به گزارش خبرگزاری حوزه، «مأموریت مخفی» اثری از مجید ملامحمدی است که به مناسبت سالروز وفات حضرت معصومه (س) از سوی نشر بُرنا (بخش نوجوان نشر معارف) منتشر شده است.
داستان این کتاب درباره حرکت حضرت معصومه (س) از مدینه به مرو به قصد دیدار برادر بزرگوار خود، حضرت امام رضا (ع) است. در مسیر این حرکت، مردی از سوی امیر مدینه برای جاسوسی از کاروان حضرت معصومه (س) و همراهان ایشان، راهی سفر به مرو میشود. او در راه با اتفاقات بسیاری مواجه میشود از جمله حمله دشمنان به کاروان مدینه و این ماجراها، سرآغازی میشود برای آشفتگیهای درونی.
در معرفی این اثر از سوی ناشر آمده است: «کتاب "مأموریت مخفی" اولین رمان نوجوانی است که همزمان به سفر حضرت معصومه (س) از مدینه به سمت مرو میپردازد و پس از آن در ادامه ماجرای داستان، مقاطعی از زندگی امام رضا (ع) را برای مخاطبان نوجوان و عموم مردم روایت میکند. در این کتاب، نویسنده کوشیده است به ماجرای سفر حضرت معصومه (س) به مرو بپردازد و علت آن سفر و دیدار با برادر را برای خوانندگان کتاب توضیح بدهد. نویسنده کوشیده تا در خلال روایت سفر حضرت معصومه (س)، به سفر امام رضا (ع) نیز اشاره مبسوطی داشته و حکایتهایی جذاب و شیرین از زندگی آن حضرت را برای مخاطبان خود بازگو کند. این حکایتها و ماجراها از زبان شخصیتهای داستان و به فراخور اتفاقات و ماجراهایی که در فصلهای این کتاب آفریده شده، بیان میشوند. رمان "ماموریت مخفی" به راحتی توانسته است برشهایی از تاریخ زندگی امام رضا (ع) در مدینه و مرو و نیز زندگی کوتاه خواهر گرامیاش حضرت معصومه (س) را برای خوانندگان نوجوان و بزرگسال روایت کند. این کتاب با نثری روان و پیرنگی جذاب و شیرین نوشته شده و ماجراهای تاریخی آن مستند به منابع معتبر و کتابهای مهم تاریخی است.»
در بخشی از متن کتاب میخوانیم:
تا به خودم بیایم، گرگ در پشتسرم زوزۀ بلندی کشید و بهسمت من حمله کرد. فرز و پرقدرت بهسمت گرگ برگشتم و خنجر را بیاراده و کور اما پرتوان بهسمتی که او آمده بود جلو دادم. لبۀ تیز خنجر به جایی از بدن پشمالو و خاکستری گرگ خورد. گرگ دوباره زوزه کشید، اما این بار زنگدار و همراه با درد. سپس مثل بار سنگینی که از بالای یک شتر پایین بیفتد، روی زمین ولو شد. بهسرعت به جلو خزیدم. گرگ جان کمی در بدن داشت و میخواست از جا برخیزد و بهسمت من خیز بردارد. خنجر را دودستی بهسمت او چرخ دادم. اولین ضربۀ آن به پوزهاش خورد و دومی به زیر گلوی پر از پشمش. گرگ نالید و پوزه در برف فرو برد.
بهسرعت بالای سرش نشستم. دانههای برف، درشت و ضربدری به سر و صورتم میخورد. حس کردم صدای قلبم را میشنوم. زل زدم به گرگِ نیمهجان. معلوم شد با همان ضربۀ اول، بیخ گلوی گرگ بیچاره، شکاف بزرگی برداشتهاست. در چشمهای درشت و سرخفام او، برقی از مرگ دیده میشد.
صدای امیر دارالاماره در گوشم طنین انداخت: «تو پیروز شدی، مأمور مخفی ما. تو این بار از من، شمشیر مُرصّعِ شامی جایزه خواهی گرفت! احسنت بر تو که هم هوش بالایی در کار خود داری و هم قدرت زیادی در بازوانت که بهظاهر باریک و استخوانی است!»
تیزی خنجر را با برفها پاک کردم و خندان و شوقناک گفتم: من از شب نمیترسم. از برف هراسی ندارم. زور بازویم از گرگ بیشتر است و... ناگهان به خود لرزیدم، زیرا یاد چیزی افتادم، همان موضوع بزرگ و هولآوری که دغدغۀ دل و جانم شده بود و مرا از مسیری بسیار دور به اینجا، یعنی کوهستان برفی، کشانده بود.
برخاستم تا پا تند کنم. من حامل یک خبر بزرگ و مهم بودم و حالا پاک از فکر آن خبر بیرون آمده بودم. به خودم تشر زدم. من باید به یک کورهدهات یا شهری در آن حوالی میرسیدم، به جایی که شب را با آرامش بخوابم. کیسۀ پولی همراهم بود، با سکههای سرخ و سفیدی که حاجب به دستور امیر دارالاماره زیر پَر بالاپوشم گذاشته بود و دیگر هیچ. فقط همین! اما با مأموریتی مهم و بزرگ برای دارالامارۀ مدینه که در نیمههای راه زود از ذهن و خیالم پاک شد و من بهخاطر حادثهای دردناک، در فکر موضوعی دیگر افتادم، پیامی که باید بهسمت خراسان بزرگ و مرکز آن، شهرِ «مرو»، برده میشد.
اطلاعات بیشتر:
نشر بُرنا (بخش نوجوان نشر معارف)، رمان تاریخی «مأموریت مخفی» به نویسندگی مجید ملامحمدی را در ۲۸۶ صفحه، شمارگان هزار نسخه و به بهای ۱۸۰ هزار تومان منتشر و در بازار کتاب کشور عرضه کرده است.
نظر شما