به گزارش خبرگزاری حوزه؛ در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، در این شماره که به مناسبت شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام در هفتم صفر (به روایتی) منتشر می شود، به بحث صلح و عدم قیام امام حسن مجتبی علیه السلام در آثار حضرت آیت الله صافی گلپایگانی (قدس سره) پرداخته شده است.
چرا امام حسن علیه السلام قیام نکرد؟
شاید برای اشخاصی این سوال پیش آید چرا حضرت امام مجتبی علیه السلام مانند حضرت سید الشهدا علیه السلام قیام نکرد، و با معاویه از در سازش درآمد با آنکه نه شجاعت و قوّت قلب او کمتر از برادر بود و نه فداکاری و علاقه و اهتمام حسین علیه السلام به حفظ دین و نجات اسلام از آن حضرت بیشتر بود.
پس چگونه شد که حضرت امام مجتبی علیه السلام حلم و بردباری پیشه ساخت، و صبر و شکیبایی را شعار خویش نمود، و امام حسین علیه السلام به نهضت و قیام برخاست و جهاد و شهادت را اختیار کرد.
هرچند در پاسخ این سوال دانشمندان محقق و آگاه از اسرار و حوادث تاریخ صدر اسلام کتابها نوشته[۱] و اسرار و مصالح صلح امام حسن علیه السلام را شرح دادهاند، معذلک ما هم برای اینکه این سوال در اینجا بیجواب نماند بعضی از علل و حکمتهای صلح امام علیه السلام و تفاوت زمان حضرت امام مجتبی علیه السلام را با عصر برادر، برحسب اجتهادات علمی و تاریخی خود مینگاریم و برای توضیحات بیشتر خواننده را به مطالعه آن کتابها حواله میدهیم:
۱. طول مدت جنگهای داخلی که تا آن زمان بیسابقه بود، و کشتههای بسیار که طرفین داده بودند، آمادگی مردم را برای ادامه جنگ اگر بهکلی از بین نبرده بود، کم کرده بود و جز عده قلیلی مانند قیس بن سعد که با ایمان کامل و هوش سرشار و تربیت خاص، آینده اسلام را در حکومت بنیامیه میدیدند و دورنمای آن وضع موحش را تماشا میکردند، بیشتر افراد به جنگ علاقه نداشتند و طرفدار صلح و سازش بودند و از جنگ خسته شده بودند.
امیرمومنان علیه السلام در اواخر دوران زندگی هرچه آنها را ترغیب به جهاد مینمود آنگونه که باید اظهار اطاعت و فرمانپذیری کنند نکردند، و در امتثال اوامر آن حضرت سنگینی و سستی نشان میدادند به طوری که آن حضرت از دست آنها آزرده خاطر و گلهمند شده بود.
پس از شهادت امیر مومنان علیه السلام بیرغبتی آنها به جهاد بیشتر شد، خانوادههایی که در این جنگها کشته داده و عزادار بودند بیشتر با ادامه جهاد روی خوش نشان نمیدادند.
عدّه کشتهشدگان جنگ صفین بنا به نقل مسعودی از طرفین صد و ده هزار[۲] و شماره کشتگان جنگ نهروان چهار هزار نفر بود[۳] و بنا به نقل یعقوبی[۴] عدّه مقتولین جنگ جمل که قبل از صفین و نهروان روی داد سیوچند هزار نفر بود.
این کثرت مقتولین در این جنگهای داخلی قیافه جهاد را مهیب و وحشتزا ساخته و مردمان کوتاه فکر و راحت طلب که همیشه اکثریت را دارند از آن گریزان کرده بود، لذا وقتی حضرت امام حسن علیه السلام تصمیم به جهاد گرفت و مردم را به جهاد ترغیب کرد، بیشتر نپذیرفتند با اینکه شخصاً از کوفه بیرون رفت، و مغیره بن نوفل را در کوفه جانشین خود قرار داد، و نخیله را لشکرگاه کرد و ده روز در آنجا ماند، بیش از چهار هزار نفر برای جهاد در رکاب آن حضرت بیرون نیامدند، امام علیه السلام ناچار به کوفه بازگشت، و مردم را به جهاد تحریص کرد.[۵]
۲. وقتی تهاون و سستی آنها در امر جهاد معلوم، و دانسته شد که اکثر او را تنها و غریب گذاردهاند، برای اتمام حجت و قطع عذر خطبهای خواند و در موضوع جهاد و صلح به طور آشکار از آنها نظر خواست آنان از اطراف فریاد برداشتند ما حاضر به جهاد نیستیم، ما را هلاک نکن.
ابناثیر روایت کرده که حضرت امام مجتبی علیه السلام بعد از حمد خداوند عزّوجلّ فرمود:
«به خدا سوگند ما را از جهاد با اهل شام باز نداشته، شکی و نه ندامتی، همانا با اهل شام جنگ میکردیم در حال سلامتی از اختلاف و دشمنی و در حال صبر و شکیبایی، پس سلامتی به دشمنی و صبر به ناشکیبی تبدیل شد، در هنگام رفتن به صفین دین شما جلو دنیای شما بود، و امروز صبح کردهاید در حالی که دنیای شما جلو دین شماست. آگاه باشید که ما برای شما همچنان هستیم که بودیم، و شما برای ما آنچنان که بودید، نیستید».
در پایان خطبه فرمود:
«معاویه ما را به امری خوانده است که در آن عزت و انصاف و عدالت نیست، اگر آماده فداکاری و مرگ هستید پیشنهاد او را ردّ میکنیم و او را با شمشیر برای محاکمه بهسوی خدا میفرستیم، و اگر این زندگی دنیا را میخواهید (و حاضر به جهاد نیستید) رضای شما را میگیریم».
فَنَادَاهُ الْقَوْمُ مِنْ کلِّ جَانِبٍ البَقِیهَ الْبَقِیهَ؛
مردم از هر سو فریاد زدند ما را باقی بگذار، ما را از ریشه بیرون نیاور!.
فَلَمَّا أَفْرَدُوهُ أَمْضَی الصُّلْحَ؛[۶]
پس چون او را تنها گذاردند صلح کرد.
۳. گروهی هم بودند که ادامه جنگ را موجب ضعف کلی مسلمین میدانستند و بیم آن داشتند که اگر جنگ دنبال شود ذخائر جنگی مسلمانان از عِدّه و عُدّه تمام شود و دشمنان خارجی به آنها هجوم آورند و در ممالکی که تازه ضمیمه قلمرو حکومت اسلام شده انقلاب و کودتا علیه حکومت مرکزی آغاز گردد، و این احتمال هم بجا بود، زیرا بیشبهه جنگ داخلی سبب ضعف میشود و بعد از جنگ هر کدام از دو حریف که غالب شود، توانایی دفاع از مملکت را ندارد، و معلوم است معاویه که آن همه مظالم را مرتکب شد، و بر خلیفه بهحقّ خروج کرد و اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم را برای خاطر آنکه خلافت را غصب کند به قتل رسانید، چنان کسی نبود که برای بقای اسلام و مصالح عالیه مسلمین دست از تجاوز و حکومت بردارد.
او سالها نقشهکشیها کرده و خیانتها و جنایتها مرتکب شده که بر مردم سلطنت یابد، چگونه حاضر خواهد شد کنار رود و تسلیم حقّ شود اگر در او ذرّهای غیرت دین و علاقه به عزّت اسلام بود از روز نخست با علی علیه السلام مخالفت نمیکرد و این فتنهها را برپا نمینمود.
در این شرایط کسی که مصالح مسلمین را حفظ میکند و از مقام زمامداری و خلافت که حقّ اوست بهظاهر صرفنظر میکند، حضرت امام حسن علیه السلام است که ناچار برای حفظ دین به صلح تن در داد، و آنهمه شدائد و زخمزبانها را در راه خدا خریدار شد و مانند پدرش علی علیه السلام در عصر ابیبکر و عمر و عثمان، شمشیر در غلاف کرد.
۴. مسلمانها بیشتر نیرنگهای معاویه و بنیامیه و خسارتهایی را که حکومت آنها به بار میآورد پیشبینی نمیکردند و هرچند میدانستند بنیامیه در فکر و عقاید و رهبری مردم، و علاقه به اسلام و عدالتگستری، مانند بنیهاشم نیستند؛ اما گمان نمیکردند وضع حکومت با حکومت در عصر ابوبکر و عمر چندان تفاوت یابد، و برفرض تفاوتی پیدا کند، و معاویه در حفظ ظاهر مثل آنها نباشد، تفاوت آنقدرها نمیشود که برای آن اینهمه کشتار لازم باشد، و جنگ بزرگ داخلی که عالم اسلام را تجزیه کرده، تعقیب شود.
دیگر این مردم فکر نمیکردند که بنیامیه در صدد فرصت هستند که اساس اسلام را منهدم و دوران جاهلیت را تجدید و تمام حقوق افراد را پامال و همه را استثمار نمایند.
فکر نمیکردند که این عصر با عصر ابیبکر و عمر تفاوت بسیار دارد، و اصلاً مزاج جامعه عوض شده و خروج خلافت از مسیر حقیقی بهتدریج کار خود را کرده و اگر در آغاز کار ظواهر شرع رعایت میشد برای آن بود که مردم به عهد پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم و روش حکومت الهی آن حضرت حدیثالعهد و آشنا بودند، و بزرگان صحابه ـ که با آن وضع خو گرفته و به لغو همه رسوم و تشریفات بیهوده مقید و به تبعیت از مقررات اسلامی مأنوس بودند ـ هنوز زنده بودند و زمینه تغییر وضع و تشکیل حکومتهای مستبدانه و اِعمال قدرتهای شخصی و… موجود نبود.
اما در این عصر، مزاج اجتماع تغییر کرده و مردم به ظلم و تجاوز حکام، مخصوصاً در زمان عثمان آشنا شده و سودپرستان و جاهطلبان به دستگاه خلافت نزدیک و متصدّی مقامات گردیده بودند و شرط اعطای مناصب را، لیاقت و صلاحیت و حفظ مصالح و اجرای برنامههای اسلامی نمیدانستند و در قبول مناصب نیز منظور بسیاری، انجام تکلیف شرعی و خدمت به اسلام نبود.
این مطالب کم و بیش بر بیشتر مردم پوشیده بود و تصور میکردند که وضع خلافت چندان با وضع اول تفاوت پیدا نخواهد کرد این بود که ادامه این جنگ و کشتار را لازم نمیدانستند و بلکه خطرناک میشمردند.
۵. اوضاع و احوال نشان میداد که جنگ را معاویه میبرد و سپاه امام علیه السلام بهصورت ظاهر مغلوب میشوند، در این صورت صدماتی که بر شیعه و به طور کلی بر افراد جامعه وارد میشد بیشتر میگردید و بانگ اعتراض مردم به حضرت امام علیه السلام که چرا صلح را با آن شرایط نپذیرفت، بلند میشد مخصوصاً که طرفداران جنگ کمتر و طرفداران صلح بیشتر بودند و بهعبارتدیگر میگفتند: این شما بودید که معاویه را جسور و گستاخ کردید که بدون اعتنا به کسی و بیقید و شرط، مقاصد شوم خود را انجام دهد و اگر صلح با آن شرایط انجام شده بود، معاویه برحسب عرف و عادت ناچار بود پای قولی که داده و عهدی که کرده بایستد و شرایط صلح را رعایت کند.
در حالی که در عصر امام حسین علیه السلام دیگر احتمال آنکه بنیامیه آنهم فاسدی، مثل یزید به قول و عهد خود وفا کند، از میان رفته بود و همه آنها را به عهدشکنی و غدر و خیانت و قتل بیگناهان و کشتن رجال بهطور محرمانه و آشکار شناخته بودند و قیام علیه آنها را لازم میدانستند.
پس همانطور که قیام حسین علیه السلام برای اسلام نافع و نجاتبخش گردید؛ روش امام حسن علیه السلام نیز باعث بقای دین و حفظ مصالح مسلمین شد و اگر آن حضرت یکتنه با یاوران کم در آن شرایط و احوال قیام میکرد، خونش بیثمر به هدر میرفت. و دست بنیامیه در محو اسلام بازتر میشد و اثری بر آن قیام مرتّب نمیگشت.
۶. رهبران دینی و رجال الهی مانند علی، حسن و حسین علیهم السلام در جنگ و صلح و دوستی و دشمنی به راه حقیقت میروند و سیاستهای باطل و فریب مردم و دروغ و خیانت و مکر را نردبان نیل به مقاصد خود قرار نمیدهند.
اما رهبران سیاسی و مادی برای رسیدن به مقاصد خود و جلب همکاری دیگران به هر وسیله، و حیله و دروغ و خیانت متوسل میشوند. پول و رشوه و جاه و مقام در اختیار پولپرستان و جاهطلبان میگذارند و شرف و شخصیت و دین آنها را میخرند.
رهبران دینی مردم را از راه دعوت به حقیقت و فضیلت و ایمان، بهسوی حقّ جلب میکنند، ولی رهبران سیاسی در موقع لزوم حقیقت را پایمال و در خزانه و بیتالمال را باز میکنند و برای اغراض خود آرای مردم را خریداری کرده و مناصب و مقامات را به هرکس بیشتر در کار باطل با آنها یار شود میبخشند. در قاموس آنها صلاحیت و عدالت و رفاه ضعفا و اصلاح و پرهیز از ظلم و شرارت وجود ندارد.
وقتی ما به تاریخ اسلام رجوع کنیم و وضع روحی جامعه را در زمان خلافت حضرت مجتبی علیه السلام و تغلّب معاویه مطالعه کنیم، میبینیم حضرت امام مجتبی علیه السلام یاورانی که بتوان با آنها فتنه معاویه را خاموش کرد، نداشت و بیشتر اطرافیان و سپاهیانش مورد اعتماد نبودند و رهبریهای مردمان نالایق و تربیتهای غلط، جامعه را گرفتار انحطاط شدید اخلاقی ساخته بود.
کسانی که مدّعی جانشینی پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم شدند، راه پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم را در تربیت نفوس و تکمیل مردم و بیاعتنایی به امور مادی، پیش نگرفتند و از همان آغاز کارشان، وارد یک سلسله اعمال زشت و هتک نفوس و اَعراض دیگران شدند.
اشخاصی را از دستگاههای اسلام کنار نمودند و افرادی را که طرفدار منافع آنها بودند بر سر کار میآوردند و مقام و رتبه میدادند. اسلام را از سادگی خارج نمودند، و بهتدریج کاری کردند که مسلمانهایی که در زمان پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم دارای همّت عالی و گذشت از دنیا بودند، و به امید ثواب و تقرب به خدا و اعلای کلمه اسلام، جهاد و جاننثاری میکردند، در این عصر بیشتر متوجّه به دنیا، تجملات، خوشگذرانی، راحتطلبی، سودجویی و جمع مال و ثروت شده بودند.
معاویه هم از این فرصت حداکثر استفاده را نمود و دانست که شرایط و وضع زمان برای تشکیل حکومتی که هدف اوست، مهیاست، زیرا مالک شدن شرف و دین و ایمان مردم با پول و ایالت و ولایت دادن ممکن است، از این راه پیش آمد و بر مرکب مراد سوار شد، و مانند عمروعاص و مغیره را مزدور خود ساخت، و از همین راه دست به کار توطئه علیه حضرت امام مجتبی علیه السلام و ایجاد هرج و مرج و اختلاف داخلی در بین اصحاب آن حضرت شد.
آنها را تطمیع کرد و وعده و نوید داد، برای بعضی از آنها رشوه فرستاد؛ و یکی از معروفترین فرماندهان لشکر امام علیه السلام را با دادن رشوه زیادی از آن حضرت جدا ساخت.
عمرو بن حریث، اشعث بن قیس و حجار بن ابجر و شبث بن ربعی را تطمیع کرد و وعده داد اگر امام علیه السلام را بکشند به هریک، صدهزار درهم و دختری از دخترانش را بدهد و به فرماندهی یکی از لشکرهای شام منصوب سازد.[۷]
بعضی دیگر از اصحاب امام علیه السلام را به گرفتن رشوه متهم ساخت، نیرنگهای دیگر برای تخدیش اذهان مردم کوتاهفکر و سادهلوح به کار برد. به این جهت سپاه امام حسن علیه السلام که اکثر از مردمی بودند که بیست و پنج سال از تربیت صحیح اسلامی برکنار مانده بودند، نتوانستند در برابر آنچه بر آنها عرضه شد مقاومت کنند و بسیاری از سرانشان خود را به معاویه فروختند، و معلوم است که اعتماد بر سپاهی که حاضر باشد با گرفتن پول از دشمن با او همدست شود جایز نیست، و جلب آنها با پول بیتالمال، و تطمیع به مقام و منصب و جاه، برخلاف روش آل علی بود؛ زیرا موجب ترویج ظلم و بازگذاشتن دست ستمکاران و خیانتپیشگان میشد.
با این وضع و با این محیط، اگر امام حسن علیه السلام صلح نمیکرد علاوه بر آنکه باقیمانده سپاهش به وضع موهنی شکست میخوردند، ممکن بود خود آن حضرت هم بهوسیله بعضی لشکریان منافق، مانند اشعث که از زمان حضرت امیرمومنان علیه السلام با معاویه محرمانه همکاری میکرد کشته و یا دستگیر و تسلیم معاویه گردد و پس از یک سلسله توهینات خدعهآمیز که مخصوص به معاویه بود آزاد شود و معاویه آن را نشانه حلم و بردباری قرار داده و منّتی از خود بر خاندان پیغمبر و بنیهاشم بشمارد و مهابت و جلالت و محبوبیتی را که آن حضرت در نفوس داشت، از بین ببرد و سرانجام هم، با همان وضع فجیع، محرمانه آن حضرت را به قتل برساند.
مسلماً لطمهای که از این وضع به اهل حقّ وارد میشد، قابلجبران نبود و دیگر، زمینهای برای قیام و اقدام حسین علیه السلام فراهم نمیشد.
۷. اگر حضرت امام حسن علیه السلام بعد از مرگ معاویه زنده بود، همان روش امام حسین علیه السلام را انجام میداد و بهطور یقین با زمامداری یزید بهشدّت مخالفت میکرد، بلکه اگر در حیات آن حضرت معاویه ولایتعهدی یزید را رسماً عنوان مینمود با مخالفت آن حضرت مواجه میشد و سخت به زحمت میافتاد؛ لذا وقتی در حیات حضرت مجتبی علیه السلام به مدینه آمد و از عبادله در موضوع بیعت گرفتن برای یزید نظر خواست دانست که با وجود امام علیه السلام، ولایتعهدی یزید انجامپذیر نیست. از آن پس سخنی از آن نگفت تا امام علیه السلام را شهید ساخت. سپس به طور علنی ولایتعهدی یزید را عنوان کرد و برایش بهزور از مردم بیعت گرفت.
۸. ابنشهر آشوب روایت کرده که اهل قبله اجماع دارند بر اینکه پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم فرمود:
«اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَینُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا»؛[۸]
«حسن و حسین دو امام و پیشوا هستند چه قیام کنند و یا نشسته باشند (سکوت کنند)».
این حدیث و احادیثی دیگر دلالت دارند بر اینکه حسن و حسین علیهما السلام به هر حال منصب امامت را دارا هستند؛ خواه قیام کنند و خواه خانهنشین باشند.
هر روشی که این دو برادر و سایر ائمه علیهم السلام پیش گرفتند بر حسب امر خدا و تکالیف خاصی بوده است که به حسب اقتضای مصالح بر عهده آنها بوده و این بزرگواران در سکوت و تکلّم، صلح و جهاد، و احوال دیگر مأمور به امر خداوند متعال بودهاند و هرکدام در عصر خود حامی دین خدا و امان مردم و کشتی نجات بوده و هستند.
امام حسن علیه السلام مانند دوران جدّش پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در مکه معظّمه، و پدرش علی علیه السلام در زمان حکومت ابیبکر و عمر و عثمان رفتار کرد؛ و حسین علیه السلام بعد از مرگ معاویه مانند جدّش رسول اعظم صلی الله علیه و اله و سلم در هنگامی که در مدینه بود و مانند پدرش امیر مومنان علی علیه السلام در مدت پنجسال که با ناکثین و قاسطین و مارقین جهاد کرد، رفتار نمود.
در روایت است که جابر به حضرت امام حسین علیه السلام پیشنهاد داد که مانند برادرش صلح نماید، حسین علیه السلام فرمود: «ای جابر! برادرم به امر خدا و پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم صلح کرد، و من هم به امر خدا و پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم رفتار میکنم».[۹]
[۱]. ازجمله علامه شیخ راضی آل یس، کتابی به نام صلحالحسن نگاشته است.
[۲]. مسعودی، مروجالذهب، ج۲، ص۳۹۳ – ۳۹۴.
[۳]. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶.
[۴]. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۸۳.
[۵]. مغنیه، الشیعه و الحاکمون، ص۶۲.
[۶]. ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج۲، ص۱۳ ـ ۱۴.
[۷]. مغنیه، الشیعه و الحاکمون، ص۶۲.
[۸]. ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص۳۹۴.
[۹]. ابنحمزه طوسی، الثّاقب فیالمناقب، ص۳۲۲؛ بحرانی، مدینه معاجز الائمه الاثنیعشر، ج۳، ص۷۴، ۳۸۲؛ مغنیه، المجالسالحسینیه، ص۲۲.