چهارشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۰:۵۰
گزارشی از عصر شعر هم قسم با قاسم+ متن گزیده اشعار

عصر شعر «هم قسم با قاسم» با موضوع گرامیداشت شهدای حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان در دفتر تبلیغات اسلامی برگزار شد.

به گزارش خبرگزاری حوزه، عصر شعر"هم قسم با قاسم" از سلسله نشست‌های ماهانه‌ حجره‌های ساحلی در سالن شیخ طوسی دفتر تبلیغات اسلامی برگزار شد.

سید علی نقیب مجری کارشناس و حجت الاسلام سیدمحمد بابامیری مهمان این محفل ادبی بودند و حجت الاسلام سید اعلا امیری(افغانستان)، حجت الاسلام محمد صادق ربانی، محمد احسان افتخاری پور، روح الله گایینی، سید محمد حسین آل مجتبی، وحید اشجع، میثم جعفری، موسی صباغیان، راضیه جبه داری، فاطمه سادات آل مجتبی، خدیجه حلیمی(افغانستان)، سیده کبری حسینی بلخی(افغانستان)، نعیمه وافی و عاطفه خرمی در آن شعرخوانی داشتند.
همچنین در بخش رقابتی فراخوان هم قسم با قاسم پس از داوری آثار توسط دبیرخانه فراخوان طیبه عباسی، مسعود یوسف پور، الهه بیات مختاری، محمد احسان افتخاری پور، راضیه مظفری به عنوان شایسته تقدیر معرفی شدند.

گزیده اشعار شاعرانی که در عصر شعر هم قسم با قاسم شعرخوانی را در ادامه از پیش رو می گذرانیم:

هان! بترسید! گرچه عصاییم!
چشم بر هم زنید اژدهاییم!

گاه چون صبرِ حیدر، سکوتیم
گاه چون خشمِ خیبر، صداییم

گاه با دشمن آهیم و نفرین
گاه با دوست دست دعاییم

ای یزیدان دوران! حسینیم!
از رفیقان شیطان جداییم

هر مسلمان که مشکی به تن کرد
ما هم از غصه، صاحب عزاییم!

غزه، بیروت، کابل و کرمان
ما عزادار جغرافیاییم!

صبح امید غرق طلوع است
هان!بشارت! که بادصباییم!

شاعر: راضیه مظفری

******

دوباره دود شد اسفندها و عید نشد
بهار آمد و حال دلم جدید نشد

و هر ستاره که چشمش به قرص ماه افتاد
نگاه شد همه ی عمر و ناپدید نشد

خودت بیا به زمین! آسمان هفتم من!
بیا که قاصدکت هرچه که پرید، نشد!

بدا به حال دل گیسوان مشکی من
که غصه های تو را دید و روسفید نشد

به شوق بوسه به نعلین های خاکی تو
اگرچه قد پدرهایمان خمید، نشد…

کجاست او که تو را دید و ذوق مرگ نبود
کجاست او که تو دیدی ولی شهید نشد

شاعر: راضیه مظفری

******

در بین سرمایِ زمستان لاله رؤیده است
هر گوشه از گلزار کرمان، لاله رؤیده است

مهمان‌شان شد روزِ مادر، حضرتِ زهرا
از خونِ سرخِ میزبانان لاله روئیده است

با حاج قاسم عهد خون بستند این مردم
بر سرخیِ امضای ایشان لاله رؤیده است

می‌خواستند ایمان مردم را بخشکانند
از خاک حاصل‌خیزِ ایمان لاله رؤیده است

دلدادگان، حسرت فراوان خورده اند آری
هر وقت در هرجا فراوان لاله رؤیده است

ایران همیشه پرچمش سرسبز می‌ماند
در پای این پرچم کماکان لاله رؤیده است

بر سنگ قبر حاج قاسم لاله حک کردند
اطرافِ قبرش هم پریشان لاله رؤیده است

پایان نخواهد داشت رویش های این کشور
از ابتدا از نسل سلمان لاله رؤیده است

شاعر: محمد احسان افتخاری‌پور
******

غروب ...چادر گلدارخون به وقت نماز
دوباره سجده و تکرار خون به وقت نماز
قنوت سرخ ،شب تار خون به وقت نماز
رسیده ایم به دیدار خون به وقت نماز

به قد و قامت کرمان قد کشیده به آه
به وقت اشهد ان علی ولی الله

شکفته غنچه سر را گلوله ‌مثل بهار
میان لحظه ی سبز دعا و استغفار
هزار تکه شده آیه ی اولی الابصار
که بشکند اگر آیینه می‌شود بسیار

شکسته اید !؟ ولی ما زیادتر شده ایم
زدید ده نفر از ما و صد نفر شده ایم

به دوش کشته ی الله اکبر آوردیم
که تکه های پدر با برادر آوردیم
که نعش کودک از آغوش مادر آوردیم
بغل گرفته و نارنج نوبر آوردیم

درخت محکم ما که ز پا نمی افتد
تناور است و به این بادها نمی افتد

سلام روح رها در تن شریف شده
در آزمون خداوند بی حریف شده
به روی مرمر و خون نکته ی ظریف شده
به شعر قطعه ی گلزارها ردیف شده

قیام کرد سلام نماز آخرتان
نشسته اید و خداوند در برابرتان

اگر چه خاطر غمگین سینه ها خون است
و از تحمل این داغ صبر بیرون است
دوباره باز سگ زرد قصه صهیون است
که این جنایت آل یهود ملعون است

که دشمن است و تو را ناامید میخواهد
که رنگ قرمز پرچم شهید میخواهد

شب تغزل نه ! نوبت رجز خوانی ست
لباس رزم بپوشید راه طولانی ست
که کوچه ها به شهیدان تازه مهمانی ست
سپاه عشق پر از قاسم سلیمانی ست

به کور باد جهان این علم نمی افتد
رواق امن حریم حرم نمی افتد

به سنگ شیطنت مست های بازیگوش
میان عربده های دوتا وطن بفروش
ترقه بازی تکفیریان مار به دوش
چراغ ما به شکستن نمیشود خاموش

چراغ راه حسین است و راه معلوم است
الیس صبح قریب .... گواه معلوم است

چقدر خون سر خون جگر گذاشته ایم
برای نام وطن جان و سر گذاشته ایم
که چشم بر دم صبح ظفر گذاشته‌ایم
علم به شانه ی قرص قمر گذاشته ایم

رواق این حرم از خشت خون مردم ماست
که خون نشانه دریای پر تلاطم ماست

کنون نه موقع صلح و نه وقت سازش هاست
زمان روشن غربال و وقت پایش هاست
خروش سرخ زمین در دل همایش هاست
دعا برای فرج خواندن از گشایش هاست

دعا کنیم که آن تک سوار برگردد
به ختم قائله با ذوالفقار برگردد

شاعر: الهه بیات مختاری

******

برای ریحانه...

رسید جـــان به لــب از داغ ناگهـانــی تو
نداشت تــاب زمیـن، جانِ آسمـــانـی تو

کنون که نیست علمــدار، در دل آتش
به عهــــدۀ که میفتــــد نگاهبانـــــی تو؟

دو ساله بودی و یادآور سه ساله شدی
فــدای صـــورتِ یکــدســـت ارغوانــی تو

نفس کشیدم و یادت نفس برید از من
چـو آه بود و چـه کوتــــاه، زندگانـــــی تو

به غیر آهنِ داغ ای شکوفــۀ این باغ!
نبــود هیـچ کســــی گرمِ همزبانـــی تو

لبـــاسِ صورتـــــی و گوشــــــوارۀ قلبـــی
چه قلب ها که شکستند از نشانی تو

شاعر:مسعود یوسف پور

******

آب می شوم از شرم، سهم من از این غم چیست؟
ای زبان چرا خاموش؟! این سکوت مبهم چیست؟

مادری زمین افتاد کودکی به خون غلتید
سخت تر از این سختی ، غم تر از همین غم چیست؟

با صدای فرزندم مثل ابر می بارم
یک نفر بگوید این غصه ای که دارم چیست...

کودکی دبستانی شد بزرگِ این مردم
تا به ما بفهمانند روضه ی محرم چیست

غنچه ای که پرپر شد خاک را معطر کرد
خون پاک او می گفت راز سرخ پرچم چیست

یا حسین گفتیم و آتشی به دل افتاد
غرق رنج و اندوهیم، بی حسین عالم چیست

زندگی و ذلت ؟ نه ! مرگ بی شهادت نه!
غیر مرگ با عزت آرزوی آدم چیست؟

شاعر: طیبه عباسی

******

به زنجیر دلت بسته است این زنجیره ی غم ها
همین غم ها همین میراث آدم ها به آدم ها

همین دردی که درماندند از درمان آن مردم
همین زخمی که بیهوده سپردیمش به مرهم ها

جهان همچون گلی که در هوای شب گرفتار است
به پایش اشک می ریزند بی صبرانه شبنم ها !

جهان چون کودکی تشنه است و روی خاک افتاده
و هرچه پای می کوبد نمی جوشند زمزم ها

جهان یک عمر ، دنیا را خرید اما نشد راضی
نمی دانست اندوه است و ثروت نیست درهم ها

جهان از ظلم پر شد ، زندگی از رنج های تلخ
اگر دنیای ما این است ای وای از جهنم ها!

ولی ما ملت عشقیم ، از غم ها نمی ترسیم
که باید بگذرند از هفت خوان عشق رستم ها

نمی ترسیم! تا نام سلیمان در جهان باقی ست
به دست دیو و دد هرگز نمی افتند خاتم ها

نمی ترسیم از باطل ، از این کف های بر سیلاب
نمی ترسیم ... در اقیانوس ناچیزند این کم ها

نمی ترسیم! حتی کودکان ما نمی ترسند
که خوب آموختند این درس را ماه محرم ها...

به قطره قطره خون ریخته در دامن این خاک
به معراج الهی می رسد خط مقدم ها!

نباشد دور روزی که بنای ظلم می ریزد
و بالا می رود بر پشت بام کعبه پرچم ها...

شاعر: طیبه عباسی

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha