به گزارش خبرگزاری حوزه از مشهد، در طول تاریخ، دو خط موازی، عافیت کوفه و بلای کربلا، همواره در امتداد یکدیگر حرکت کردهاند؛ دو جریانی که همچون دو ریلِ قطار، هرگز به هم نمیرسند، اما پیوسته در گذرند. هابیل و قابیل، موسی و فرعون، ابراهیم و نمرود، محمد و ابوسفیان، علی و معاویه، حسین و یزید؛ این تقابل از ازل تا ابد جاری است. مهم آن است که ما بر کدام محور، در کدام جریان، در کدام جبهه و زیر کدام بیرق، سینه میزنیم.
برادرم، اگر خواهان کربلایی شدن هستی، باید در کوفه، نمانی. اگر نمیخواهی رِفاعه باشی، باید از تردیدِ زُهیر عبور کنی. اگر میخواهی حُرّ باشی، باید نمازت را پشت سرِ امامِ خود اقامه کنی. اگر دلت هوای حبیب کرد، باید خود را به جادهی کربلا بزنی و از پاهایت تمنا کنی که سستیِ سن و سال، گامهایت را از رفتن باز ندارد.
میتوانی در سایهی امنِ خیمهی بیتاللهالحرام به تهجّد بنشینی، اما بدان که دیگر کربلایی نیستی؛ اما میتوانی عبدالله بن زبیر باشی. اگر میخواهی سلمان باشی، باید از مرزهای عرب و عجم، از جادهی قومیت، عبور کنی. اگر میخواهی میثم باشی، باید بر سرِ دار نیز به علی اقتدا کنی.
برادرم، نمیتوان عاشق گندمِ ری بود و در مقابلِ امامِ خویش، قد علم نکرد و بر او شمشیر نکشید. چگونه میتوان اندیشههای غیر دینی و سکولار، تا اعماقِ باورهایت ریشه بدواند و تو همچنان بر سرِ پیمان با حسین بمانی؟
زمانی علمدار میشوی که علقمه، به دستانت التماس کند و آنگاه سقا میشوی که خود را به خیمهی امامت برسانی. بدونِ اقتدا به پیشوا و امامِ خود، نمیتوان به جادهی شهادت رسید. اگر میخواهی به ظهور برسی، باید از جادهی کربلا عبور کنی. مرگِ سرخِ مردانِ خدا، تنها با اکسیرِ ثارالله، به باورِ زیبای شهادت میرسد.
جمهوری اسلامی، ادامهی موجِ کربلاست. اگر گامهایمان به جادهی انقلاب نرسد، در کوفه ماندهایم و همسفرهی رفاعه شدهایم. اگر امامِ خویش را نشناسیم، باز هم کربلا و اسارت، در نسخهای جدید، بروز و ظهور پیدا خواهد کرد.
برادرم، تصویرِ هیچ قدّارکشِ مسلّحی، برقِ تیغهی شمشیرش، گودیِ کربلا را در ذهنت تداعی نمیکند. هیچ مشکِ آبی، تو را به یادِ عمویت نمیاندازد. با دیدنِ جوانانِ قویهیکل و زیبا، به یادِ فرقِ شکافته نمیافتی. نوجوانانی که تازه پشتِ لبشان سیاه شده، تصویری از قاسم به ذهنِ تو نمیسپارند. تازیانههایی که پی در پی فرود میآیند و زینب، خود را سپرِ بلا میکند، نمیبینی. انبوهِ ظرفهای آبِ سردِ فرو غلطیده در قطعههای یخ، تو را به یادِ گلوی نازک و تشنهی علیاصغر نمیاندازد. با دیدنِ علقمه، غیرت و همّت و مردانگی، به تعدادِ روزهای طلوعِ خورشید بر کرهی خاکی، معنا نمیشود.
آری، اگرهمراهِ شهید سید داود بیطرفها، در جادهی شهادت پیش رفتی ، به سردارِ دلها، قاسم سلیمانی، اقتدا میکنی .
برادرم، وقتی پیکرِ غرق به خونِ شهید روحانی سید داود بیطرف را به دوش کشیدیم، به این باور رسیدیم که جادهی شهادت باز است و هیچ تردیدی در دلِ جاده نیست؛ تردید و دودلی، در خودِ ماست. وبه این باور رسیدیم که از پشتِ پردهی ضخیم و تاریکِ دنیاطلبی و شهرتخواهی، نمیتوان جادهی زیرِ نورِ ماه را دید.
حجت الاسلام حسینعلی عنابستانی
انتهای پیام 313/49
نظر شما