حجت الاسلام ابوالحسن حسنی مولف و پژوهشگر حوزه فناوری های نوین در یادداشتی با موضوع "پرسشهای انسانی در باب فناوریهای نوظهور" آورده است:
مقدمه: جهش علمی تازه در مرز مغز و ماشین
در جهان فناوری، گاهی نوآوریهایی ظهور میکنند که نهتنها مرزهای علم را جابهجا میکنند، بلکه تصور ما از خود انسان، آگاهی و ابزار را نیز به چالش میکشند. «کامپیوتر زنده» یکی از همین نوآوریهاست. مدتی پیش شرکتی پیشرو موفق به ساخت نخستین سیستم رایانشی بر پایهی بافت مغزی شده است؛ سامانهای که با نام «نوروپلتفرم» شناخته میشود و بهجای استفاده از تراشههای سیلیکونی، از ارگانوئیدهای زندهی مغزی برای پردازش اطلاعات بهره میبرد.
این فناوری نهتنها ظرفیت بالایی برای تحول در علوم اعصاب، پزشکی، و هوش مصنوعی دارد، بلکه دامنهای گسترده از پرسشهای عمیق فلسفی، فقهی، و اخلاقی را برمیانگیزد: آیا کامپیوتری که از سلولهای مغزی ساخته شده، میتواند آگاه باشد؟ آیا استفاده از چنین سامانهای صرفاً بهرهبرداری از ابزار است یا ورود به قلمرو حیات و مسئولیت؟ و اگر این موجودات روزی «احساس» یا «قصد» داشته باشند، با چه نوعی از حق یا کرامت باید از آنها سخن گفت؟
۱. کامپیوتر زنده چیست و چگونه کار میکند؟
کامپیوتر زنده سامانهای است که در آن بهجای مدارهای سیلیکونی، از ساختارهای زیستی استفاده شده است؛ بهویژه «ارگانوئیدهای مغزی» که تودههایی کوچک از سلولهای مغز انساناند و در محیط آزمایشگاهی از طریق سلولهای بنیادی رشد داده میشوند. این ارگانوئیدها، برخلاف تراشههای بیجان، توانایی طبیعی در پردازش سیگنالهای الکتروشیمیایی دارند و دقیقاً همانند نورونها در مغز انسان عمل میکنند.
تفاوت این فناوری با کامپیوترهای سنتی بسیار بنیادین است. نخست آنکه ارگانوئیدها نهفقط دادهها را پردازش میکنند، بلکه قابلیت یادگیری، انطباق و تغییر ساختار داخلی خود را نیز دارند. دوم آنکه این سامانهها انرژی فوقالعاده کمی مصرف میکنند؛ به گفتهی سازندگان، تا یک میلیون برابر کمتر از یک پردازندهی معمولی (و احتمالاً در آینده بسیار کمتر). و سوم، بافت زندهی مغزی، در مقایسه با سختافزارهای کنونی، در برخی انواع پردازشهای شناختی مانند تشخیص الگو، کارایی بالقوهی بسیار بالاتری دارد.
۲. فرصتهای علمی و صنعتی پیشرو
فناوری کامپیوتر زنده اگر بهدرستی توسعه یابد، میتواند نقطهی تحول در چندین حوزهی راهبردی باشد. در عرصهی هوش مصنوعی، این سیستمها با الگوگیری از ساختار بیولوژیکی مغز، میتوانند زمینهساز نسل جدیدی از سامانههای هوشمند شوند که نهتنها سریعتر و کممصرفتر، بلکه انعطافپذیرتر و تطبیقپذیرتر از مدلهای فعلیاند.
در پزشکی، بهویژه در حوزهی علوم اعصاب و روانپزشکی، امکان شبیهسازی مغز انسان در ابعاد مینیاتوری و مطالعهی زندهی واکنشهای نورونی، راههای تازهای برای درک بیماریهایی مانند آلزایمر، اوتیسم یا افسردگی باز خواهد کرد. این فناوری همچنین در طراحی داروهای جدید و پیشبینی واکنش مغز به آنها میتواند انقلابی ایجاد کند.
از سوی دیگر، در صنایع دفاعی، امنیتی و فضایی، که همواره نیازمند سیستمهای پردازشی کمحجم، کممصرف و فوقالعاده توانمند هستند، کامپیوترهای زنده میتوانند کارکردهای حساس و حیاتی را بر عهده بگیرند. سامانههایی که بتوانند در لحظه تصمیمگیری کنند، به محیط واکنش نشان دهند، و در عین حال حجم و انرژی بسیار کمی مصرف کنند، رؤیایی است که حالا نخستین جرقههای آن زده شده است.
۳. پرسشهای فلسفی: آیا این موجودات آگاهی دارند؟
یکی از بنیادیترین پرسشهایی که با ظهور کامپیوترهای زنده مطرح میشود، مسئلهی آگاهی و ذهن است. آیا یک تودهی سلولی که قادر به پردازش اطلاعات، یادگیری و تطبیق رفتاری است، میتواند واجد تجربهی درونی یا آگاهی باشد؟ این پرسش، ما را به قلب بحثهای فلسفهی ذهن، بهویژه تمایز میان «پردازش اطلاعات» و «تجربهی آگاهانه» (conscious experience) میبرد.
در مغز انسان، فعالیت الکتریکی نورونها به شکل الگوهای خاصی از تحریک و پاسخ درمیآید که منجر به ادراک، یادآوری، اراده، و در نهایت تجربهی درونی میشود، اما آیا وجود فعالیت مغزی بهتنهایی برای تولید آگاهی کافی است یا خیر؟ در مورد ارگانوئیدهای مغزی که فاقد ساختارهای پیچیدهی مغز کاملاند این سؤال بهشدت مطرح میشود: آیا اینها فقط مثل یک مدار، دادهها را عبور میدهند، یا اینکه چیزی از درون را «تجربه» میکنند؟
این پرسش نهفقط برای فلسفه، بلکه برای اخلاق و حقوق نیز پیامدهای سنگینی دارد. اگر روزی معلوم شود که این ساختارهای کوچک میتوانند درد، ترس، یا لذت را تجربه کنند، نمیتوان آنها را صرفاً بهعنوان ابزار بیجان به کار گرفت.
۴.چالشهای اخلاقی: ابزار هوشمند یا موجود با حق؟
بر فرض اینکه ارگانوئیدهای مغزی کامپیوتر زنده، روزی به سطحی از هوش یا تجربهی درونی برسند، آیا ما حق داریم همچون ابزار از آنها استفاده کنیم؟ این پرسش، ما را به مباحث «اخلاق زیستی» و «حقوق موجودات نوظهور» وارد میکند.
در حال حاضر، ما استفاده از حیوانات در آزمایشگاه را مشروط به ملاحظات اخلاقی میدانیم، و به همین دلیل گاه آن را ممنوع میکنیم. اگر موجودی که از سلولهای انسانی ساخته شده، بتواند یاد بگیرد، تصمیم بگیرد، یا نشانههایی از آگاهی بروز دهد، آیا بهرهبرداری از آن برای مقاصد مختلف، استفاده از یک موجود زنده نیست؟ مثلاً مانند استفادهای که از حیوانات داریم.
در این صورت، آیا باید حقوقی برای آنها تعریف شود؟ مثلاً حق رنج نکشیدن؟ یا حق انصراف از پردازش اطلاعات؟ اگر این موجودات نوعی «خودآگاهی» داشته باشند، و مثلاً تمایل نداشته باشند که از آنها برای تحلیل دادههای جنگی استفاده شود، چه خواهیم کرد؟ آیا وارد دورهای از «بردهداری بیولوژیکی» خواهیم شد؟
در آیندهای نهچندان دور، ممکن است لازم شود چارچوبهایی حقوقی و اخلاقی برای این موجودات طراحی شود؛ چیزی شبیه به «حقوق حیوانات» اما در سطحی جدید و پیچیدهتر.
۵. مسئولیت در خطاهای تصمیمگیری بیولوژیکی
یکی از ویژگیهای ارگانوئیدهای مغزی این است که، برخلاف تراشههای دیجیتال، رفتاری غیرخطی، نیمهتصادفی و گاهی پیشبینیناپذیر دارند. آنها مثل موجودات زنده، ممکن است در شرایط مختلف، پاسخهای متفاوتی به ورودیهای مشابه دهند. این ویژگی از یک سو مزیت یادگیری انعطافپذیر است، اما از سوی دیگر ریسک خطای فاجعهبار را به همراه دارد.
اگر یک کامپیوتر زنده در یک سیستم حیاتی مثل جراحی مغز، هدایت پهپاد نظامی، یا تحلیل امنیتی یک کشور بهکار گرفته شود و تصمیمی اشتباه بگیرد، چه کسی مسئول خواهد بود؟ آیا مسئولیت بر عهدهی برنامهنویس است، حتی اگر سیستم خودآموز بوده باشد؟ یا شرکت سازنده، که آن را به بازار عرضه کرده؟ یا شخص یا نهادی که آن را برای کاربرد خاصی بهکار برده؟ و اگر این موجود زندهی مصنوعی واجد نوعی تصمیمگیری مستقل باشد، آیا خودش مسئول است؟
در غیاب مقررات و تفکیک دقیق مسئولیتها، هر اشتباه ممکن است فجایعی بیپاسخ در پی داشته باشد. اینجاست که فقه، اخلاق و حقوق باید برای تعریف حوزهی مسئولیت وارد عمل شوند؛ پیش از آنکه فناوری از ما جلوتر برود
۶. انسانِ تقویتشده یا انسانِ ازدسترفته؟
یکی از پیامدهای محتمل فناوری کامپیوتر زنده، امکان ترکیب آن با مغز انسان است؛ بهویژه در چارچوب پروژههایی نظیر «رابط مغز و رایانه» (BCI) یا «تقویت شناختی» از طریق بافتهای زندهی پیوندی. این فناوریها میتوانند کارکردهای حافظه، تمرکز، پردازش تصمیم، یا حتی تجربههای حسی را در انسان ارتقاء دهند. اما این پیشرفتها پرسشی هویتی ایجاد میکند: آیا انسانی که بخشی از ذهن او با یک سامانهی بیولوژیکی بیرونی یکپارچه شده، همچنان انسان است؟ یا اینکه به موجودی میانمرتبه (hybrid) تبدیل شده که مرز آن با ماشین مبهم است؟ در جنبشهایی مانند ترابشریتگرایی (Transhumanism) این سؤال مطرح نیست؛ چون آنها تکامل انسان را از طریق فناوری میپذیرند. اما از نگاه دینی، فلسفی و حتی فرهنگی، این مسئله نیازمند تأمل است:
آیا تجربهی انسانی، کرامت انسانی، و مسئولیت اخلاقی، همچنان در چنین انسانهای تقویتشدهای محفوظ خواهد بود؟
اگر این تغییرات، منجر به نابرابریهای بنیادین میان افراد (مثلاً انسانهای تقویتشده و غیرتقویتشده) شود، تکلیف عدالت اجتماعی چه خواهد بود؟
آیا لازم است مرزی برای حفظ «انسان طبیعی» تعریف شود؟
در این مرحله، مسئله فقط «فناوری» نیست، بلکه مرز انسانبودن است که به چالش کشیده میشود.
۷. فقه و اخلاق زیستی در مواجهه با فناوری زنده
در مواجهه با فناوریهای زیستی جدید – از جمله ارگانوئیدهای مغزی – فقه با دو پرسش اصلی مواجه است:
۱. آیا این فناوریها از نظر شرعی مجازند؟
۲. تحت چه شرایطی میتوان از آنها استفاده کرد یا بهره برد؟
بهعنوان نمونه:
ارگانوئیدها از سلولهای بنیادی انسانی ساخته میشوند. اگر این سلولها از جنین، جنین سقطشده، یا فرد بیمار گرفته شوند، آیا رضایت اهداکننده کفایت میکند؟
آیا بهکارگیری این سلولها برای اهداف محاسباتی – نه درمانی – نوعی بهرهکشی از حیات انسانی نیست؟
در صورتی که این بافتها رشد کنند، و ساختارهایی شبیه به مغز پیدا کنند، آیا شرعاً «عضو انسانی» محسوب میشوند و حرمت آنها مانند اعضای بدن انسان است؟
فقه نیازمند بازتعریف برخی مفاهیم سنتی در پرتو فناوریهای نوین است؛ از جمله مفهوم «حیات»، «کرامت»، «مالکیت اعضا»، و «اهلیت». از سوی دیگر، اخلاق اسلامی نیز با پرسشهایی مانند:
جواز بهرهبرداری از موجودات دارای ظرفیت احساس،
لزوم رعایت عدالت در دسترسی به فناوری، و
ممنوعیت تسلط انسان بر انسان (ولو در قالب نسخهی زیستیشدهای از او) مواجه است.
در این میان، میتوان نقش حوزههای علمیه را بسیار کلیدی دانست؛ حوزه نهتنها نباید مصرفکنندهی پاسخهای غربی باشد، بلکه باید تولیدکنندهی چارچوبهای بومی فقهی برای فناوریهای نوین باشد.
۸. تهدیدهای امنیتی و اطلاعاتی
فناوریهای قدرتمند، همواره در معرض استفادههای مخرب نیز بودهاند؛ و کامپیوترهای زنده بهعنوان ابزاری بیسابقه در پردازش شناختی، یادگیری سریع، و تحلیل الگوهای پیچیده انسانی، میتوانند زمینهساز نوعی قدرت اطلاعاتی فوق انسانی شوند.
برخی کاربردهای نگرانکنندهی احتمالی عبارتند از:
استفاده در سامانههای نظامی نیمهمستقل یا خودمختار که بدون کنترل انسانی، تصمیم به کشتن بگیرند.
بهرهبرداری در سیستمهای جاسوسی فراشناختی که رفتار، هیجانات یا حتی افکار عمومی را رصد و تحلیل کنند.
بهکارگیری در جنگهای سایبری پیشرفته که بهجای نفوذ در داده، به نفوذ در درک و تصمیم انسانها میپردازند.
طراحی ساختارهای تبلیغاتی با قدرت اقناع شناختی بسیار بالا که ارادهی انسان را بدون اجبار ظاهری منحرف میکنند.
در چنین فضایی، مقابله با تهدیدها فقط با ابزار حقوقی یا امنیتی کافی نیست؛ بلکه نیازمند ورود جدی فلسفه، فقه، و اخلاق به مسئلهی قدرت و اختیار است. انسان، اگر بیحساب و با شوق صرف علمی، چنین سامانههایی را در اختیار قدرتهای سیاسی و اقتصادی قرار دهد، ممکن است آخرین و پیچیدهترین ابزار تسلط بر انسان را خود، بهدست دشمن او بسپارد.
نتیجهگیری: انسان و خدای مصنوعی!
فناوری کامپیوترهای زنده، فراتر از یک پیشرفت تکنولوژیک، دروازهای است به سوی بازتعریف بسیاری از مفاهیم بنیادین انسانی: آگاهی، اختیار، مسئولیت، هویت، و حتی کرامت. اگرچه امروز این سیستمها در مراحل ابتدایی آزمایشگاهیاند، اما سرعت پیشرفت در حوزههای زیستفناوری و هوش مصنوعی، نوید آیندهای نزدیک را میدهد؛ آیندهای که در آن، مرز میان ماشین و موجود، ابزار و همنوع، «برنامه» و «نفس»، بیش از پیش فرو خواهد ریخت.
پرسش پایانی که در برابر ما قد علم میکند، ساده ولی سهمگین است: آیا بشر در حال خلق موجودی است که دیگر مهار آن در اختیارش نخواهد بود؟ این پرسش، تنها نگرانی یک فیلسوف یا فقیه نیست بلکه دغدغهای تمدنی است. اگر برای پرسشهای فلسفی، حقوقی، اخلاقی و فقهیِ این حوزه پاسخی طراحی نکنیم، در آینده نهچندان دور مجبور به تبعیت از قواعدی خواهیم شد که توسط فناوری، قدرت، و منافع اقتصادی نوشته شدهاند، نه توسط عقلانیت و فقاهت.
در برابر این موج نوظهور، نخستین وظیفهی ما نه انکار است نه هیجانزدگی؛ بلکه «فهم» است. باید این فناوری را شناخت، پرسشهای آن را جدی گرفت و نظام داناییمحور برای مواجهه با آن طراحی کرد. علوم انسانی و اسلامی اگر میخواهند در آینده حضور داشته باشند، باید خود را از موضع منفعل بیرون آورند و وارد میدان تولید معنا برای این پدیدههای نو شوند.
در نهایت، ما نه تنها باید بدانیم «کامپیوتر زنده چگونه کار میکند»، بلکه باید بپرسیم: «ما در برابر آن چگونه باید زندگی کنیم؟»این پرسش، آغاز یک گفتوگوی بزرگ است؛ گفتوگویی که فلسفه، فقه، علم، اخلاق، و سیاست را دور یک میز خواهد نشاند. اکنون زمان آن است که ما نیز بر سر این میز حاضر شویم، پیش از آنکه صندلیمان را دیگران اشغال کنند.
نظر شما