بردیم. چون موضوع بحث پیرامون اجازه اجتهاد بود ولی استاد در آغاز شاید از باب مقدمه به سایر اجازات هم پرداختند.
در مورد اجازه روایی سؤالی برایم پیش آمد با اجازه اساتید و حضرتعالی مطرح می کنم. روشن است که علما و فقها شیعه علاوه بر این که به هم دیگر اجازه روایی می دادند از علما و فقهای اهل سنت هم اجازه روایی می گرفتند و متقابلا به آنها اجازه روایی می دادند. در بعضی از تحقیقات و نوشته های محققان دیدم که خیلی اصرار دارند اجازه علمای شیعه از اهل سنت را از باب تقیه معرفی کنند و دلایلی هم برای آن اقامه کردند ، یعنی به نوعی این اجازهنامهها را صوری و غیر واقعی تلقی میکنند. نظر استاد در این مورد چیست؟
اینکه بگوئیم تمامی اجازات علمای شیعه از علمای اهلسنت از روی تقیه بوده، درست نیست. چون ما اجازات علامۀ حلی و شهید از علمای اهلسنت را که نگاه کنیم و در دورۀ ما اجازات آیتﷲ مرعشی از علمای اهلسنت و مرحوم شرفالدین و دیگران، کاملا معلوم است که از روی تقیه نیست؛ بله بعضی از اجازات علمای شیعه از علمای اهلسنت، از روی تقیه بوده و بعضا هم علمای شیعه که میخواستند اجازه بگیرند از عالم سنی، خودشان را شافعی معرفی میکردند که این تقیه توجیه هم داشته و درهمان شمارۀ هفت و هشت مجلۀ کتاب شیعه که قبلا عرض کردم ویژۀ اجازات است، یک مقالهای است از «دون استوارت» آمریکایی ترجمۀ جناب آقای محمدکاظم رحمتی با عنوان «تقیه در عمل و سفرهای بهاءالدین عاملی در قلمرو عثمانی» که این، براساس اجازهای است که یک عالم شافعی به شیخبهائی داده و شیخبهائی در آنجا خودش را شافعی معرفی کرده است. شهیداول هم یکجا خودش را شافعی معرفی کرده و زندگیش را برایش گفته ولی تقیه کلیت ندارد و شاید بیشتر جاها اجازه از روی تقیه نبوده باشد.
اجازات شیعه از اهلسنت، یکمقدار برای تقریب و یکمقدار هم بهخاطر اینکه طریق داشتهباشند به روایت اهلسنت است. چون کتب روایتی اهلسنت که همهاش باطل نیست، روایات رسول خدا و بعد روایات معصومین علیهم السلام در آنها هست. خدا رحمت کند آیتﷲ سیدمهدی روحانی و آیتﷲ آقای میانجی را که روایات اهلبیت(علیهم السلام) از کتب اهلسنت را استخراج کردند و یک جلدش هم زمان حیاتشان چاپ شد و متاسفانه متوقف شد و امیدواریم همهاش چاپ بشود. در کتب روایی اهلسنت روایات صحیح فراوان است و روایاتی هم که از ائمه ما نقل کردند فراوان است و علمای شیعه میخواستند طریق داشته باشند به آنها و دلیلی هم نداریم که همۀ اینها از روی تقیه بوده است. البته و قسمتی برای تقریب بوده و برای اینکه طریق داشتهباشند.
* بعضی از اجازه نامههایی در دسترس هست از بعضی مراجع ثلاث در قم و غیره که در زمان پهلوی اول و دوم به خاطر اخذ دفتر ازدواج و طلاق ، اجازه اجتهاد گرفتند که متن بعضی از آنها را من دیدم و آن توصیفاتی هم که شما اشاره کردید ندارند و از قرینه استفاده می شود که فقط به خاطر اخذ و افتتاح دفتر بوده است.سوال حقیر این است که آیا می توان گفت این گونه اجازه ها از باب مصلحت و غیره صادر شده باشد؟
بله همانطور که فرمودید بعضی اجازات هست که در دورۀ اخیر به مراجعثلاث به همین جهت صادر کردند یا شاید هم بعضیها برای سربازی نرفتن و امثال اینها شاید تأثیراتی داشته، نمونههایی داریم که روی مصالحی اجازه دادهاند و قرائن خارجی و داخلی هم هست که این اجازات بهخاطر این امور است و اینطور نیست که اغراء بهجهل شدهباشد.
* جناب استاد مختاری! جنابعالی اجازات پنجاه سال اخیر را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا در همان مسیر سنت و علمای سلف بوده است؟
ـ اجازات پنجاهسال اخیر که منتشر نشده و همهاش در دسترس نیست که بشود دقیق ارزیابی کرد ولی انحرافی از سنت سلف صالح دیده میشود که دلائلی هم دارد؛ از جمله یکوقتی برای شرکت در انتخابات مجلس خبرگان بعضیها اجازاتی میگرفتند که برای مجازبودن شرکت در انتخابات مجلس خبرگان بود و یکی دو مورد که بنده خبر دارم و آن طرف اجازه گیرنده را میشناسم که چه بسا یک حدیث یا یک صفحۀ متن عربی کتاب فقهی را هم درست نتواند بخواند، اجازۀ اجتهاد گرفتن بود یا مدعی اجازۀ اجتهاد گرفته بود. البته اجازه را ندیدیم ولی مدعی بودند. همانطور که عرض کردم خیلیها هم مثل آیتﷲ شبیری با همین بیان که ما اصلا خودمان هم از کسی اجازۀ اجتهاد نگرفتیم، معمولا اجازۀ اجتهاد نمیدادند و دلائلشان هم خیلی روشن و قابل دفاع است ولی بهطور کلی اندکی انحراف یا تغییر مسیر از سنت سلف صالح اتفاق افتاده که قسمتی از آن دلائل سیاسی دارد.
* با سلام مجدد تشکر ویژه از استاد معظم جناب حاجآقای مختاری، واقعا بهره بردیم، همانطور که فرمودید در شماری از اجازات اعم از روایی و اجتهاد، گاه ما شاهد تعابیر و القابی هستیم که این القاب در نگاه ابتدائی، مقداری آمیخته به غلو در توصیف جایگاه فرد هست؛ این القاب به چه میزان واقعا حاکی از جایگاه و طراز علمی فرد است یا اساسا بهکار بردن چنین القاب و تعابیری در اجازات، به چه قصد و غرضی بوده و چه کارکردی در اجازه دارد؟
سلام علیکم و رحمةﷲ با تشکر از لطف و عنایت همۀ فضلاء و اساتید گرامی. در اجازات بزرگان و در سیرۀ سلف صالح، تقید و انضباطی در القاب دیده میشود و اینطور نیست که بیحساب به هرکسی یا به تعبیری برای «کل من هَبّ ودَبّ» ، تعبیر آیتﷲ بهکار ببرند یا تعبیر حجتالاسلام و المسلمین یا تعبیر حجة الاسلام. این بزرگان در اعطاء القاب دقت زیادی داشتند و از باب نمونه نگاه کنید، حتی در اطلاعیههای مجلس ترحیم مرحوم آیتﷲ اصفهانی با آن مرجعیت عامه و مرجعیت گسترده که نظیری نداشته، اطلاعیهها مرحوم آیتﷲ سیدابوالحسن اصفهانی! است. یعنی با آن شخصیت برجسته « العظمی» را ندارد. می دانید که دهسال بعد از وفات محقق نائینی و آیتﷲ حائری در سال ۵۵ قمری، یعنی از سال ۵۵ تا ۶۵، این ده سال تقریبا مرجعیت منحصر بود در آیتﷲاصفهانی و با آن مرجعیت عامه، در عین حال حتی در اطلاعیههای مجالس ترحیم هم آیتﷲ اصفهانی تعبیر شده و مرحوم آیتﷲ بروجردی (اعلیﷲ مقامه) حتی راجع به مراجعثلاث معاصر خودش، آیتﷲ سیدمحمدتقی خوانساری و آیتﷲ حجت و آیتﷲ سیدصدرالدین صدر هم، تعبیر حجة الاسلام و المسلمین بهکار میبردند و این تعبیر معنای خودش را داشته و به هیچکس هم برنمیخورده و به آنها هم برنمیخورده و قدماء در اعطاء القاب و اطلاق القاب دقت خوبی داشتند.
اما اوصاف فراوانی در اجازات برای مُجازین ذکر شده مثلا مُروّج الاحکام یا ملاذالانام یا ثقة الاسلام و امثال اینها یعنی میتوان گفت مدح و منقبت است نه اعطاء یک لقب خاص. این موارد فراوان زیادی در اجازات گذشتگان دیده میشود و منحصر به شیعه هم نیست و هم در اجازات شیعه و هم در اجازات سنی زیاد دیده میشود.
در اجازات فخرالمحققین فرزند علامه از این نوع مدحها زیاد دیده میشود و ظاهرا تمجید و تشویق یک روش و سیرهای بوده است و منحصر به بعضٍ دون بعض هم نیست و بعید نیست برای مشکلات فراوان و سختیهای فراوانی که تحصیل علم در دورۀ گذشته داشته، این القاب را و این مدح و ثناء را در اجازات بهکار میبردند و رسم بوده است.
نکتۀ دیگری را باید توجه کنیم که انصافاً در گذشتگان ما، بزرگانی بودند که قدر و مقامشان ناشناخته ماند. الآن معروف است که ابنسینا را نابغه میگویند ولی بعضی از بزرگان را نام میبرم که با توجه به مدت عمرشان و خدمات و آثاری که از خودشان باقی گذاشتند، معلوم میشود که اینها واقعاً نابغه بودند و اعطاء اینمقدار القاب و بیان اینمقدار مدح و ثناء نباید مبالغه حساب بشود.
از باب نمونه مرحوم شهیدثانی کلّاً پنجاه و چهار سال عمر کرده، سال نهصد و یازده تولدش هست و سال نهصد و شصت و پنج شهادتش است و دهسال آخر عمرش هم به تصریح شاگردش ابن عودی، آواره بوده و مخفیانه زندگی میکرده و از شهری به شهری و از کوهی به کوهی «کان یلوذ من جبلٍ الی جبلٍ» و از طرف دیگر حوزۀ منسجم جامعی یکجا نبوده که بروند در آنجا و همۀ درسها را فرا بگیرند، هر درسی را در یک شهری و یک روستایی باید بگردند و استاد پیدا بکنند وبخوانند. با این وضع کلاً پنجاه و چهارسال عمر کرده و در این پنجاه و چهار سال عمر چه شاگردان برجستهای تربیت کرده که یکی از آنها پدر شیخبهائی است که شاگرد خاص شهیدثانی است و از آن طرف چه آثار علمی با برکتی به جا گذاشتهاند که الآن آنچه که موجود است در بیست و نه جلد وزیری و حدود پانصد ششصد صفحهای به عنوان موسوعه شهیدثانی منتشر شده که از زمان شهید تا الان مورد استفاده است.
یک چنین شخصیتی با پنجاه و چهارسال عمر و با دهسال آوارگی و با این وضع و این همه شاگرد برجسته و این همه آثار برجسته، واقعاً نابغه است و جا دارد که اینهمه از او ستایش بشود یا در دورۀ خودمان مثال بزنیم مرحوم آیتﷲ سیدمحمد محققداماد که کلاً شصت و سه سال عمر کردهاست. در این شصت و سه سال عمر، حداقل سهدوره خارج اصول به طور جامع و با شاگردانی برجسته تدریس کرده است. یعنی بهترین فضلاء قم شاگردان ایشان بودند از شهیدبهشتی گرفته تا امامموسی صدر تا آیتﷲ شبیریزنجانی تا آسیدمهدی روحانی، شهیدمطهری و آیتﷲ منتظری و آیتﷲ مکارم و خیلی دیگر از علما شاگرد وی بودند. آیا این نابغه حساب نمیشود؟ تربیت این همه شاگرد برجسته و اینهمه تدریس با کلاً مدت عمر شصت و سه سال، بنابراین باید همۀ جهات را در نظر گرفت و نتیجه گرفت که یکمقداری از القاب و اوصاف هم بهجاست و مبالغه حساب نمیشود.از سوی دیگر یکبار ما خدمت آیتﷲ سیستانی حفظه ﷲ بودیم، ایشان میفرمودند: الآن دورهای نیست که مردم از القاب خوششان بیاید و ما القاب را باید کم کنیم؛ قریب به این مضمون فرمودند حالا نص عباراتشان را یادم نیست، القاب را باید کم کرد و با اختصار برگزار کرد و حرف درست و متینی هم هست و الآن دیگر دورۀ آن نیست که دوسطر لقب برای یک فاضل حوزوی یا برای یک طلبه نوشته بشود.
* این که فرمودید اخذ اجازات اجتهادی اخیرا ریشه در مسائل سیاسی دارد شاید در موارد اندکی همینطور باشد ولی آنچه که مشاهده می کنیم اغراض دیگر هم در این میان وجود دارد. حقیر با توجه به ارتباط نزدیکی که سال ها حد اقل با دو بیت مرجعیت داشتم و شاهد بعضی افرادی بودم که اصرار و حرص و ولع عجیبی در جهت اخذ اجازه نامههای اجتهاد ، روایی و حتی امور حسبیه دارند و برای خود کلکسیونی از مجموع اجازات تهیه کردند ، گاهی با حرکت های غیر متعارف و سماجتهای عجیب و غریب به مُجیز فشار می آوردند و با ترفندهایی که معمولا بلد هستند حتی شاهد بودم که با همه امتناع ها و مقاومتهایی که معمولا بزرگان و اساتید در این مورد از خود نشان می دهند ، اما متاسفانه این افراد موفق به اخذ اجازه اجتهاد شدند و می شوند. یعنی دو ، سه جلسه آمدند در درس شرکت کردند ، وقتی اجازه را گرفتند دیگر پیدایشان نشد. اینها کسانی هستند چندان ارتباطی با سیاست هم ندارند و بیشتر حوزوی به شمار میآیند. یا از سوی دیگر شاهد هستیم بعضی ها بساطی راه می اندازند و بر خلاف سیره سلف، در جهت صدور اجازات رسما اعلامیه صادر می کنند. کلاس تشکیل می دهند. حال سوال این است به نظر حضرتعالی اگر این وضعیت ادامه داشته باشد و قرائن و شواهد هم نشان میدهد با گذشت زمان شیوع هم به خود میگیرد، آینده حوزه از این حیث به کجا خواهد انجامید؟ چه راهکاری برای بهبود این وضعیت به نظر شریف میرسد؟
ـ بله همانطوری که فرمودید بودهاند افراد نادری در گذشته و حال که با لطائفالحیل و بدون استحقاق برای خودشان اجازاتی کسب میکردند. اما اینها خیلی نادرند و صبغۀ غالب حوزهها این نیست و به تعبیر سعدی بر«نادر حکم نتوان کرد» آنها ملاک نیست و معمولاً هم در اوساط علمی این افراد نادر شناختهشده هستند و ممکن است افراد ناآگاه و خارج از حوزه مدتی تحت تاثیر واقع بشوند ولی دوام ندارد و اثر سوء و عواقبش را خودشان میبینند و به تعبیر قرآن مجید: وَ لا یَحِیْقُ المُکر السَّیِئُ الا بأهلِه.
با توجه به نکته که ای از آیتﷲ شبیری نقل فرمودید؛ آیا میتوان این طور برداشت کرد که سنت و سیره سلف بر عدم اخذ اجازه اجتهاد بوده و موارد صدور اجاره اجتهاد کارکردهای خاصی مانند بازگشت به موطن و… داشته است. به خصوص در مقام نسبتسنجی بسیاری از فقهای معاصر بر اساس اشتهار و مقبولیت حوزوی علمی؛ مجتهد مسلم و یا به درجه افتاء رسیده و هیچگونه اجازه اجتهادی ندارند. در واقع سؤال این است که سنت اجازه اجتهاد که فرمودید متاخر است و از زمان صاحب جواهر و… توسعه پیدا کرده است؛ آیا یک سیره رایج در میان فقها بوده است یا خیر؟ نقل است آقای خویی به سه نفر اجازه اجتهاد داده اند در حالی که بسیاری از شاگردان ایشان مجتهد مسلم بوده اند و قس علی هذا…
همان طور که اشاره کردید بنا براین نبوده که هرکسی مجتهد است اجازۀ اجتهاد بگیرد یا اساتید بخواهند به چنین اشخاصی اجازۀ اجتهاد بدهند، نه این رسم نبوده و فقط منحصر بوده به موارد ضرورت که نمونههایش را عرض کردم و فرمودید و شاهدش هم این هست که بزرگان ما حتی همین دورۀ اخیر مثل آیتﷲ شهیدبهشتی که برجستهترین شاگرد آیتﷲ داماد بوده یا شهیدمطهری ندیدیم از کسی اجازۀ اجتهاد گرفته باشند ممکن است اجازۀ امور حسبیه داشته باشند ولی اجازۀ اجتهاد از کسی نگرفتند و دنبالش هم نبودند و بنابراین اجازهگرفتن یا اجازهدادن منحصر بوده به موارد ضرورت مثل همانمواردی که اشاره شد. در گذشته بزرگان ما، شخصیت علمی خودشان را عملاً اثبات میکردند. یعنی با تدریس در حوزهها، تألیف، پرورش شاگردان یا فعالیت اجتماعی و با اجازهگرفتن و اجازهدادن و اجازهبازی، برای خودشان دنبال کسب وجاهت و کسب مقام نبودند و در مقام عمل، عملا خودشان را نشان میدادند و برجسته میکردند نه اینکه با ادعا و با امثال آن. اما متاسفانه در روزگار ما بعضی از کارها رایج شده که بعضی از دوستان تعبیر میکردند به «اجازهبازی». البته اجازهگرفتن یا اجازهدادن وعمل به سنت سلف صالح خیلی خوب است و باید پیروی کرد و درسهای زیادی میشود از این سنن گرفت و تجربه هم نشان داده که موفق بودند و یک نمونه از سنن سلف صالح را عرض میکنم.
آیتﷲ شبیری زنجانی میفرمودند که قبل از اینکه آیتﷲ بروجردی به قم مشرف بشوند، پدر من صبحها دوجا نماز جماعت میخواند؛ یعنی یکی آنجای اصلی که نماز جماعت میخواند، بعد مردم محلۀ عشقعلی آمدند گفتند ماهم برای نمازصبح امام جماعت نداریم، ایشان میرفت در محلۀ عشقعلی و مسجد عشقعلی هم نماز صبح را دوباره به جماعت میخواندند.
صلاة معاده که مشهور فقهاء میگویند مانعی ندارد که با تغییر مأمومین امامجماعت که یکجا نماز خواند، دوباره جای دیگر با مأمومین دیگر، همان نماز را اعاده کند، صلاة معاده را فقهاء صحیح میدانند ولی آیتﷲ بروجردی در این مسئله اشکال داشتند و پدر من وقتی متوجه شد که آیتﷲ بروجردی مشکل میدانند، به احترام نظر آیتﷲ بروجردی، آن نماز صبح دوم را ترک کرد و فقط یکجا نماز خواند. اینقدر رعایت میکردند، با اینکه به حسب ظاهر بیاحترامی و بیادبی هم حساب نمیشود و فقط به مجرد اینکه ایشان نظر مبارکش این بود، صلاة معاده را ترک کرد. این سنن سلف صالح خیلی آموزنده است و خیلی بهجاست که پیروی بشود.
نظر شما