پنجشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۳
از آنجُلُس تا آنجِلِس

حوزه/ حجت‌الاسلام سیّدعلی موسوی‌ در یادداشتی با عنوان از آنجُلُس تا آنجِلِس نوشت: در بند بودن همیشه به معنای اسارت نیست. گاهی برای رهایی باید بنده بود و در بند. و چه چیز رهایی‌بخش‌تر از بنده‌ی خدا و در بندِ عبودیّتِ او بودن؟!

به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از کاشان، در یادداشت حجت‌الاسلام سیّدعلی موسوی‌حسب مدرس مدرسه علمیه دارالعلم اسلامی کاشان آمده است: بندگی تنها راه عروج آدمی به قلّه‌ی خوشبختی است. پس خوشا اسارتی که ارمغانش رهیدن و آزادی باشد. به قول خواجه‌ی سخن‌سرای شیراز:

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که در بند توام، آزادم

گاهی برای اطلاق باید مقیَّد شد تا از جزئیّت به کلّیت پیوست. و چه زیبا قرآن عزیز، این تحفه‌ی آسمانیِ مهجورِ بین ما، آینه‌ی این پیوستگی و از خودرستگی است: داستان مردان زنده‌دلی را برایمان روایت می‌کند که آرزومند رهایی از خودی بودند و سودای خدایی‌شدن در سر می‌پروراندند.

همان رادمردانی که می‌خواستند از قفس‌های هوا و زنجیرهای هوس برهند و به حیات طیّبه دست یابند.

و تو گویی هماره زیر لب زمزمه می‌کردند: یا مُطلِقَ الاُساری! نجّنا و خلّصنا ممّا یبعّدنا منک. و چه زیبا به مقصد نائل گشتند.

آری، آنان همان یاران غار و اصحاب کهف و رقیم هستند که خلقی را به تحیّر واداشتند و نام‌شان در تاریخ جاودانه شد.

برای پاسداری از قلب و دست و زبان و دامن خود به خدای بی‌همتا گرویدند. به کوه آنجُلُس گریختند و در آن مأوی گزیدند.

امّا مگر تاریخ در جغرافیا می‌مانَد؟ مگر نه این است که لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ؟ (انعام: ۶۷)

اینک سر می‌چرخانیم و نگاهی به آن سوی دنیا می‌افکنیم. دشمن دیرین بشر، پشت نقاب هنر، خطّ بطلان بر عواطف انسانی کشیده و ارزش‌های خدایی را می‌میراند. نفوس آدمیان را مطابق آموزه‌های اهریمنی خود مسخ می‌نماید تا روزنه‌ی هدایت را در روح‌های جستجوگر کور کند. این هم شیوه‌ای دیگر از اسارت و بردگی فکر است که در آن سوی دنیا، در لس‌آنجلس، سر برآورده است. جز خوشی‌های ناپایدار و زودگذر دنیا هدفی ندارد و انسان‌ها را در همین منجلاب بوی‌ناک و متعفّن غرقه می‌سازد.

آری، این‌جاست آن قفس حقیقی که رنگ و لعابِ آزادی بر آن زده‌اند.

ساکنان لس‌آنجِلس، با افتخار، دیار خود را شهر بی‌خدایان می‌دانستند. جغرافیایی برکنده از هر آن‌چه رنگ خدایی است، ولی آتش قهر الهی بر خرمن اینان گواه دیگری بود بر حضور سنّت‌های الهی در پهنه‌ی جغرافیا و درازای تاریخ. چه خوش سروده شاعر پارسی‌زبان:

دیدی که خون ناحقِ پروانه، شمع را

چندان امان نداد، که شب را سحر کند؟!

آن آتش مهیب شعله‌ای از حرارت اشک یتیم غزّه بود که گرچه نزد مردم بی‌وفای دنیا به پشیزی نمی‌ارزید، ولی عرش خدا را لرزاند.

و شما ای شرک‌های چرکین خفته در چندقدمیِ ما؛ دیگر دم از قهر طبیعت نزنید، وقتی جلوی چشمان‌تان پنجاه هزار مسلمان بی‌گناه و اطفال معصوم در خاک و خون دست‌وپا زدند و دم برنیاوردید. ای مرفّهین بی‌درد خداناپرستِ با نقاب مسلمانی، فریادهای دادخواهی و آزادی‌طلبی را باید برای امروز خرج می‌کردید تا گوش فلک می‌شنید.

آن‌چه آزادی‌اش توهّم می‌کردید، رقّیّت و بردگی بود و آن‌جا که تنگنای زندان و حصارش می‌خوانید عین آزادی و آزادگی و رهایی و پرواز است.

آن‌چه تو گنجش توهّم می‌کنی

از توهّم گنج را گم می‌کنی!

و السلام علی من اتّبع الهدی

دارالعلم اسلامی کاشان

سیّد علی موسوی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha