دوشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۳ - ۱۹:۲۸
«بعد از ۷۲ روز»؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم در اراک خوانش و بررسی شد

حوزه/ کتاب «بعد از ۷۲ روز»؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم «محمد زهره‌وند» در آیین و نشست سوگواره حضرت ام البنین (س) در اراک خوانش و بررسی شد.

به گزارش خبرگزاری حوزه از اراک، خوانش و بررسی کتاب «بعد از ۷۲ روز» تالیف مریم اسماعیلی روایت زندگی شهید مدافع حرم «محمد زهره‌وند» با همکاری اداره کل کتابخانه‌های عمومی اراک در مراسم سوگواره حضرت ام البنین (س) در سالن اجتماعات کانون بسیج برگزار شد.

فصل‌های کتاب شامل، «همچون قاصدکی رها، جز نقش تو در نظر نیامد ما را، اندر سر ما عشق تو پا می‌کوبد، در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند، زنده آن است که با یار وصالی دارد، یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت، رواق منظر چشم من آشیانه توست، دلم مشتاق پرواز است، قرار عشق را جز در وصال آرام نیست، جز سر کوی توام منزل نیست و فراغت از تو میسر نمی شود مارا» است.

در بخشی از مقدمه کتاب «بعد از ۷۲ روز» به قلم نویسنده می‌خوانید:

«اسفند سال ۱۳۹۷، از دل سرمای کوهستان و سوزان اراک بیرون زدم و خودم را با کاروان راهیان نور دانشگاه به گرمای روح‌بخش جبهه جنون رساندم.

سه روز از سفر گذشته بود. توی آن حال و هوای بی‌نظیر و میان عطر خاک باران خورده شلمچه با دو نفر از رفقا قرار گذاشتیم که وقتی به اراک برگشتیم، من بروم و با یک خانواده شهید قرار ملاقات بگذارم، تا آن موقع هیچکدام مان به دیدار خانواده شهید نرفته بودیم، از سر عشق بود یا کنجکاوی یا احساس تکلیف نمی‌دانم. شاید هم دعوت بود، فقط می‌خواستم بروم، همین!

 «بعد از ۷۲ روز»؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم در اراک خوانش و بررسی شد

چند روز بعد، عصر پنجشنبه آخر سال، میان گلزار شهدای اراک وسط آن شلوغی‌ها ایستاده بودم و اطرافم را نگاه می‌کردم، بعضی‌ها سبزه نوروز دستشان گرفته بودند تا روی مزار شهیدشان بگذارند، قطعه شهدای مدافع حرم مثل همیشه پر از زائر بود، خانواده‌های شهدا هم حضور داشتند و سر بعضی‌هاشان خیلی شلوغ بود، در آن میان، مادر محمد را دیدم که خلوت و تنها کنار مزارش نشسته بود، تا آن موقع نمی‌شناختمش فقط در حدی که بدانم او مادر شهید محمد زهره‌وند است.

بی‌اختیار به سمتش قدم برداشتم بالای سرش که رسیدم داشت روی سنگ مزار را دستمال می‌کشید. سلام کردم و انگار که مرا از اول بچگی‌ام بشناسد، گرم و صمیمی و مادرانه آغوشش را به رویم باز کرد.

کمی که صحبت کردیم و یخ غریبی کردنم که آب شد، از او خواستم اجازه دهد تا در اولین فرصت به خانه‌شان بروم، هنوز جمله‌ام تمام نشده بود که سارا دخترش را صدا زد، به او گفت: «سارا جان شمارت رو به این دخترم بده» و خطاب به من گفت، «هر وقت دوست داشتی تشریف بیارید قبلش به سارا زنگ بزن تا آدرس رو برات بفرسته، قدمتون روی چشم».

از داوران تا خیابان قائم مقام پیاده زیر باران قدم زدیم و در مسیر به این فکر می‌کردم قطعه‌ای از پازل گمشده زندگی‌ام را حالا پیدا کردم. از قرار با رفقا برای دیدار با یک خانواده شهید، کار رسید به نگارش این کتاب.

 «بعد از ۷۲ روز»؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم در اراک خوانش و بررسی شددر پشت جلد کتاب نیز آمده است: «بند دلم پاره شد، امیدم ناامید شد، اما بین حال بدم آرامشی به قلبم نشست از اینکه دیگر می‌دانستم محمد کجاست، دیگر چشم انتظارش نبودم، اما دلتنگی این «۷۲ روز» روی دلم آوار شد، تمام حرف‌هایی که آماده کرده بودم به محمد بزنم توی گلویم پر بغضم سنگینی می‌کرد.

به ریحانه نگاه کردم، نمی‌دانستم ناراحتی آینده را داشته باشم یا ناراحتی روزهایی که با هم بودیم و دیگر هرگز نمی‌بینمشان را. همه چیز توی سرم چرخ می‌خورد.

تجلیل از مادران و همسران شهدا، گفت‌وگوی صمیمی با نویسنده و راوی کتاب، خاطره گویی، مرثیه سرایی، اجرای سرود و نمایشگاه کتاب از بخش‌های جنبی این آیین بود.

انتهای پیام. /

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha