خبرگزاری حوزه | آیت الله حقشناس (ره) نقل کردند: موقعی که من در قم ساکن بودم، یکی از جوان هایی که با من رابطه داشت نامهای به من نوشت که: فلانی! مرا برای سربازی طلبیدهاند، شما دعا بفرمایید تا شاید از آن خلاص شوم.
من هم به حرم حضرت معصومه علیها سلام رفتم و برای نجات او دعا کردم.
شبانگاه خواب دیدم که جوان مذکور به اتاقم آمده و به سینه می زند و حسین، حسین می گوید. خواب را برای آیت الله حجّت رضوان الله علیه نقلکردم. ایشان چنین تعبیر فرمود: این شخص مضطرّ است، بیشتر درباره او دعا کنید.
من هم اجابت کرده و بیشتر دعا کردم. تا آنکه شبی مجدّداً در عالم خواب به من گفتند: ما رفتن به سربازی را از او بر میداریم به شرط آنکه او نماز بخواند و هرگاه در نماز کوتاهی کند، دوباره او را مبتلا می کنیم.
من پس از بیدار شدن از خواب، بسیار تعجّب کردم و همانطور که در خواب شرط شده بود، دستوری را طی نامهای برای او نوشتم.
او در جواب من نوشت: شما از کجا ملتفت شدید که من نماز نمی خوانم؟! هیچ کس حتی پدر و مادرم نیز از آن اطّلاع نداشتند.
نکته: این داستان مربوط به زمان طاغوت می باشد.
منبع: روزنه هایی از عالم غیب، ص ۱۷۶
نظر شما