به گزارش خبرگزاری حوزه، کتاب صخره مرجانی به قلم محمدرضا امینی و به همت پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقرالعلوم علیهالسلام منتشر و روانه بازار شده که در این مجال بیشتر با این کتاب آشنا می شویم.
برای نسل ما که قصه پر غصه کشف حجاب را از مادربزرگهایمان شنیدهایم و آنها حکایت کردند که چه سختیهایی کشیدند، چه زنانی که کشته شدند، چه محرومیتهایی که نصیب زنان مسلمان ایرانی شد، خواندن کتاب «صخره مرجانی» اگر واجب شرعی نباشد، تکلیف ملی هست.
حجاب و عفاف خودش یک واجب شرعی است اما پوششی که حجاب را تأمین کند وابسته به عناصر دینی و اعتقادی، ملی و فرهنگی و حتی زیستبومی است. چیزی که همیشه باید در کنار مسائل حقوقی و سیاسی به آن توجه داشت.
در همین آغاز باید تکلیف عنوان کتاب را روشن کنیم! چرا صخره مرجانی؟ آیا حجاب یا چادر به صخره مرجانی تشبیه شده است؟ هرگز. ماجرا چیز دیگری است. صخرههای مرجانی یا آبسنگها موجوداتی هستند که طی قرنها و هزارهها اندک اندک در ساحل دریا رشد میکنند. گزینش این اسم برای چنین کتابی در واقع نشانگر یک فرایند آهسته فرهنگی و ضدفرهنگی یا هنجار و ناهنجار است.
دورهای که این کتاب به آن پرداخته دوره بازگشت به کشف حجاب رضاخانی و تلاش طاغوت برای فرهنگ کردن بیحجابی است. البته که پایان این دوره با تشکیل مرجانها در ساحل، صخرهای سترگ را در برابر همه تمهیدات و برنامهریزیها ایجاد میکند که بازتاب آن یک سونامی به نام انقلاب اسلامی است و چادر نماد آن است. بازگشت زن به اصل خویش یعنی بازگشت انسان به انسانیت.
کتاب صخره مرجانی، نتیجه فیشبرداری از چندصد هزار صفحه مطبوعاتی در بازه زمانی ۵ ساله از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۰ است؛ یعنی پایان پهلوی و آغاز جمهوری اسلامی.
روشن است که نمیشود و نباید همه آن اسناد را در یک کتاب یا یک مجموعه گردآورد اما گزینش و چینشی از آن به مثابه مشت نمونه خروار، به خوبی توانسته فضای حاکم در دو دوره را نشان بدهد. این ۵ سالی که در واقع نمادی از سایش و فرسایش در فرهنگ حجاب است و البته پیروز میدان، زنان انقلابی هستند؛ هرچند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی باز هم عدهای به اجباری شدن حجاب اعتراض میکنند.
به تاریخ برگردیم و با صفحات کتاب صخره مرجانی، روز نخست فاجعه کشف حجاب را مرور کنیم. دختر رضاخان از آن روز، چیز جالبی را نقل میکند: «روزی که پدرم چادر از سر مادرم برداشت و من و خواهرم را همراه ایشان به دانشسرای عالی برد به مادرم گفت: امروز بزرگترین و در عین حال سختترین روزهای زندگی من است؛ چون مجبورم تور ا بدون چادر به میان مردهای غریبه ببرم و این بر خلاف آن رسوم و آدابی است که من با آن بزرگ شدهام اما ... هرگز فراموش نمیکنم که پدرم با آن روحیه و سرسختی نظامیگری در آن لحظه که این جملات را ادا میکرد، اشک در چشمانش جمع شده بود».
این یعنی رضا قلدر، بیغیرتی را با همه رنجی که داشت از خانواده خود آغاز کرده بود تا به زعم خود برای نجات زن ایرانی از سیاهی و ظلمت، و مثلاً برای پیشرفت مملکت، اقدام مهم و انقلابی انجام داده باشد! نتیجه این فضاحت به جایی رسید که صدای خود همراهان حکومت را هم درآورد.
سیاوش بشیری در یک یادداشت در مجله اطلاعات بانوان درباره زنان روز مینویسد: از سه روز قبل شال و کلاه کرده است، لباسهای عجیب و غریب پوشیده و به شوق دیدن فلان هنرمند بیبدیل یا دلقک کابارهای یا رقاصه ناف، یا شاید مانکنهای آنچنانی از یک ساعت قبل از شروع مراسم، راهروی هتل شاهعباس یا هتل کوروش را با هیکلهای بالای ۶۰ و ۷۰ و ۸۰ کیلو به لرزه میاندازد... این زن مجله نمیخواند، کتاب نمیخواند، ... شبها در مهمانیهای مطربآگین، لباس بلند میپوشد ولی چون نشستن روی صندلی اتومبیل و صندلی مهمانی را بلد نیست، هربار که جابجا میشود، ستونهای سنگینی از گوشت احتکار شده را در معرض قضاوت نامحرمان میگذارد. این زنهای سرشناس شهر هستند که ارتفاع ادعاهایشان به قلههای البرز میرسد و مغز کوچکشان به حقارت ارزن!
حتی مهندس حبیب نفیسی، مؤسس دانشگاههای امیرکبیر، صنعتی خواجه نصیر، علم و صنعت و ... در برابر سیاست حکومت که چادر را انکار میکرد و در برابر مینیژوپ ساکت بود، میگوید: من رفته رفته خودم را کنار کشیدم. من در بطن کار بودم در بطن پیشرفت در خطوط مختلف مملکت بودم ... ولی یک موقعی شد که حس کردیم که دیگر نمیشود با درستی زندگی کرد، نمیشود با عفت و عصمت زندگی کرد... وقتی توی مدرسهای که بنده درست کرده بودم یکهو دخترها شروع کردند با مینیژوپ آمدن، به طوری که من مرد خجالت میکشیدم و یک روز به یکی از این خانمها گفتم که اگر شما این جور توی مدرسه بروید من دیگر نمیروم. .. آخر ما نسلی بودیم مادرانمان نماز میخواندند و با نماز و دعا بار آمده بودیم. ما نمیتوانستیم نسل مینی ژوپ را هضم کنیم. ... نمیتوانستم تحمل کنم که دخترم یا خواهرم این جوری لباس بپوشد.
کتاب صخره مرجانی از روی مطبوعاتی به نامهای: روزنامه آیندگان، اطلاعات و کیهان و مجلات اطلاعات بانوان، اطلاعات هفتگی، تلاش، تماشا، توفیق، تهران مصور، سپید و سیاه، رستاخیز جوان، زن روز و فردوسی و برخی کتب و درگاههای اینترنتی، پژوهیده شده و اسنادی از آنان را برگزیده که به روایت موضوع و مسئله کمک کند. به قول خود مؤلف: نکته مهمی که پیش از مطالعه این اثر باید بدان پرداخت، مناقشه احتمالی درباره میزان روایی متنهای نقل شده از مطبوعات زردِ وقت است؛ گرچه نوعی فضا پردازی سویهدار و نه انعکاس فضای واقعی در مدارک استفاده شده قابل رصد و گزارش است؛ اما همین فضاپردازیها، محاکات ذهنیت جاری آن زمان از سوی برخی کنشگران حاضر در صحنه اجتماعی ایران است.
به دیگر سخن، همانگونه که از کاریکاتورهای مندرج در همین کتاب، مشهود است، میشود فهمید که برخی نگارشها در آن نشریات زرد، به فرموده یا سفارش بوده است نه آن که حقیقتاً حکایتگر واقعیت ماجرا باشد. مثلاَ آنجا که مردی با ارسال نامهای به یک روزنامه، افکار و اعمال زنش را به سخره گرفته و او را متدینی دو رو و اهل مجالس روضه و مصیبت و قاصر و مقصر در وظایف زناشویی و خانوادگی، ترسیم میکند به خوبی نمایان است که نویسندهای قهار، در حال ساخت تصویری ناهمگون و مسخره از یک بانوی مذهبی است. اما این که خوانندگان وقت و آینده آیا متوجه این برساختگی میشوند یا نه، مسئله دیگری است.
بد نیست یادآور همین فضا در فیلمفارسی هم باشیم که گویی همه دستگاه رسانهای آن زمان، تلاش داشت زن رقاصه و کابارهای را انسانی شریف، متعهد و بهروز جلوه دهد که حتی در حالت لخت و عور، عنان عفاف از کف نمیدهد و زن مذهبی و چادری را چنان نشان میداد که توگویی چادر بستری است برای انواع گناه؛ از غیبت و توهین در مجالس عزا و عروسی گرفته تا روابط نامشروع پنهانی!
حکایت صخره مرجانی اما به این دلیل خواندنی است که قیام زن مسلمان با نماد و پرچم چادر را درست و واقعی و با استناد به همان مطبوعات طاغوتی، روایت میکند. وقتی سیل نامههای انتقادی از بانوانی که اهل علم و اجتماع هستند و چادر هم دارند به مجلات میرسد. همان مجلاتی که دنبال معرفی دختر شایسته بیحجاب و تمسخر حجاب هستند با نام چادر و چاقچور و امل بودن! حالا مجبورند تصاویری منتشر کنند که دختران چادری در کنار دیگران به موفقیتهای بزرگ اجتماعی دست یافتهاند و حتی تعجب میکنند که چطور یک زن با چادر بتواند رانندگی کند یا حتی ماشین مدل بالا سوار شود.
این تضادها و تناقضها است که سردبیران این نشریات را محطاط کرده تا مانند گذشته به زنان مسلمان نتازند و مسخره نکنند. آنان از سویی میخواهند عفت و حیا را امری قلبی و درونی بدانند که ربطی به چادر و حجاب ندارد و از سوی دیگر میخواهند بگویند که پیشرفت کشور و بانوان در گرو کنارگذاشتن این پارچه سیاهی است که به دور خود میپیچند و با دست و دندان نگهش میدارند.
اما فضای مبارزه و انقلاب که برگرفته از سخنرانیها و مطالعات نسل جوان، حالا حیا و عفاف اجتماعی را سرلوحه خود قرار داده، همه چیز را به سمت خود میکشد تا جایی که ادعا میشود فلان آواز آن زن خواننده در تأیید آقای خمینی است! یا این که مد شده بود همه میرفتند سفره حضرت عباس مادرِ فرح!
یک گزارشگر هم از تظاهرات مینویسد: به خودم نگاه کردم و دیدم باز هم چادر سرم هست و جنگ و گریزهای فکریام بالا گرفته. عاقبت با خودم به این نتیجه رسیدم که چادر برای من مثل لباس رزم درآمده. سربازها اون جوری به جنگ میرن، من هم این جوری. دیگر برایم عادی شده بود که آن را به سر کنم، من دختر شیک پوش و آخرین مد. میدیدم مادرم به من میخندد در حالی که دوستانم مسخرهام میکردند.
این یعنی چادر نماد و پرچم مبارزه و نهضت شده بود. یک نشریه به نقل از خوانندگانش مینویسد: کشوری را به من نشان بدهید که انقلابش با لباس شروع شده باشد. آخر انقلاب چه ربطی دارد به لباس.
انگار یادشان رفته بود که تمدن و پیشرفت و حتی رانندگی در عصر فضا را با چادر و چاقچور، متناقض میدیدند و لخت و عوری را زیر سبیلی رد میکردند و مشوق اردوهای مختلط دانشآموزان و دانشجویان به اسم علم و آزادی بودند.
حالا دیگر نمیشد در گزارشهای تصویری حضور گسترده زنان محجبه را سانسور کرد اما زیرنویس میکردند: با روسری در جستجوی علم یا با چیزی شبیه چاقچور در جلسه آزمون و ... این یعنی شکست عملی یک نظریه هویتستیز پهلوی که رضاخان به زور چکمه و باتون و محمد رضا به حیله فیلم و تلویزیون و مجله میخواست در مملکت ثابت و اجرا کند ولی هر روز زنان بیشتری در صحنه اجتماع حاضر میشدند و بر دهان طاغوت میکوبیدند.
حالا مطبوعات هم در اعتراض به دولت نظامی ازهاری، اعتصاب کردند و پیام انقلاب را دریافتند. صفحات روی مجلات پر شد از تصویر زنان محجبه. تیتر یک این نشریات در تمجید از بانوان با ایمان درج میشد و همانها که زنان چادری را زن مچاله میخواندند حالا مینوشتند: درود بر خواهر مجاهد!
مجله زن روز، آنقدر تحت تأثیر فضای انقلابی قرار گرفت که از قول برخی خوانندگانش نوشت بهتر است نام مجله تغییر کند و از خوانندگانش نظر خواست.
کمکم با اوجگیری انقلاب و نشانههای افول طاغوت پهلوی، برخی که خود را انقلابی هم میدانستند، نگران مسئله حجاب شده بودند. یکی از این افراد به مجله مینویسد: روی سخنم با خواهران عزیز است ... اصلاً میدانید که این قیام عظیم که نصف نیروی آن را خانمها از جمله خانمهای چادری تشکیل دادهاند برای چیست؟ آیا میدانید که رهبری این قیام با کیست و اصولاً هدف از این قیام چیست؟ متأسفانه شما تنها به یک موضوع توجه کردهاید و آن تنها چادر است و چادر به سرکردن! شما فکر میکنید همه خانمهایی که در تمام این راهپیماییها با چادر شرکت کردند واقعاً همه چادری هستند و یا برای ابد به چادر پناه بردهاند؟ چرا فکر نکردید که آنها شاید به خاطر احترام به رهبر این قیام رهاییبخش، که مردی روحانی است و یا به خاطر ماههای محرم و صفر و روزهای تاسوعا و عاشورا و اربعین که توأم با راهپیمایی سیاسی بود چادر به سر کردند؟ و آیا این احترام به یک رهبر و به مذهب و سنت، عقبگرد است؟ ... اصلاً چه کسی گفته که زن ایرانی باید دومرتبه چادر به سر کند و روبنده بزند و در گوشه خانه زندانی شود؟
این نشان میدهد که همه در آن زمان متوجه بازگشت چادر و حجاب به جامعه ایرانی شدهاند و این به معنا و مفهوم آن است که سالها تلاش برای زدودن عفت از بانوی ایرانی به یغما رفته و زن مسلمان ایرانی هویت غارتزدهاش را بازیافته و جالب این که در این برهه، دختران جوان، پیشروان نهضت هستند نه مادران و مادربزرگانی که روزی به زور چادر از سرشان میکشیدند.
اما این که پس از پیروزی انقلاب بحث چادریها و بیحجابها به کجا کشید، امام و اطرافیان امام و دولت موقت چه گفتند و چه کردند، مسئله حجاب با آغاز جنگ تحمیلی چه شد و زنان چه کردند باید کتاب صخره مرجانی را از اول تا انتها بخوانید تا با نگاهی موشکافانه و قلمی پژوهشگرانه به ابعاد ماجرا پی ببرید. این روزها که بحث زن و زندگی و آزادی و حجاب و چادر باز به صحنه آمده، مطالعه یک کتاب پژوهشی میچسبد؛ امتحان کنید!
کتاب صخره مرجانی با طرح جلدی در رنگ بنفش در ۳۱۶ صفحه به قلم محمدرضا امینی و به همت پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقرالعلوم علیهالسلام و چاپخانه موسسه فرهنگی مطبوعاتی ایران در سال ۱۴۰۲ روانه بازار شده است.