به گزارش خبرگزاری حوزه، بیست و هفتم دی ماه سال روز شهادت سران فداییان اسلام و شهید نواب صفوی است که به انتشار مطالبی پیرامون این شهید والامقام خواهیم پرداخت:
شهید والا مقام حجتالاسلام و المسلمین سید مجتبی میرلوحی تهرانی معروف به نواب صفوی در سال ۱۳۰۳ ش. در خانیآباد از محلههای جنوبی در تهران به دنیا آمد. وی از جانب مادر از دودمان صفویه، و از طرف پدر از سادات معروف میرلوحی اصفهان بود.
حجتالاسلام و المسلمین سید جواد پدر سید مجتبی نیز روحانی اصیل و فاضل و غیرتمند از خاندان عترت و طهارت بود که در سال ۱۳۱۴ بر اثر فشار رژیم رضاشاه مجبور به تغییر لباس شد و در دادگستری به کار حل و فصل مردم پرداخت، چندی نمیگذرد که به سبب درگیری با علیاکبر داور وزیر دادگستری گوش وزیر را با سیلی خود آشنا میسازد. بنابر این روانه زندان شد و به مدت سه سال در حبس ماند و در نهایت در داخل همان زندان، با وضع مشکوکی جان سپرد. سید مجتبی دوران تحصیلات ابتدائیاش را در دبستان حکیم نظامی تهران گذراند و سپس وارد دبیرستان صنعتی آلمانیها شـد.
تحصیلات حوزوی
وی همزمان با تحصیلات کلاسیک، در مسجد قندی خانیآباد و مدرسه مروی، بـه فـراگیری عـلـوم حوزوی پرداخت. وی در فرصتهای مناسب، محصلین دبیرستان آلمانیها را دور خـود جـمع میکرد و برای آنها از اسلام و تعلیمات مذهبی سخن میگفت. سید مجتبی در زمان تحصیل در آن مدرسه نظارهگر اموری در جامعه بود که با آرمانهای اسلامی سازگار نبود، لذا روزی در جمع دانش آموزان، به بیان وضعیت اسفبار جامعه پرداخت و آنها را به راهپیمایی به سوی مجلس برای احقاق حقوق اجتماعیشان فرا خواند.پس از سخنرانی وی، محصلین مدرسه صنعتی به خیابانها ریختند، سپس به طرف مدرسه ایرانشهر و از آن جا به طرف دارالفنون رفته و با تعطیل کردن این مدارس، به طرف مجلس حرکت کردند. بدین ترتیب تظاهرات وسیعی توسط دانشآموزان علیه دولت برپا شد.سید مجتبی نواب صفوی با اتمام تحصیلاتش در مدرسه صنعتی به استخدام شرکت نفت درآمد و پس از مدت کوتاهی به آبادان منتقل شد.
وی در شرکت نفت آبادان نیز با برگزاری جلساتی برای کارگران تلاش میکرد که آنها را به وظایف دینی و اسلامی خودشان آشنا سازد. در خلال همین فعالیتها روزی وی شاهد سیلی خوردن یک کارگر ایرانی به دست یک مهندس انگلیسی بود. این حادثه شدیداً احساسات دینی او را جریحهدار کرد چنان که ضمن دلجویی از آن کارگر با ایراد سخنرانیِ ضد انگلیسیِ خود، دیگر کارگران را علیه انگلیسیها برانگیخت. به طوری که کارگران با حمله و مداخله مأمورین نظامی، جمعی دستگیر و نواب صفوی که تحت تعقیب قرار گرفته بود، با فرار به عراق، راهی نجف اشرف شد. این حرکت در حقیقت آغاز مبارزه ضد انگلیسی و ضد استکباری نواب صفوی بود.
در حوزه نجف
سید مجتبی که علوم مقدماتی را در تهران فرا گرفته بود، در نجف به دنبال اساتیدی بود که سطوح عالی را از آنان بیاموزد. بنابر این فقه و اصول، تفسیر قرآن و اصول سیاسی و اعتقادی را از آیات علامه عبدالحسین امینی، حاجآقا حسین قمی و آقاشیخ محمد تهرانی فرا گرفت. وی از این سه استاد گرانقدر علاوه بر علوم متداول حوزه، اصول فلسفه سیاسی اسلام را آموخت و با فقه سیاسی اسلام آشنا شد.همچنین معالم را نزد شهید محراب آیتالله سیداسدالله مدنی گذراند.
به گفته شهید مهدی عراقی: «نواب صفوی در نجف مشغول خواندن درسش بود که یکی از این کتابهای (احمد) کسروی به دستش رسید که توهین به امام جعفر صادق(علیهالسلام) کرده بود. بعد از مطالعه کتاب، کتاب را پهلوی دو تن از مراجع نجف میآورد و نظر آنها را میخواهد. یکی علامه امینی صاحب کتاب الغدیر و یکی هم حاجآقا حسین قمی، که هر دو از اساتید ایشان بودند... آقای قمی وقتی کتاب را مطالعه میکند، حکم ارتداد نویسنده را اعلام میکند، اما آقای امینی متوجه میشود که منظور سید از این سؤال چیست. توصیه میکند که شما اینجا به درسِتان ادامه بدهید...»محمدرضا نیکنام از یاران شهید نواب نیز نقل میکند: «در یکی از روزها عدهای از علما در منزل مرحوم آیتالله امینی جمع شدند و راجع به کسروی صحبت کردند و نظریه آنان ارتداد چنین کسی بود. شهید نواب صفوی میفرمود که من در آنجا بودم و سخنان علما را استماع میکردم. در پایان سخنان آنها برخاسته و به ایران حرکت کردم.»
روایتی دیگر نیز حکایت از آن دارد که سید جوان، فتوای قتل کسروی را از آیتالله سید محمدتقی خوانساری گرفت و شیخ محمد آقای تهرانی او را آماده کرد تا به تهران آمده کسروی را ترور نماید.به هر حال بعد از تصمیم نواب مبنی بر بازگشت به ایران، علمای نجف نیز با تمام خلوص هزینهی سفر نواب را تهیه کردند. سیزده دینار را شهید آیتالله سید اسدالله مدنی، دو دینار را آیتالله سید ابوالقاسم خویی و «۵۰ تومان هم یکی دیگر از علمای عالیمقدار نجف برای خرج سفر ایشان پرداختند.»[ از اینرو سید مجتبی به نمایندگی از طرف حوزهی علمیه به ایران آمده و پس از انجام استقبالهایی در مسیر راه، به تهران وارد میشود تا بساط کسروی را جمع کند.
هنگامی که سید به تهران رسید، آیتالله سید محمود طالقانی به او پیشنهاد کرد پیش از هر گونه اقدام نخست به گفتگو و مجادله با کسروی بپردازد. سید مجتبی نیز این پیشنهاد را پذیرفت و در باشگاه «باهماد آزادگان» به سراغ کسروی رفت تا با او بحث و گفتگو کند.کسروی در همان جلسهی اول و در مقابل استدلال ساده، اما شیوا و منطقی نواب صفوی در ماند و با ساختن آیهای «لاتُکرموا امواتَکم» مردگان خود را گرامی ندارید، پاسخ داد. نواب به او متذکر شد که چنین آیهای در قرآن نیست و کسروی عذر آورد که شوخی کردم. چند روز بدین منوال گذشت، ولی نتیجه این شد که از این روش به جایی نمیرسند و سید وقتی دید کسروی به گفتگوی منطقی توجهی ندارد، با اتمام حجت جلسه را ترک کرد و گفت: «من به تو اعلام میکنم از این ساعت وظیفهام نسبت به تو تغییر میکند و از طریق دیگری با تو برخورد میکنم و تو را به عنوان یک مانع بر سر راه مذهب و حتی مملکتم میدانم.»سرانجام با کمک مالی آیتالله حاج شیخ محمدحسین طالقانی، امام جماعت مسجد ظهیرالاسلام اسلحهای کمری تهیه کرد و به سراغ کسروی رفت.سید مجتبی در هشتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۴ کسروی را در میدان حشمتالدوله هدف قرار میدهد. امّا به علت فرسودگی اسلحه موفقیت حاصل نمیشود.نواب که از کارآیی طپانچهاش مأیوس شده بود با کسروی دست به گریبان شده و سر او را محکم به لبهی جدول خیابان میکوبد که جراحت شدیدی بر میدارد. مأمورین حکومت نظامی که در تمام دوران اشغال خارجیان مواظب اوضاع بودند، سررسیده، مجروح را به بیمارستان و ضارب را به زندان میبرند.
جریان مضروب شدن کسروی به دست نواب و سپس دستگیری وی، موجی از حمایتهای مردمی را در سراسر کشور خصوصاً در محافل مذهبی، پدید آورد. علما و مردم، یکدل و یکصدا، با ارسال نامهها و طومارهای متعدد به رجال مملکتی، خواستار آزادی نواب صفوی شدند. آیتالله حاج آقا حسین قمی طباطبائی نیز با ارسال تلگرافی به دولت ایران و رئیسالوزرا، خـواستار آزادی فوری نواب گردید: «جناب آقای رئیسالوزرا دامت شوکته لنصرتالدین، از حال آقا سید مجتبی میرلوحی مستفسریم. الطباطبائی قمی. (از کربلا به تهران - ۱۹ / ۲ / ۲۴)». به دلیل این حمایتها، وی پس از دو ماه با وکالت شخص بازرگانی به نام «اسکویی» و پرداخت مبلغی وجهالضمان، از زندان آزاد شد.
نواب و مصدق از پیمان تا زندان
در سال های پرتنش دهه سی شمسی، مبارزات مشترک مذهبیون به رهبری سید ابوالقاسم کاشانی و ملی گراها به رهبری مصدق علیه حکومت پهلوی به اوج خود رسیده بود که ملی شدن صنعت نفت یکی از اهداف این مبارزات و رزم آرا نخست وزیر وقت مهم ترین مانع جهت تحقق آن به شمار میرفت بنا بر روایت برخی نزدیکان به جمعیت فدائیان اسلام، در آن روزها نواب صفوی با برخی از سران جبهه ملی از جمله دکتر فاطمی، حسین مکی و حائری زاده و چند نفر دیگر ملاقاتی ترتیب داده و از آنان درباره اجرای احکام اسلام در صورت به قدرت رسیدن جبهه ملی عهد می گیرد. با قبول این پیمان از جانب نمایندگان ملّیون، نواب نیز قول حذف فیزیکی رزم آرا به عنوان مانع اصلی ملی شدن صنعت نفت و اداره حکومت بر اساس موازین اسلام را به آنان می دهد.
با آغاز دوران نخست وزیری مصدق، اختلافات وی با نواب شروع شد، دستگیری های متعدد اعضای فدائیان اسلام از جانب دولت ملی، اعتراض های نواب به این بازداشت ها همچنین صدور بیانیه هایی از جانب نواب که در آن خواستار اداره کشور توسط پیشوای مسلمین شده بود به این اختلافات دامن زد،در نتیجه آن نواب در ۱۳ خرداد ۱۳۳۰ شمسی دستگیر و به زندان قصر منتقل شد. نواب صفوی به مدت بیست ماه از بیست و هشت ماه دولت مصدق را در زندان بود و تنها زندانی سیاسی این دوره است.
چالش با آیت الله بروجردی
فدائیان اسلام تا پیش از استوارشدن جایگاه آیت الله بروجردی مورد حمایت برخی مراجع قم از جمله آیت الله محمد تقی خوانساری بودند. اما بنابر روایات شفاهی موجود از سال ۱۳۲۹ش به بعد نواب و طرفدارانش مشکلاتی با دستگاه آیت الله بروجردی پیدا کردند.ریشه این اختلافات را در نوع نگاه و نگرش فدائیان که سخت سیاسی بودند با آیت الله بروجردی که چنین نگاهی به سیاست و مداخله در آن نداشت(تا جایی که هیچ مداخله ای در جریان ملی شدن صنعت نفت نکرد) دانسته اند. این اختلاف ها با ورود و نفوذ فدائیان در حوزه علمیه قم شدت گرفت و تا منازعات فیزیکی برخی منسوبین به بیت آیت الله بروجردی از جمله فردی به نام شیخ علی لُر با شماری از فدائیان پیش رفت.
در کنار این جریانات، خاطرات مختلفی درباره کمک های مالی آیت الله بروجردی به فدائیان و به خصوص نواب صفوی وجود دارد. آیت الله بروجردی در ابتدا به حمایت از فدائیان می پرداخت و حتی از طریق سیدحسین بُدَلا که جزو شورای استفتای ایشان و عموزاده عبدالحسین واحدی بود، به فدائیان کمک مالی می کرد.اما از بهار ۱۳۲۹ش اختلاف ها با فدائیان بالاگرفت و در نهایت منجر به مهاجرت تعدادی از طلاب طرفدار فدائیان از قم به تهران شد.
نواب در یکی از بازجویی ها با اذعان به اعلمیت آیت الله بروجردی، درباره عدم اقدام سیاسی توسط وی می گوید: «من سرباز اسلام هستم و آقای بروجردی افسر هستند. و تا زمانی که سرباز هست، افسر به میدان نمی رود. ایشان، مقامشان عالی تر است و از طرفی، ما هستیم. اگر ما نبودیم، ایشان اقدام می فرمودند. با وجود ما، لازم نیست که ایشان اقدام بکند.»
هشدار به مصدق در مورد کودتا
هنگامی که اختلاف بین آیتالله کاشانی و دکتر مصدق در حال شدت بود، مصدق برای اینکه در یک جبهه، خود را از حملات و انتقادات گزنده و پیدرپی فدائیان که در شش ماههی دوم ۱۳۳۱ به اوج خود رسیده بود نجات دهد، نواب را در چهاردهم بهمن آزاد کرد.علیرغم همه ناملایماتی که در دوره دولت ملی بر نواب صفوی وارد شد، وی با بینش و آگاهی سیاسی خود، دو ماه قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، با ارسال نامهای به دکتر مصدق، به او هشدار داد که در سراشیبی سقوط قرار گرفته است و آمادگی خود را برای حمایت و کوشش برای حفظ دولت او، در صورت اجرای احکام اسلام، اعلام کرد.
فداییان اسلام در اعتراض به پیوستن ایران به پیمان بغداد حسین علا نخستوزیر وقت را در آستانه سفر به بغداد جهت شرکت در اجلاس این پیمان در روز ۲۵ آبان ۱۳۳۴ توسط مظفر ذوالقدر ترور کردند، اما وی جان سالم به در برد و ضارب دستگیر شد و به دنبال آن نوابصفوی و دیگر اعضای مؤثر فدائیان در اول آذر آن سال بازداشت گردیدند و در دی همان سال در دادگاهی نظامی محاکمه شدند. سرانجام پس از چند جلسه، دادگاه، نوابصفوی به همراه مظفر ذوالقدر، خلیل طهماسبی و محمد واحدی به اعدام محکوم شد. حکم دادگاه در بامداد ۲۷ دی ۱۳۳۴ به اجرا درآمد.
نواب صفوی و امام خمینی
درباره رابطه امام خمینی و فدائیان اسلام به خصوص شهید نواب صفوی کمتر گفتوشنودی در تاریخ مطرح شده است. یکی از شاهدان مبارزات فدائیان اسلام، نیرهالسادات احتشامرضوی همسر نواب صفوی است.
وی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره روابط صمیمی امام خمینی و شهید نواب صفوی میگوید: در آن زمان که در قم بودیم، روزی، بعد از اذان صبح، آقای نواب با وجود آن که تحت تعقیب بودند، عبایشان را روی سر خود کشیدند و از منزل خارج شدند. قبل از خروج از ایشان پرسیدم: کجا تشریف میبرید؟ گفتند: خدمت حاج آقا روحالله، خانواده امام (ره) هم میگفتند که ایشان به آقای نواب علاقه خاصی داشتند. وقتی میشنوند که آقای نواب را به اعدام محکوم کردهاند، برای رهایی ایشان، پیش آیتالله بروجردی میروند و از ایشان میخواهند که با توجه به نفوذی که دارند، از اعدام آقای نواب جلوگیری کنند، در اینباره از نزدیکان امام(ره) شنیدم که ایشان در هنگام صحبت کردن با آقای بروجردی، با عصبانیت عمامهشان را بیرون میآورند و محکم به زمین میکوبند و از منزل آقای بروجردی خارج میشوند.
آن زمانی که حضرت امام(ره) در قید حیات بودند، در یکی از ملاقاتهایم با ایشان، عرض کردم که هر وقت من و فرزندانم، تصویر شما را بر صفحه تلویزیون میبینیم، تمام غمهای گذشته ما التیام پیدا میکند و خدا را شکر میکنیم که چنین زمانی که نهایت آرزوی آقای نواب بود، به منصه ظهور رسیده است. در ادامه صحبتهایم، عرض کردم: «راه و حرکت آقای نواب به نظر شما چطور بود؟» امام (ره) گفتند: «راه آقای نواب به قدری خالص و بی غل و غش بود که حد و مرز نداشت.» عرض کردم اگر صلاح میدانید در فرمایشاتتان اشارهای به آقای نواب کنید. امام (ره) گفتند: «راه آقای نواب به قدری خالصانه و صادقانه بود که نیازی به گفتن من هم ندارد.»
در مشهد به طور تصادفی با یکی از دوستان آقای نواب که محضردار بود، آشنا شدم. وقتی صحبت از آقای نواب شد، او گفت که زمانی من با آقای نواب در قم مخفی بودیم. روزی ایشان بلند شدند و از منزل بیرون رفتند. من هم به دنبال ایشان رفتم و پرسیدم که کجا تشریف میبرید؟ گفتند که میخواهم بروم خدمت حاجآقا روحالله. من هم همراه وی رفتم. به در منزل که رسیدیم، در زدیم، خود حاج آقا روحالله در را باز کردند و تا این دو نفر همدیگر را دیدند، با گرمی و حرارت یکدیگر را در آغوش گرفتند و مثل دو برادر صدیق که مدتها همدیگر را ندیده باشند یکدیگر را در آغوش فشردند و محو همدیگر شدند و این منظره و این اظهار محبت، برای من بسیار عجیب بود.
نواب صفوی در کلام رهبری
من شاید پانزده یا شانزده سالم بود که مرحوم «نوّاب صفوی» به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوی برای من، خیلی جاذبه داشت و به کّلی مرا مجذوب خودش کرد. هر کسی هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، مجذوب نوّاب صفوی میشد؛ از بس این آدم، پُرشور و بااخلاص، پر از صدق و صفا و ضمناً شجاع و صریح و گویا بود. من میتوانم بگویم که آنجا به طور جدّی به مسائل مبارزاتی و به آنچه که به آن مبارزه سیاسی میگوییم، علاقهمند شدم... به مبارزه سیاسی به معنای حقیقی، از زمان آمدن مرحوم نوّاب علاقهمند شدم. بعد از آنکه مرحوم نوّاب از مشهد رفت، زیاد طول نکشید که شهید شد. شهادت او هم غوغایی در دلهای جوانانی که او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. ۱۳۷۶/۱۱/۱۴
برو فلسطین بجنگ!
یکی از رهبران معروف سازمان آزادیبخش فلسطین به من گفت که من در مصر، در آن سفری که نواب صفوی مصر آمده بود، مشغول درس خواندن بودم رشتهی مهندسی داشتم درس میخواندم و داشتم درس میخواندم که مهندس بشوم و مشغول کارهایم بشوم، این آمد گفتش که تو داری درس میخوانی اینجا؟ برو فلسطین بجنگ، گفت من یکهو منقلب شدم به یک عدهای از جوانها در مصر سخنرانیهایی ایشان کرده بود دیگر و گفته بود برو به جنگ، اینجا آمدی مشغول درس خواندنی؟ و همان شخص بلند شد آمد در فلسطین و خب این آمدنها بود که اصلاً مسئلهی فلسطین را جور دیگری کرد. ۱۳۶۸/۱۰/۲۲
منابع:
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
ویکی فقه
نظر شما