خبرگزاری حوزه | یلدا در مدار سیصد و شصت درجه به افق زمستان به زمین نشست.
مسافری از جنس تجربه و کهنگی با یک بقچهی قدیمی که هر از گاهی از لای درزهای بازشدهاش سوز سرما بیرون میزد. سرمازدگی صورت یلدا را کبود کرده بود. همه چیزش، های نفسش، بقچهی زیربغلش، قدمهای سنگینش، نگاه نافذش همه و همه رنگ و بوی سرمایی داشت استخوان سوز؛ اما معلوم بود این سرما از کنده بلند میشود، چرا که دلش قرص بود و محکم.
به امید آمده بود تا بعد از یک سال زمستانی، دوباره دلگرمی را برای اهالی زمین به ارمغان آورد.
نگاهی، نه از سر هیجان جوانی بلکه از سر مادری به زمین کرد و دلش را به سکاندار آسمان گره زد و گفت: باز هم مثل همیشه، الهی به امید تو.
بسم الله الرحمن الرحیم
خالق کریم! کولهبارم را پر از سردی برف و باران کن، چنان برف و بارانی که بعد از آن خیر و برکت باشد و قلب تپنده و مهربان هر کودک یتیمی را بیدلیل و ناگهانی شاد کند.
پروردگارا عزت سرمای زمستان و برکت آن را از من نگیر که در این راه موی سپید کردهام و قامت خمیده.
این را گفت و دست در بقچهاش کرد و مشت مشت سرما به بیرون پاشید. وِردی خواند که دقیقا نفهمیدم چه بود؛ اما هر چه بود سرما را بیشتر کرد و برف در پی او همراه شد.
اشک شادی چشمانش را پر کرد و با صدای لرزانش گفت خداوندا! یک سال دیگر به من آبرو دادی و مردم را از داشتن برکت کولهبار من محروم نکردی. به حق این سرمای زمستان، و به حق چشمهای منتظر، مسافر یلدایی مرا هم برسان. یک عمر، موی سپید کردهام و در پس، هایهای گریههای پاییزیام به امید زمستانت نشستهام تا مسافر من هم از راه برسد.
بعد هم به خودش گفت ان شاءالله میآید و شروع کرد به شعر خواندن:
بالابلند، صاحب مقام، یلدا نشان، تا بیکران دارد نشان / دور قدش میگردم و سرما نثارش می کنم.
من پیرزن هستم جوان/ وقتی که یادش میکنم.
آفاق را گردیدهام/ سرما فراوان دیدهام اما تو سوزی دیگری ...
شعرهای قدیمیاش را خواند و یکییکی کرسی خانهها را گرم کرد. مثل نقل و نبات برفهایش را نذر شادی دلها کرد و گفت این یک مشت نذر آمدنت، این یک مشت نذر سلامتیات، این یک مشت هم نذر دیدارت. تصدقت بگردم اینها که قابلی ندارد اصلا همهاش برای خودت و راهی شد و رفت و رفت تا به آخرین خانه زمین برسد.
اللهم عجل یلدانا مهدی!
لیلا اناد
نظر شما