به گزارش خبرگزاری حوزه، در احوالات شهید حجت الاسلام والمسلمین مصطفی ردانی پور به نقل از دوستان همرزم این شهید والامقام چنین آمده است:
مریض شده بود؛ می خندید.
می گفتند اگر گریه کند خوب می شود.
نمازم را خواندم و مهر را گذاشتم کنارم.
نگاهش می کردم؛ حال نداشت و صدایش در نمی آمد.
یک نگاه به مهر انداخت و گفت: «مرتضی، چرا عکس دست روی مهره؟»
گفتم: «این یادگار دست حضرت ابوالفضله که تو راه خدا داده».
گفت: « جدی میگی؟»
گفتم: « آره؛ میخوای از حضرت ابوالفضل برات بگم؟»
حالش عوض شد، اشکش در آمد.
من می گفتم، او گریه می کرد و صدایش بلند شد.
زار زار گریه می کرد و جان گرفت انگار.
بلند شد، لباس هایش را پوشید و گفت: «میرم جمکران.»
گفتم «بذار باهات بیام»؛ گفت «نمی خواد؛ خودم میرم».
به راننده گفته بود: «پول ندارم، اگر پول های مسافرها جمع کنم، تا جمکران منو می رسونی؟»
منبع: کتاب یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص ۱۵
نظر شما