به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از هرمزگان، حجتالاسلام والمسلمین عبدالمحمود جهانگیری، یکی از چهرههای برجسته علمی و فرهنگی استان هرمزگان، در بامداد سهشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۰ بر اثر بیماری کرونا دار فانی را وداع گفت. ایشان در ۱۸ آبان ۱۳۶۳ در روستای کسیسه ای بشاگرد به دنیا آمد و عمر پربرکت خود را صرف تبیین و تبلیغ اسلام ناب محمدی (صلی الله علیه وآله وسلم) و خدمت به نظام اسلامی و حوزههای علمیه خواهران نمود.
پس از گذراندن دوره راهنمایی و یک سال از مقطع دبیرستان، ایشان در سال ۷۹ وارد حوزه علمیه شد و مراحل تحصیلی خود را در حوزه علمیه صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهرستان بشاگرد گذراند. سپس به حوزه علمیه قم منتقل شد و علاوه بر تحصیل در دروس حوزوی، در رشته تفسیر و علوم قرآنی نیز تحصیلات خود را ادامه داد و در این رشته موفق به اخذ مدرک دکتری شد.
حجتالاسلام والمسلمین جهانگیری به عنوان مدیر حوزه علمیه خواهران استان هرمزگان و استاد دانشگاه، در عرصههای علمی و پژوهشی فعالیتهای چشمگیری داشت و مقالات متعددی را در نشریات معتبر به چاپ رساند. وی همچنین عضو هیأت علمی دانشگاه علوم قرآنی هرمزگان و استاد سطح عالی حوزه و دانشگاه بود. فقدان ایشان نه تنها برای حوزه علمیه خواهران، بلکه برای کل جامعه علمی و دینی کشور، ضایعهای بزرگ و جبرانناپذیر به شمار میآید.
حجتالاسلام والمسلمین جهانگیری در یوم پانزدهم محرم، مورخ ۱۴۰۰/۰۶/۰۲ به دیار حق شتافت و یاد و خاطرهاش در دل مردم هرمزگان و حوزویان، به ویژه حوزه علمیه خواهران، همواره زنده خواهد ماند. شادی روح ایشان صلوات.
در میان یادداشتهای ایشان، دلنوشتهای به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وجود دارد که عواطف و آرزوهای او را به تصویر میکشد. در این دلنوشته، ایشان با زبان شعر و نثر، عشق و ارادت خود به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ابراز کرده و از انتظار طولانی خود برای ظهور آن حضرت سخن میگوید.
این دلنوشته نمادی از امید و آرزوهای عمیق ایشان برای تحقق عدالت و نجات بشریت از ظلم و ناهنجاریهای زمانه است و نشاندهنده عشق و ارادت وی به امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میباشد. یاد ایشان همواره در دل پیروان حق زنده خواهد ماند.
این دلنوشته نمادی از امید و آرزوهای عمیق حجتالاسلام والمسلمین عبدالمحمود جهانگیری برای تحقق عدالت و نجات بشریت از ظلم و ناهنجاریهای زمانه است. این نوشته، عشق و ارادت وی به امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به تصویر میکشد و به خوبی نمایانگر درد و انتظار عمیق یک جوان در روزگار غیبت میباشد.
یاد ایشان همواره در دل پیروان حق زنده خواهد ماند و دلنوشتهاش به عنوان یک میراث معنوی، الهامبخش نسلهای آینده خواهد بود. در این نوشتار، ایشان نه تنها به ابراز احساسات خود پرداخته، بلکه به چالشهای اجتماعی و روحی زمانه نیز اشاره کرده و از درونمایههای انسانی و الهی خود سخن گفته است.
دلنوشته حجتالاسلام جهانگیری، تجلیگر آرزوهای پاک و خالصانهای است که میتواند به عنوان چراغی در مسیر تحقق عدالت و نجات بشریت، در دلهای مشتاقان و پیروان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) درخشیده و امید را در آنان زنده نگه دارد.
دلنوشته به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
می رسد از راه مردی از دیار آشنایی
بر زبانش مهربانی در نگاهش روشنایی
روشنایی می دهد خورشید را برق نگاهش
می گزارد آسمان هر روز پیشانی به راهش
راه او را الهی است رنگ او رنگ الهی
می زداید از زمین و از زمان نقش تباهی
کیست او گنجینه ی اسرار رب العالمین است
وارث شمشیر مولایم امیر المومنین است
می رسد مهدی به دستش تیغ سرخ اقتدار
تا بگوید پاسخی بر ناله های انتظار
تا بگیرد انتقام زخم های بی شمار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
میخواهم کلامی را که تا به حال در سینهام حبس بوده، در آسمان برگه زیر قلم خویش به پرواز درآورم و از کسی سخن بگویم که جهان در انتظار عدالت و عدالت در انتظار اوست؛ همان کسی که همه عاشقان، چشم به راهش دوختهاند و نمیدانند چه زمان و در چه روزی خواهد آمد.
در این دلنوشته میخواهم بگویم:
امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ! میدانم که از پس ابرهای غیبت نیز میتوانم حضور گرما بخش و خورشیدی تو را حس کنم و وجودت را باور دارم. تو همان ماه شب بارانی هستی که پس از بارش قطرههای رحمت الهی بر سر نهالهای کوچک امید دیدارت در دلم، جلوهگر میشوی. تو کشتی نجات مهلکانی و تا محشر، سر نهالهای کوچک امید دیدارت در دلم، تابناک میکنی. از دل این کوههای آرام و سر به فلک کشیده دور از شهر، یعنی بشاگرد(با توجه به اینکه ایشان این دلنوشته را در سال های آغازین طلبگی نوشته اند که در حوزه علمیه صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهرستان بشاگرد تحصیل می کردند) ، انتظار دیدن رخ چون خورشیدت را میکشم.
یا صاحب الزمان! رمز ظهور تو، ترک گناه، یکدلی و دعای ماست.
میخواهم از جور زمانه بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را چون پردهای فراگرفته است. اما زمان، فرصتی اندک است و انسان، موجودی ناتوان.
پس ذرهای از درد دلم را به زبان میآورم تا بدانی چقدر دلگیر و خستهام.
آغاز نامه به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) :
مولای من، از آن روزی که سخن به زبان آوردهام و معنای کلمات را درک کردهام، در انتظار تو هستم. بینهایت خستهام از این زمانه؛ تا چه زمانی باید بار سنگین جور و ستم را تحمل کنم؟ چقدر نالههای مظلومانه کودکان و بیگناهان را که زیر ظلم و ستم قرار دارند، بشنوم و سکوت کنم؟
مولاجان، بیا و این جهان تاریک را به پایان برسان. بیا و زمین را آباد کن. بیا و با آمدنت، شادی را به دلها بازگردان. آیا میدانی چند نوجوان همسن و سال من آوارهاند؟ چندین هزار کودک بیپناه در این سرزمین رنج میکشند؟
مولاجان، بیا و پناه بیپناهان باش.
چند پیش خوابت را دیدم و تو به من گفتی که میآیی و به اندازه تمام سالهای غیبت با من سخن خواهی گفت و به درد دل من گوش خواهی داد. اما وقتی خواستی بگویی کی و کجا؟
ناگهان از خواب پریدم و از آن شب به بعد، دیگر خواب به چشمانم نمیآید. راستش میترسم. میترسم بیایی و من در خواب باشم. میترسم بیایی و همه تو را ببینند و تنها من از دیدنت محروم بمانم. هنوز هم میترسم… حس میکنم که با وجود بیخوابیها، در خواب غفلت به سر میبرم.
بیا و مرا بیدار کن. بیا و هشیارم کن. بیا و جهانیان را از خواب غفلت بیدار کن. همه در خواب سنگین جهل فرو رفتهاند و صدای مظلومان و دلشکستگان را نمیشنوند. خودت بیا و ما را از این کابوس جهانی نجات بده، ای منجی عالمیان، جهان در انتظار توست، مسافر من!
نیستی و ببینی مردم در روز میلادت، یعنی رمز عشق پاک، چه میکنند؟
چگونه بغض سنگین خود را در گلو نگه داشتهاند و در انتظار تو نشستهاند.
منتظرند تا کی بیایی و جهان را از عدل پر کنی. کسی بیاید و به این جهان بیاساس پایان دهد. بیا تا در کوچههای غریب شهر، روز میلادت را با بودنت جشن بگیریم و خیابانهای تاریک و ظلمانی را با نور وجودت چراغانی کنیم. بیا و ببین مردم روز آمدنت چه میکنند؟ روز جمعه، روز خودت، روز منتظرانت. به سراغ حافظ رفتم تا با فالی دلشکسته، سینهی زخمیام را مرهمی باشم.
میدانی چه آمد؟
یوسف گمشده باز آید به کنعان، غم مخور…
اما من نه غم میخورم و نه غم میخورم به خاطر روزهایی که نبودهای و لحظات تلخ غم را کنارم نبودهای.
کاش بودی و با شنیدن ندای مظلوم، ظالمین خونخوار را نابود میساختی.
غم میخورم به خاطر روزهایی که به یادت نبودهام و با گناه شب شدهاند. همان روزهایی که در تقویم خاطرهها در منجلاب گناه و زشتی با قلم جهل ثبت کردهام.
“بهترین روز” اما حقیقتاً جز جهل نبود. بهترین روز تنها روز ظهور توست.
کی میآید؟
کی میشود که با قلم عقل و راستی بر صفحه دل حک کنم و با صدای بلند فریاد بزنم و به گوش جهانیان برسانم: “بهترین روز، روز ظهور مولاست. ”
با تمام جهل و مستی، تصمیم گرفتهام دفترچه روزگار را با پاککن مهر و عطوفت پاک کنم و از نو با نام تو روزگار را آغاز کنم. هنوز در نخستین صفحات آن ماندهام و مطلبی برای نوشتن ندارم. تا پایان نوشتن انتظارت میکشم.
آقاجان یابن الحسن،
با یاد تو نشستهام، در راهی که عبور کنی، میخواهم در آخرین غروب زندگیام، بر جای پای تو نماز بگذارم؛ ای غریبه همیشه آشنای من، مهدی جان، بازگرد، دیگر جانی نمانده است. جوانیمان رفت و نیامدی…
الوعده وفا…
نظر شما