شنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۳ - ۱۵:۳۹
نسل طلایی یواشکی‌ها؛ روایتی که یک جوان در مترو شنید

حوزه/ در ازدحام مترو تهران، پرسشی درباره "کارهای یواشکی" زمان جنگ، به روایتی تلخ و شیرین از نسلی انجامید که از ثبت‌نام مخفیانه در جبهه تا شهادت بی‌صدایشان، همه‌چیز را یواشکی انجام دادند. نسلی که هنوز هم یواشکی زندگی می‌کنند و یواشکی درد می‌کشند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، حجت الاسلام والمسلمین عباس اشجع اصفهانی از رزمندگان دفاع مقدس در متنی اینگونه نوشته است:

تو مترو تجریش شهرری، یه جوون بهم گفت: حاجی مثل اینکه اهل جبهه و جنگ بودی، آیا زمان شما هم کارهای یواشکی داشتید؟

گفتم اوه، تا دلت بخواد.

بهم گفت: میشه یواشکی بهم بگی؟

بهش گفتم: ما یواشکی برای جبهه ثبت نام کردیم، دست تو شناسنامه مون بردیم. بدون خداحافظی رفتیم جبهه، آموزش رزمی را دیدیم و ندیدیم، اعزام شدیم، طول تفنگ با سر نیزه اش از قدمون بلندتر بود. جنگیدیم، زخمی شدیم، بستری شدیم، از بیمارستان فرار کردیم و دوباره برگشتیم جبهه، نماز شب خون شدیم، وصیت نوشتیم، جای دیگری نگهبانی دادیم، ظرف ها رو شستیم، کفش ها را واکس زدیم، توالت ها را تمیز کردیم، دعا کردیم، گریه کردیم، ترسیدیم، دلتنگ شدیم، خندیدیم، خدا حافظی کردیم، حلالیت طلبیدیم، چند باره رفتیم جبهه، مسئولیت گرفتیم، مسئولیت را پس دادیم، خوابیدیم، بیدار ماندیم، تشنگی کشیدیم، گرسنگی کشیدیم، مهمات از ارتش کِش رفتیم، به سنگر تدارکات تک زدیم، بجای دیگری اسیر شدیم و حتی به جای دیگری شهید شدیم، اسیر شدیم، مفقود شدیم، جانباز شدیم، به میدون مین زدیم، شلیک کردیم، موج گرفتمون، موجی شدیم، یدفعه نمی‌فهمیم چرا داریم خونواده مون را کتک می زنیم، اذیت می‌کنیم، خانمم میگه دوباره موجی شدی، بچه هارو نزن، فقط منو بزن، بعد که حالم جا میاد، گریه می کنم و دلم به حال فرزندانم می سوزه، دخترم میگه بابا وقتی تو اون حالت مارو می زنی، ما هم ثواب جبهه را می بریم؟

بعضی وقت ها تو کوچه و خیابون مسخره ام می کنند، رانندگی کردیم، قول شفاعت گرفتیم، قول شفاعت دادیم، خبر شهادت دادیم، خبر اسارت دادیم، خبر مجروحیت دادیم، ترک پست کردیم، اشتباه کردیم، تلفات دادیم، شهید دادیم، مجروح دادیم، ولی همیشه خودمون را به عملیات می رسوندیم.

حقوق برامون معنی نداشت، چه معنی داره که داری خدمت می کنی و در قبالش حقوق بخواهی؟ غرب رفتیم، جنوب رفتیم و یواشکی بعد از جنگ هم سکوت کردیم، البته اسم بعضی از رفقامون را هم روی خیابون ها و کوچه ها گذاشتند و البته با جنگ و دعوایی که در شورای شهرها بوده، آنجا گفته بودند چقدر شهید شهید، به حاشیه رانده شدیم، نادیده گرفته شدیم، انگ خوردیم، دروغ شنیدیم، شعار شنیدم، جفا دیدیم، زخم زبان خوردیم، ی روز از جبهه برگشتیم، مثل پل‌های عملیات خیبر دیگه به درد نمی خوردیم، رفتیم نماز جمعه، بهمون گفتن جلمبر.

می‌فهمی جلمبر یعنی چی؟ یعنی ژولیده، ژنده پوش، عقب مونده، کهنه پوش، فتنه های دنیا طلبی رو تو دهه ۷۰ و ۸۰ و ۹۰ دیدیم، تو شهرها با منافقین، سلطنت طلب ها، بریده ها، و با سربازان دشمن و جمع یواشکی کاران که دیگه علنی کار می کردند، جنگیدیم. دوباره تو میدون اومدیم، رفتیم و ... برای ثبت نام بچم تو مدرسه نگفتم رزمنده ام، دخترم گفت بابا میشه اصلا نیای در مدرسه دنبالم،؟ اصلا نیا یا اگر میای با پراید نیا، دخترم میگه بابا پس کی ما میتونیم هرچی دلمون خواست بخریم؟

ما هم مریض می‌شویم، هممون یه جایی از تنمون به وسیله انفجار گلوله ها و یا اصابت گلوله، جای حک ترکش و عبور گلوله وجود دارد، بیمار شدیم، بستری شدیم، ترخیص شدیم، البته ناله هم کردیم، اینقدر رفتیم بیمارستان که موزائیک های آنجا هم ما را میشناسند، سنم زیاد شده، بعضی هامون پولمون هم زیاد شد، علممون هم زیاد شد، بعضی هامون جبهه را فراموش کردیم، جلمبری هم یادمون رفت. محتاط شدیم، یهو یواشکی مردیم و یواشکی هم دفن شدیم. اصلا نسل ما نسل طلایی یواشکی‌ها بود.

ازش پرسیدم حالا اگر میشه تو یواشکی‌هاتو بگی؟

دیدم سرشو انداخت پایین و داره یواشکی گریه می کنه.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha