جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ |۲۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 22, 2024
کد خبر: 1171471
۳۱ تیر ۱۴۰۳ - ۰۷:۵۶
حضرت زینب (س)

حوزه/ همچنین زینب در این چند ساعت دائماً در حال حرکت، در حال دوندگی پیش این بچه کوچک؛ دائماً بین این افراد حرکت می‌کند، اینها را جمع می‌کند، اینها را دل داری می‌دهد، اما یک وقت هم طاقت زینب به سر می‌رسید، خطاب به برادر شهیدش رو می‌کرد،‌ تنها ملجأ او بود.

به گزارش خبرگزاری حوزه، به مناسبت ایام ماه محرم الحرام، گزیده‌ای از بیانات رهبر معظم انقلاب به عنوان پرونده ویژه «گفتمان زینبی» در مورد جریان شناسی و تحلیل حرکت و قیام حضرت زینب(س) تقدیم شما فرهیختگان می‌شود.

دو بار اضطراب حضرت زینب

دو بار زینب احساس اضطراب کرد و به امام حسین این اضطراب را ذکر کرد. یک بار در یکی از منازل بود، بعد از ماجرای خبر شهادت جناب مسلم که حضرت آمدند و چیزهایی را نقل کردند و خبرهای گوناگونی می‌رسید.

حضرت زینب، بالاخره هم یک زن هست با عواطف جوشان زنانه،‌ با احساسات لطیف یک زن، و مظهر جوشش احساسات هم، همین خاندان پیغمبرند. در عین صلابت، در عین قدرت،‌ در عین شجاعت،‌ در عین مقاومت در مصائب، مظهر چشمه جوشان و زلال لطافت انسانی، ترحم انسانی هم باز همین خانواده است. ...

و زینب نه یک زن معمولی، خواهر امام حسین، خواهری که عاشقانه امام حسین را دوست می‌دارد؛ خواهری که شوهرش را رها کرد، خانواده‌اش را رها کرد با امام حسین آمد؛ تنها هم نیامد،‌ عون و محمد، پسرهایش را هم آورد. من احتمال می‌دهم که عبدلله بن جعفر حتی راضی نبود که پسرهایش بیایند، یقین ندارم که عبدلله راضی بود، اما زینب آنها را آورد، برای خاطر اینکه با خودش باشند در راه خدا اگر بنای جانبازی است، آنها هم شهید بشوند.

حالا در یکی از منازل بین راه احساس کرد که خطرناک است، رفت به امام حسین عرض کرد، برادر احساس خطر می‌کنم، من وضع را خطرناک می‌بینم. می‌داند مسئله، مسئله شهادت و اسارت است، اما در عین حال آن چنان هیجانِ حوادث او را زیر فشار می‌گذارد که به امام حسین مراجعه می‌کند، اینجا امام حسین چیز زیادی به او نگفتند، فرمودند: چیزی نیست، هر چه خدا بخواهد همان پیش خواهد آمد و قریب به این مضمون که «ما شاء الله کان» هرچه خدا بخواهد او خواهد شد.

یا دهر اُفٍّ لک من خَلیلِ

دیگر ما از زینب کبری (س) چیزی نمی‌بینیم که به امام حسین گفته باشد یا سوال کرده باشد یا یک فشاری را در روح خودش احساس کرده باشد و به امام حسین منتقل کرده باشد، مگر در شب عاشورا.

اولِ شب عاشورا، آنجا هم آنجایی است که زینب کبری شاید بتوان گفت بی‌تاب شد از شدت غم. نقل می‌کند – راوی این قضیه امام سجاد (ع) است که حضرت بیمار بودند- امام سجاد نقل می‌کنند، می‌گویند در خیمه من خوابیده بودم،‌ عمه‌ام زینب هم پهلوی من نشسته بود و از من پذیرایی می‌کرد. خیمه پهلویی هم پدرم حضرت ابی عبدلله بود، نشسته بود و جُون –غلام ابی‌ذر – داشت شمشیر حضرت را اصلاح می‌کرد، خودشان را آماده می‌کردند برای نبردی که فردا در پیش داشتند. می‌گوید یک وقت دیدم پدرم بنا کرد زمزمه کردن و یک اشعاری خواند که مضمون این اشعار این است که دنیا رو گردان شده و عمر به انسان وفا نخواهد کرد و مرگ نزدیک است؛ «یا دهر اُفٍّ لک من خَلیلِ کم لَکَ بالاشراقِ و الأصیل» این نشان‌دهنده این است که کسی که این شعر را دارد می‌خواند مطمئن است که به زدی و در زمان نزدیکی دنیا را مفارقت خواهد کرد.

امام سجاد می‌گوید من این شعر را شنیدم، پیام و معنای این شعر را هم درک کردم، فهمیدم امام حسین دارد خبر مرگ خودش را می‌دهد، اما خودم را نگه داشتم. ناگهان نگاه کردم دیدم عمه‌ام زینب به شدت ناراحت شد. برخاست رفت به خیمه برادر، گفت: برادر جان! می‌بینم خبر مرگ خودت را می‌دهی. ما تا به حال دلمان به تو خوش بود، وقتی پدرمان از دنیا رفت، گفتم برادرانمان هستند. برادرم امام حسن مجتبی وقتی به شهادت رسید، من گفتم برادرم امام حسین هست، سال‌ها به تو دل خوش کردم، به اتکای تو بودم، امروز می‌بینم تو هم خبر مرگ می‌دهی.

عصر عاشورا تمام مردها به شهادت رسیدند

البته زینب حق دارد ناراحت باشد. من تصور می‌کنم وضعیتی که آن روز برای زینب وجود داشته یک وضعیت استثنایی است. هیچ‌کدام از زن‌ها را و حتی امام سجاد را نمی‌توانیم با وضع زینب مقایسه کنیم وضعشان را. بسیار وضع زینب،‌ وضع سخت و طاقت‌فرسایی بوده،‌ تمام مردها در روز عاشورا به شهادت رسیدند. عصر عاشورا یک نفر مرد توی تمام خیمه‌گاه نبود مگر امام سجاد، که او هم مرض بود،‌آنجا افتاده بود و شاید در حالت اِغما به سر می‌برد.

حالا شما ببینید این خیمه‌گاه و اردوگاهی که در او هشتاد نفر، هشتاد و چهار نفر زن و بچه هستند و در میان یک دریای دشمن محاصره‌اند، اینها چقدر کار دارند؛ بعضی تشنه‌اند، بعضی گرسنه‌اند، یا بشود گفت همه تشنه‌اند و همه گرسنه‌اند، دل‌ها هم لرزان و خائف است، جسدهای شهدا همه قلم‌قلم شده روی زمین افتاده است، بعضی برادر اینهایند، بعضی فرزند اینهایند.

به هر حال یک حادثه بسیار تلخ و وحشت‌آوری است. یک نفر باید این جمعیت را جمع کند. آن یک نفر زینب است.

حال زینب در عصر عاشورا

زینب فقط این نبود که برادرش را از دست داده بود،‌ یا دو فرزندش را، یا بردارهای دیگرش را، یا این همه عزیزان را و هجده نفر جوانان بنی‌هاشم و اصحاب وفادار را.

این‌هم بود و شاید این اهمیتش کمتر از آن هم نبود که در میان این همه دشمن،‌ بار سنگین اداره و حراست و مدیریت این خیمگاه شکست‌خورده پراکنده شده و متفرق شده را به عهده دارد، حتی امام سجاد را هم بایستی او اداره کند، لذا زینب در آن چند ساعتی که بعد از حادثه اتفاق افتاد،‌ تا آن ساعتی که حرکت کردند و رفتند و دشمن‌ها مشخص شد که با اینها چه کار خواهد کرد؛ در آن چند ساعت که یک شب تاریک و ظلمانی و سخت هم در میان این چند ساعت بوده، خدا می‌داند که به این زینب کبری چه گذشته است.

همچنین زینب در این چند ساعت دائماً در حال حرکت، در حال دوندگی پیش این بچه کوچک؛ دائماً بین این افراد حرکت می‌کند، اینها را جمع می‌کند، اینها را دل داری می‌دهد، اما یک وقت هم طاقت زینب به سر می‌رسید، خطاب به برادرش می‌کرد، به برادر شهیدش رو می‌کرد،‌ تنها ملجأ و مَلاذش او بود.

در روایت دارد که زینب کبری آمد در بالای سرِ جسد کشته و مجروح و قطعه‌قطعه شده برادرش ایستاد، از ته دل فریادش بلند شد: «یا محمّداه صلی علیک ملائکة السماء» ای جدّ ما! ای پیغمبر! ملائکه بر تو صلوات و درود بفرستند، «هذا الحسین مُرَمَّلُ بالماء» این کشته فتاده به هامون حسین توست. «۱۳۶۳۷/۲۰»

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha