سه‌شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳ |۱۷ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 19, 2024
امام هادی علیه السلام در کلام رهبری

حوزه/ در زمان امام هادی علیه السلام شما نگاه کنید؛ تمام دنیای اسلام را ائمه علیهم السلام زیر قبضه گرفته بودند؛ حتی بنی عباس هم درماندند نمیدانستند چه کار کنند؛ رو به شیعه آوردند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، پانزدهم ذی‌الحجه سالروز ولادت امام هادی علیه السلام است که به همین مناسبت، رسانه حوزه به انتشار جریان شناسی امامت و زعامت شیعیان در دوران پیشوای دهم شیعه از دیدگاه مقام معظم رهبری می‌پردازد.

آن کس که ظاهراً و باطناً پیروز شد، حضرت هادی علیه السلام بود

در نبرد بین امام هادی علیه السلام و خلفایی که در زمان ایشان بودند، آن کس که ظاهراً و باطناً پیروز شد، حضرت هادی علیه السلام و بود در زمان امامت آن بزرگوار، شش خلیفه، یکی پس از دیگری آمدند و به درک واصل شدند. آخرین نفر آنها معتز بود که حضرت را شهید کرد و خودش هم به فاصله کوتاهی مرد.

این خلفا غالباً با ذلت مُردند؛ یکی به دست پسرش کشته شد، دیگری به دست برادرزاده اش و به همین ترتیب بنی عباس تارومار شدند، به عکس شیعه شیعه در دوران حضرت هادی و حضرت عسکری علیهم السلام و در آن شدت عمل روزبه روز وسعت پیدا کرد، قوی تر شد.

یک روز مجاهدت این بزرگوارها - ائمه علیهم السلام ـ به قدر سالها اثر می گذاشت


حضرت هادی علیه السلام چهل و دو سال عمر کردند که بیست سالش را در سامرا بودند؛ آنجا مزرعه داشتند و در آن شهر کار و زندگی میکردند سامرا در واقع مثل یک پادگان بود و آن را معتصم ساخت تا غلامان تُرک نزدیک به خود را (با ترکهای خودمان، ترکهای آذربایجان و سایر نقاط اشتباه نشود) که از ترکستان و سمرقند و از همین منطقه مغولستان و آسیای شرقی آورده بود در سامرا نگه دارد این عده چون تازه اسلام آورده بودند ائمه و مؤمنان را نمی شناختند و از اسلام سر در نمی آوردند به همین دلیل، مزاحم مردم میشدند و با عربها و مردم بغداد اختلاف پیدا کردند.

در همین شهر سامرا عده قابل توجهی از بزرگان شیعه در زمان امام هادی علیه السلام جمع شدند و حضرت توانست آنها را اداره کند و به وسیله آنها پیام امامت را به سرتاسر دنیای اسلام - با نامه نگاری و... برساند این شبکه‌های شیعه در قم، خراسان، ری، مدینه، یمن و در مناطق دوردست و در همه اقطار دنیا همین عده توانستند رواج بدهند و روزبه روز تعداد افرادی را که مؤمن به این مکتب هستند زیادتر کنند.

امام هادی همه این کارها را در زیر برق شمشیر تیز و خونریز همان شش خلیفه و علی رغم آنها انجام داده است. حدیث معروفی دربارۀ وفات حضرت هادی علیه السلام هست که از عبارت آن معلوم میشود که عده قابل توجهی از شیعیان در سامرا جمع شده بودند؛ به گونه ای که دستگاه خلافت هم آنها را نمی شناخت چون اگر میشناخت همه شان را تارومار میکرد اما این عده چون شبکه قوی ای به وجود آورده بودند دستگاه خلافت نمیتوانست به آنها دسترسی پیدا کند.

یک روز مجاهدت این بزرگوارها - ائمه علیهم السلام ـ به قدر سالها اثر می گذاشت. یک روز از زندگی مبارک اینها مثل جماعتی که سالها کار کنند در جامعه اثر می گذاشت. این بزرگواران دین را همین طور حفظ کردند، والا دینی که در رأسش متوکل و معتز و معتصم و مأمون باشد و علمایش اشخاصی باشند مثل یحیی بن اکثم که با آنکه عالم دستگاه بودند، خودشان از فساق و فُجار درجه یک علنی بودند، اصلا نباید بماند؛ باید همان روزها به کل کلک آن کنده می شد، تمام میشد.

این‌که این همه احکام و معارف اسلامی بعد از هزار سال بتواند بماند، کار طبیعی نبود

این مجاهدت و تلاش ائمه علیهم السلام نه فقط تشیع، بلکه قرآن اسلام و معارف دینی را حفظ کرد؛ این است خاصیت بندگان خالص و مخلص و اولیای خدا. اگر اسلام انسانهای کمربسته نداشت نمیتوانست بعد از هزار و دویست سیصد سال تازه زنده شود و بیداری اسلامی به وجود بیاید؛ باید یواش یواش از بین می رفت. اگر اسلام کسانی را نداشت که بعد از پیغمبر این معارف عظیم را در ذهن تاریخ بشری و در تاریخ اسلامی نهادینه کنند باید از بین میرفت، تمام میشد و اصلاً هیچ چیزش نمیماند، اگر هم می ماند، از معارف چیزی باقی نمیماند؛ مثل مسیحیت و یهودیتی که حالا از معارف اصلی شان تقریباً هیچ چیز باقی نمانده است.

اینکه قرآن سالم بماند، حدیث نبوی بماند، این همه احکام و معارف بماند و معارف اسلامی بعد از هزار سال بتواند در رأس معارف بشری خودش را نشان دهد، کار طبیعی نبود؛ کار غیر طبیعی بود که با مجاهدت انجام گرفت. البته در راه این کار بزرگ کتک خوردن، زندان رفتن و کشته شدن هم هست که اینها برای این بزرگوارها چیزی نبود.

حدیثی درباره کودکی حضرت هادی علیه السلام است که وقتی معتصم در سال دویست و هجده هجری حضرت جواد علیه السلام را دو سال قبل از شهادت ایشان از مدینه به بغداد آورد، حضرت هادی علیه السلام که در آن وقت شش ساله بود به همراه خانواده اش در مدینه ماند؛ پس از آنکه حضرت جواد علیه السلام به بغداد آورده شد، معتصم از خانوادۀ حضرت پرس وجو کرد و وقتی شنید پسر بزرگ حضرت جواد علی بن محمدعلیها السلام، شش سال دارد گفت این خطرناک است ما باید به فکرش باشیم.

اینها کجا درس خوانده اند؟ اینها عالمند حافظ قرآن و عالم به تأویل و تفسیر قرآنند

معتصم شخصی را که از نزدیکان خود بود مأمور کرد که از بغداد به مدینه برود و در آنجا کسی را که دشمن اهل بیت علیهم السلام است پیدا کند و این بچه را بسپارد به دست آن شخص تا او به عنوان معلم این بچه را دشمن خاندان خود و متناسب با دستگاه خلافت بار بیاورد. این شخص از بغداد به مدینه آمد و یکی از علمای مدینه را به نام ،الجنیدی که جزو مخالف ترین و دشمن ترین مردم با اهل بیت علیهم السلام بود - در مدینه از این قبیل علما آن وقت بودند - برای این کار پیدا کرد و به او گفت من مأموریت دارم که تو را مربی و مؤدب این بچه کنم، تا نگذاری هیچ کس با او رفت و آمد کند و او را آن طور که ما میخواهیم تربیت کن اسم این شخص - الجنیدی - در تاریخ ثبت است.

حضرت هادی علیه السلام هم همان طور که گفتم در آن موقع شش سال داشت و امر، امر حکومت بود؛ چه کسی میتوانست در مقابل آن مقاومت کند؟ بعد از چند وقت یکی از وابستگان دستگاه خلافت الجنیدی را دید و از بچه ای که به دستش سپرده بودند سؤال کرد الجنیدی گفت: بچه؟ این بچه است؟ من یک مسئله از ادب برای او بیان میکنم او باب‌هایی از ادب را برای من بیان میکند که من استفاده میکنم! اینها کجا درس خوانده اند؟ گاهی به او وقتی میخواهد وارد حجره شود میگویم یک سوره از قرآن بخوان بعد وارد شو - میخواسته اذیت کند میپرسد چه سوره ای بخوانم؟ من به او گفتم سورۀ بزرگی مثلاً سوره آل عمران را بخوان او خوانده و جاهای مشکلش را هم برای من معنا کرده است. اینها عالمند حافظ قرآن و عالم به تأویل و تفسیر قرآنند؛ بچه؟!

ارتباط این کودک که علی الظاهر کودک است، اما ولی الله است «و آتیناه الحُکم صَبیًّا » - با این استاد مدتی ادامه پیدا کرد و استاد شد یکی از شیعیان مخلص اهل بیتشد غلامی که آب جو آرد آب جوی آمد و غلام ببُرد در همه میدانها غلبه با اینها بود و همه جا آنها شکست خوردند.

دعبل که با همه خلفای بنی عباس بد بود و پدر آنها را با شعرهایش درآورده و برای هر کدام شان سندی در تاریخ گذاشته است، چند بیتی راجع به معتصم دارد میگوید ما در کتابها خوانده بودیم که بنی عباس هفت خلیفه اند و حالا میگویند هشت خلیفه هشتمی کجاست؟ او مثل اصحاب کهف است که هشتمیشان سگشان بود بعد میگوید تو کجا و آن سگ کجا! آن سگ هیچ گناهی پیش خدای متعال نداشت تو سر تا پایت گناه است حضرت را از مدینه به سامره آوردند تا زیر نظر خودشان باشد؛ لیکن دیدند فایده ای ندارد. شما اگر حالات این سه امام را در مناقب و جاهای دیگر ملاحظه کنید متوجه میشوید که بوده.

حضرت امام هادی علیه السلام در سامره محبوب مردم شده بود همه ایشان را احترام میکردند

در زمان این بزرگواران شبکه ارتباطاتی شیعه بیشتر از زمان امام باقر و امام صادق علیهم السلام است. از اقصی نقاط دنیا نامه میفرستادند، پول میفرستادند و دستور میگرفتند؛ در حالی که اینها در محدودیت بودند. حضرت امام هادی علیه السلام در سامره محبوب مردم شده بود همه ایشان را احترام میکردند و اهانتی در کار نبود بعد هم در وفات آن حضرت و همچنین امام عسکری علیه السلام، شهر غوغا شد.

اینجا بود که حکام فهمیدند رازی وجود دارد، آن را باید بشناسند و علاج کنند آنها به مسئلۀ «قُدسیت» پی بردند. متوکل حضرت را به مجلس شراب کشاند، تا خبر همه جا بپیچد که علی بن محمد علیها السلام میهمان متوکل بود؛ بساط شراب و عیاشی هم در مجلس چیده شده بود! شما ببینید این خبر چه تأثیری بر جا می گذاشت.

حضرت با دید یک انسان مبارز به قضیه نگاه کرد و مقابل این توطئه ایستاد. حضرت به دربار متوکل رفت و مجلس شراب او را به مجلس معنویت تبدیل کرد. یعنی با گفتن حقایق و خواندن شعرهای شماتت‌بار، متوکل را مغلوب کرد؛ به طوری که در آخر حرفهایش متوکل بلند شد، برای حضرت غالیه آورد و او را با احترام بدرقه کرد.

حضرت به او گفت: «تو خیال می کنی ،اینجا نشسته ای پنجهٔ مرگ تو را فرا نخواهد گرفت؟» و همین طور مراتب عمل موت را تا کرم هایی که به جان متوکل خواهد افتاد بیان فرمود. حضرت مجلس را به کل متحول کرد و از دربار بیرون رفت.

در مبارزه ای که شروع کنندۀ آن خلیفه ای تندخو و قدرتمند بود و طرف دیگر، یک جوان بی دفاع طرف به ظاهر ضعیف‌تر؛ دست به یک جنگ روانی زد؛ مبارزه ای که در آن نیزه و شمشیر کاربرد ندارد. ما اگر بودیم اصلاً نمی توانستیم این کار را بکنیم. این امام است که میتواند موقعیت را بسنجد و طوری سخن بگوید که خلیفه را خشمگین نکند.

ممکن بود حضرت مثلا بلند شود و همۀ شیشه‌های شراب را به زمین بریزد. این عکس العمل خوبی نبود و نتیجه ای هم از آن گرفته نمیشد، اما حضرت طوری دیگر عمل کرد. این بعد قضیه خیلی مهم است.

مبارزه ای که روحش سیاسی بود

باید به این نکته در زندگی ائمه توجه داشته باشید که این بزرگواران دائم در حال مبارزه بودند.

مبارزه ای که روحش سیاسی بود زیرا کسی هم که در مسند حکومت نشسته بود مدعی دین بود او هم ظواهر دین را ملاحظه میکرد ،حتی گاهی اوقات نظر دینی امام را هم می پذیرفت مثل قضایایی که در مورد مأمون شنیده اید که صریحاً نظر امام را قبول کرد. یعنی ابایی نداشتند که گاهی نظر فقهی را هم قبول کنند.

چیزی که موجب میشد این مبارزه و معارضه با اهل بیت علیهم السلام وجود داشته باشد این بود که اهل بیت علیهم السلام خودشان را «امام» می دانستند. می گفتند: «ما امامیم». اصلاً بزرگترین مبارزه علیه حکام همین بود. چون کسی که حاکم شده بود و خود را امام و پیشوا میدانست میدید شواهد و قراینی که در امام لازم است در حضرت هست و در او نیست و این موجود را برای ،حکومت خطرناک میشمرد؛ چون مدعی است.

حکام با این روح مبارزه میجنگیدند و ائمه علیهم السلام هم مثل کوه ایستاده بودند.

بدیهی است که در این مبارزه ،معارف احکام فقهی و خُلقیات و اخلاقیاتی که ائمه ترویج می کردند جای خود را دارد.

تربیت شاگرد بیشتر و ارتباطات ،شیعی روزبه روز گسترده تر شد. شیعه را اینها نگه داشت. شما مرامی را در نظر بگیرید که ۲۵۰ سال علیه آن حکومت شده است، اصلاً باید هیچ چیزیش نماند باید به کل از بین برود؛ ولی شما ببینید الان دنیا چه خبر است و شیعه به کجا رسیده است.

در زمان امام هادی علیه السلام، حتی بنی عباس هم درماندند نمیدانستند چه کار کنند، رو به شیعه آوردند.

این نکته را باید در اشعاری که دربارۀ امام صادق امام هادی و امام عسکری علیهم السلام خوانده میشود به خوبی دید. اینها مبارزه میکردند و برای همین مبارزه هم جانشان را از دست دادند. راهی است که رو به هدفی مشخص ادامه دارد گاهی یکی برمی گردد، یکی از این طرف می رود، اما هدف یکی است.

این بزرگواران از امام حسین علیه السلام که پایه را گذاشت، موفق تر بودند؛ چون بعد از شهادت امام حسین «ارتد النَّاسُ بَعدَ الحُسَین الا ثلاثَةٌ» هیچ کس نماند. اما در زمان امام هادی علیه السلام شما نگاه کنید؛ تمام دنیای اسلام را ائمه علیهم السلام زیر قبضه گرفته بودند؛ حتی بنی عباس هم درماندند نمیدانستند چه کار کنند؛ رو به شیعه آوردند.

در خطبه‌ها بگویند که حق با اهل بیت است

یکی از خلفای بنی عباس نامه ای نوشت و دستور داد که در خطبه ها نام اهل بیت علیهم السلام را بیاورند و بگویند که حق با اهل بیت است. این نامه در تاریخ ثبت شده است. نوشته اند وزیر دربار خود را به سرعت به خلیفه رساند و گفت چه کار میکنی؟ جرأت نکرد بگوید حق با اهل بیت نیست گفت: الان در کوههای طبرستان و جاهای دیگر عده ای با شعار اهل بیت قیام کرده اند.

اگر این حرف تو همه جا پخش شود؛ آن وقت لشکری پیدا میکنند و به جان خود تو میافتند. خلیفه دید که راست میگوید :گفت بخشنامه را پخش نکنید؛ یعنی اینها بر حکومتشان میترسیدند. عقیده هم اگر پیدا میکردند حبّ حکومت و دنیا و همین سلطنت، مانع اعتقاد قلبیشان میشد.

دوران سه امام؛ از حضرت جواد تا حضرت عسکری علیهم السلام

امام اینکه آن بزرگوارها در غربت زیادی بودند، واقعاً همین طور است؛ دور از مدینه و دور از خاندان و دور از محیط مألوف؛ اما در کنار این دربارۀ این سه امام از حضرت جواد تا حضرت عسکری - نکته دیگری وجود دارد و آن این است که هرچه به پایان دورۀ حضرت عسکری جلوتر می رویم این غربت بیشتر میشود.

حوزه نفوذ ائمه و وسعت دایره شیعه در زمان این سه امام نسبت به زمان امام صادق و امام باقر شاید ده برابر است؛ و این چیز عجیبی است. شاید علت اینکه اینها را این طور در فشار و ضیق قرار دادند اصلا همین موضوع بود. بعد از حرکت حضرت رضا به طرف ایران و آمدن به خراسان یکی از اتفاقاتی که افتاد، همین بود. شاید اصلاً در محاسبات امام هشتم علیه السلام این موضوع وجود داشته است.

منبع: کتاب انسان ۲۵۰ ساله، فصل شانزدهم، ص ۳۲۱

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha