امکان و راه شناخت وحى نبوت
از نگاه استاد مطهرى شناخت حقیقت و کنه وحى نبوت براى غیرپیامبران الهى و کسانى که در رتبه کمال وجودى آنان قرار ندارند ممکن نیست، بدین جهت براى شناخت ویژگىها و نشانههاى وحى نبوت باید به اولیاء وحى رجوع کرد و در این باره از زبان آنان شنید. آرى، پس از آشنایى با ویژگىها و نشانههاى وحى نبوت از زبان اولیاء وحى (قرآن و احادیث معصومان علیهمالسلام) مىتوان از تفکر عقلى و دادههاى علمى نیز در این باره بهره گرفت. اما باید توجه داشت که دادههاى علمى و عقلى درباره پدیده وحى، فرضیهاى بیش در اختیار انسان قرار نخواهد داد که تا حدى مىتواند راهگشاى انسان در فهم پدیده وحى باشد.
این مسئلهاى است که ما از زبان اولیاء وحى باید بشنویم، چون نه مىتوانیم روى آن تجربه کنیم و نه مىتوانیم استدلال کنیم، ما باید ببینیم آن چه گفتهاند، بعد از نظر علمى ببینیم چگونه مىتوانیم توجیه کنیم.(1)
راه دیگرى که استاد مطهرى براى شناخت وحى نبوت معرفى کرده است، مطالعه و تحقیق درباره دیگر موارد وحى الهى، مانند روِیاهاى صادقه است، که اگر چه نمىتواند ما را با حقیقت وحى مخصوص پیامبران آشنا کند، ولى تا حدى مىتواند راهگشا باشد.
(وحى نبوت) یک حالتى است مخصوص پیغمبران که قطعا ما به کنه آن پى نمىبریم، ولى چون قرآن وحى را در یک اشیاء دیگر عمومیت داد، شاید به تناسب آن انواعى از وحى که مىشناسیم، بتوانیم تا اندازهاى آن وحیى را که با آن از نزدیک آشنایى نداریم که وحى نبوت است، توجیه بکنیم.(2)
ماهیت و گستره وحى از منظر قرآن کریم
استاد مطهرى در این باره، نخست سخن علامه اقبال لاهورى را نقل کرده که گفته است از کاربردهاى قرآنى وحى به دست مىآید که قرآن وحى را "خاصیتى از زندگى" مىداند که شکل و خصوصیت آن بر حسب مراحل مختلف تکامل زندگى متفاوت است. سپس یادآور شده است که سخن اقبال اگر چه متین است، ولى بهتر آن است که وحى از نگاه قرآن را "خاصیتى از وجود" بدانیم، زیرا در جمادات نیز بکار رفته است "و اوحى فى کل سماء امرها"(3) و نیز "یومئذ تحدث اخبارها بان ربک اوحى لها"(4) و در ادامه یادآور شده است که وحى نوعى هدایت الهى است که در همه موجودات وجود دارد، هر چند درجات آن به تناسب درجات کمال موجودات متفاوت است و حد اعلاى آن هدایت مخصوص پیامبران الهى است. وى، آنگاه براى تأیید اینکه سنخ وحى در پیامبران با وحى در دیگران متفاوت نیست، بلکه درجه و مرتبه آن برتر از موارد دیگر است، به حدیثى از پیامبر استشهاد کرده است که در آن "روِیاى صادقه" یک جز از هفتاد جز نبوت به شمار آمده است.(5)
ویژگىها و نشانههاى وحى نبوت
استاد مطهرى بر آن است که وحى نبوتـ آنگونه که از آیات قرآن و روایات به دست مىآیدـ چهار ویژگى و نشانه دارد. البته، مقصود منحصر دانستن ویژگىهاى وحى نبوت در این چهار ویژگى نیست، بلکه آنچه ایشان به آن دست یافتهاند، این چهار چیز است:
1ـ درونى بودن: یعنى پیامبران حقایقى را که دریافت مىکردند با باطن وجود خود دریافت مىکردند، و حواس بیرونى در آن نقشى نداشته است. گواه بر این مطلب آن است که در روایات آمده است که در اکثر موارد وحى حالتى غشمانند و خوابگونه عارض پیامبر مىشد که چشم و گوش او مانند انسان خوابیده بود که نمىشنید و نمىدید. و در قرآن کریم نیز آمده است "نزل به الروحالامین على قلبک" (6)؛ روح الامین قرآن را بر قلب تو نازل کرده است. البته، استاد در ادامه یادآور شده است که این ویژگى در دیگر گونههاى وحى نیز موجود است، چنانکه در روِیاى صادقه نیز انسان با باطن وجود خود با عالم غیب ارتباط برقرار مىکند، وحى در جمادات و نباتات و حیوانات هم درونى است(7.)
2ـ معلم داشتن: ویژگى پیشین مربوط به بعد قابلى وحى بود و این ویژگى مربوط به بعد فاعلى وحى است. در وحى به پیامبران، پیامبر با موجودى بیرون از وجود خود ارتباط برقرار مىکند و حقایقى را از او دریافت مىکند. و هرگز آنچه او به عنوان وحى مىیابد از درون او نمىجوشد. یعنى یافتههاى وحیانى لازمه تکوین هویت وجودى او نیست، برخلاف درک غریزى در حیوانات که لازمه ساختمان وجودى آنان است. و نیز بر خلاف آنچه نوابغ مىفهمند و ارائه مىکنند که لازمه ساختمان وجودى آنان است. البته، هر دو بالغیر است نه بالذات، ولى کیفیت آن متفاوت است. در غرایز حیوانى و در نوابغ آنچه ادراک مىشود به جعل بسیط به آنان اعطا شده است، ولى در وحى نبوت به جعل بسیط نیست، بلکه به جعل تألیفى است. استاد مطهرى روى این ویژگى بسیار تأکید کرده و معتقد است هرگونه توجیهى از وحى نبوت که این ویژگى را نفى کند، با مفاد آشکار آیات قرآن ناسازگار است.
به نظر من وقتى وحى نبوت را در قرآن ببینیم این را نمىتوانیم از آن بگیریم. بنابراین، اگر شخصى هر چه کار فوقالعاده انجام دهد که این جهت در آن نباشد که او واسطه است که از بیرون وجود خودش گرفته است، نمىتوانیم اسمش را "وحى" بگذاریم(8.)
3ـ آگاهى از منشأ بیرونى وحى: پیامبران علاوه بر اینکه حقایق وحیانى را از مبدأ و منشأ بیرونى و الهى دریافت مىکنند، به این مطلب توجه کامل نیز دارند، استاد مطهرى از این ویژگى با واژه "استشعار" یاد کرده است. تفاوت این ویژگى با ویژگى پیشین در این است که ویژگى پیشین مربوط به مقام ثبوت و نفسالامر است و این ویژگى مربوط به مقام اثبات و ادراک است. ایشان بر اساس این ویژگى وحى نبوت را با الهامهایى که به افراد دیگر مىشود، جدا ساخته است. (نبوت/75-76)
4ـ فرشته وحى: ویژگى دیگر وحى به پیامبران الهى این است که در اکثر موارد فرشته وحى میان خداوند و پیامبر واسطه بوده است و وحى به واسطه او به آنان القاء شده است، نه بدون واسطه. چنانکه فرموده است "نزل به الروحالامین على قلبک"(شعرا/193) روحالامین همان جبرئیل است که در آیات دیگر از او به عنوان آورنده وحى الهى براى پیامبر یاد شده است. "قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله على قلبک با؛ذن اللّه"(بقره/97.)
تبیین فلسفى وحى
استاد مطهرى پس از بیان شاخصهاى وحى نبوت از نگاه قرآن و روایات، گفته است "با توجه به اینها باید ببینیم چه فرضیهاى مىتوان گفت" آنگاه به تبیین دیدگاه فلاسفه پرداخته است. تبیین فلسفى وحى بر اصول و مقدمات زیر استوار است:
1ـ عالم از دو بخش عالم طبیعت و عالم ماوراء طبیعت تشکیل شده است. عالم طبیعت داراى ماده و تغیر و حرکت است، ولى عالم ماوراء طبیعت ماده و تغیر و حرکت ندارد. این دو عالم در عین تفاوتهاى یاد شده بر یکدیگر تطابق دارند، در حقیقت جهان طبیعت معلول آن جهان است.
2ـ انسان داراى بدن و روح است، بدن انسان مادى و روح او غیرمادى و از سنخ موجودات ماوراء طبیعى است.
3ـ روح انسان دو وجهه دارد. یک وجههاش به روى عالم طبیعت است و وجهه دیگرش به سوى عالم ماوراء طبیعت. در وجهه طبیعىاش با استفاده از حواس، معرفتها و علوم معمولى را به دست مىآورد. اما روح انسان در وجههاى که به سوى عالم ماوراء طبیعت دارد مىتواند از حقایق آن عالم آگاه شود؛ یعنى روح صعود مىکند و به عالم ماوراء طبیعت اتصال پیدا مىکند، روِیاهاى صادقه از همین طریق حاصل مىشود. مکاشفههاى درست نیز از همین قبیل است. معرفتهاى وحیانى نیز بر این سنخ است و از همین راه براى پیامبران حاصل مىشود. مولوى درباره این دو وجهه روح انسان گفته است:
دو دهان داریم گویا همچو نى یک دهان پنهانست در لبهاى وى
روح انسان (مقصود او انسان عارف است که به قول او سخنش حق است) را به نى تشبیه کرده است که یک دهانش آشکار است و هنگامى که نىزن نى مىزند ما آن دهان را مىبینیم و صدا را از آن مىشنویم، اما دهان دیگرش در لبهاى نىزن پنهان است که دیده نمىشود.
4ـ نظام ادراکات و معرفتهایى که از طریق ارتباط روح با عالم ماوراء طبیعت به دست مىآید با نظام ادراکات و معرفتهایى که از طریق حواس بیرونى و ارتباط با عالم طبیعت حاصل مىشود متفاوت است. ادراکات حسى و طبیعى نخست جزیى و حسىاند سپس از راه تجرید و تعمیم کلى و عقلى مىشوند، ولى ادراکات باطنى و ماوراء طبیعى نخست کلى و عقلىاند سپس به واسطه قواى حسى درونى، حسى و جزئى مىشوند.
5ـ در باب وحى به پیامبران دو واقعه رخ مىدهد: یکى صعود و دیگرى نزول. نخست روح پیامبر صعود مىکند و با عالم غیب ارتباط برقرار مىکند و از آن آگاه مىشود. سپس آن حقایق غیبى که فاقد صورت و هیأت مىباشد از مرتبه عالى روح قدسى پیامبر تنزل مىکند و به مرتبه روح بشرى و قواى حسى درونى او نازل مىشود و در نتیجه آن یافتههاى کلى و عقلى و فاقد شکل و هیأت، جزئى و حسى و داراى شکل و صورت مىشود. در این مرتبه روح پیامبر، فرشته وحى را به صورت انسانى زیبا مىبیند، و حقایق وحیانى را به صورت کلامى منظم و شیوا مىشنود.
6ـ تفسیر نزول وحى که در قرآن و روایات آمده است همین است که بیان گردید؛ زیرا نزول به معناى مکانى نیست، یعنى جبرئیل از مکان بالاترى به مکان پائینترى فرود نمىآید، بلکه مقصود نزول معنوى است، یعنى حقیقتى از مرتبه بالاترى به مرتبه پایینتر نازل مىشود. جبرئیل در مرتبه وجود عقلى و مجرد خود شکل و صورت بشرى ندارد، ولى در قواى ادراکى پیامبر داراى شکل و صورت بشرى مىشود و حقایق وحیانى در مرتبه وجود عقلى و کلى خود با صدا و کلام لفظى همراه نیستند، اما در قواى ادراکى پیامبر با صدا و کلام لفظى همراه مىشوند. و چون مرتبه وجود عقلى بر مرتبه وجود حسى برتر و بالاتر است، وحى لفظى صورت نازل شده حقایق عقلى و کلى است.
7ـ لازمه تفسیر فلسفى وحى و نزول فرشته و کلام الهى بهگونهاى که تبیین شده این نیست که فرشته وحى و کلام وحیانى وجودى خیالى داشته باشد، یعنى معلول و مخلوق قوه خیال پیامبر باشد، زیرا فلاسفه معتقدند جبرئیل وجود واقعى و خارجى دارد و پیامبر در مرتبه وجود عقلى و با روح قدسى خود با او رابطه برقرار مىکند، و کلام وحیانى نیز حقایقى خارج است که در وجود جبرئیل موجود است، و پیامبر آنها را مشاهده مىکند.
آنچه توسط قوه خیال و دستگاه ادراکى پیامبر رخ مىدهد، صورت بشرى فرشته وحى، و قالب لفظى کلام وحیانى است، ولى این صورت حسى بدون منشأ و پشتوانه واقعى نیست تا امرى خیالى و ذهنى محض به شمار آید بهگونهاى که هیچگونه ما بازاء خارجى نداشته باشد.
ارزیابى تبیین فلسفى وحى
1ـ استاد مطهرى تبیین فلسفى وحى را ـ آنگونه که حکماء اسلامى بیان کردهاند و تقریر گردیدـ یک فرضیه دانسته است، زیرا حقیقت وحى که به انبیاء اختصاص دارد، براى دیگران، آن هم از طریق تحلیل عقلى، قابل فهم نخواهد بود. با این حال، به اعتقاد استاد مطهرى تبیین فلاسفه اسلامى از وحى نبوت بهترین فرضیه در این باره است: "به نظر ما بهترین فرضیه همین فرضیهاى است که حکماى اسلام گفتهاند".
مقصود از بهترین فرضیه بودن فرضیه حکماى اسلامى در تبیین وحى بهترین فرضیه از میان فرضیههاى موجود است، نه فرضیههاى ممکن، زیرا چنانکه پس از این بیان خواهد شد، این فرضیه کاستىهایى دارد که با توجه به آنها نمىتوان آن را بهترین فرضیه ممکن شناخت. بنابراین، مقصود این است که در مقایسه با فرضیههایى که فلاسفه و دانشمندان غربى در تبیین وحى نبوت گفتهاند (مانند فرضیه نبوغ، تجلى شعور باطنى و...) تبیین فلاسفه اسلامى از آنها بهتر است.
2ـ نقطه قوت و امتیاز فرضیه حکماى اسلامى در تبیین وحى نبوت این است که شاخصهاى وحى را که از قرآن و روایات به دست مىآید رعایت کرده و در بردارد، زیرا هم جنبه درونى بودن وحى را دارد و هم جنبه بیرونى بودن (معلم داشتن) و هم جنبه الهى داشتن آن را دارا مىباشد. به اعتقاد فلاسفه اسلامى پیامبر با روح قدسى و باطنى خود با عالم غیب ارتباط برقرار مىکند. (جنبه درونى وحى) و حقایق وحیانى را از عالم دیگرى و به واسطه فرشته وحى دریافت مىکند (جنبه بیرونى و معلم داشتن وحى) و نسبت به این مطلب نیز کاملا آگاه است (ویژگى استشعار در وحى) و فرشته وحى نیز مخلوق خداوند و مأذون از جانب او است (ویژگى الهى بودن وحى.)
3ـ در ارتباط با تبیین فلسفى وحى پرسشهایى قابل طرح است که این فرضیه پاسخگوى آنهان نیست مانند اینکه چطور مىشود که پیغمبر ملک وحى را به صورت انسان مىبیند، یا حقایقى را که از عالم غیب دریافت مىکند به صورت یک کلام یا کتاب براى او مجسم مىشود.
نقد و نظر
مىتوان به این دو پرسش پاسخ داد و گفت به اعتقاد فلاسفه اسلامى این کار توسط قوه متصرفه (متخیله) که از قواى درونى نفس انسان است انجام مىگیرد، همانگونه که حس مشترک از اشیاء طبیعى صورت بردارى مىکند، قوه متخیله نیز دو کار را مىتواند انجام دهد، یکى اینکه به حقایق بىصورت، صورت ببخشد، و دیگرى اینکه به یافتههاى غیبى که داراى صورتاند، صورتهاى جدیدى بدهد، چرا که صورتگرى و ترکیب و تفصیل و تصرف در ادراکات کار ویژه قوه متخیله است. صورتهایى که این قوه به یافتههاى بىصورت یا با صورت مىدهد به دو چیز بستگى دارد: یکى ویژگى یافتهها و مشاهدههاى غیبى، و دیگرى ویژگىهاى نفس انسانى که آنها را یافته است. هرگاه مشاهدههاى غیبى حقایق قدسى و الهى باشد، ـچنانکه حقایق وحیانى پیامبران اینگونه استـ و نفس دریافت کننده آنها نیز قدسى و الهى باشد ـچنانکه نفس پیامبران اینگونه استـ صورتهایى که قوه متخیله به آن حقایق مىبخشد، زیبا و نیکو خواهد بود، در نتیجه فرشته وحى را به صورت بشرى زیبا و حقایق وحیانى را به صورت کلام لفظى فصیح و شیوا تصویر مىکند.
بنابراین، تبیین فلسفى وحى از جهت یاد شده قابل ترمیم و دفاع است. نارسایى تبیین فلسفى وحى در سه مطلب دیگر است:
الف) تنها وحى الهى به پیامبران به واسطه فرشته وحى را تبیین مىکند، در حالى که مواردى از وحى الهى به پیامبران بدون واسطه بوده است. چنانکه استاد مطهرى نیز تصریح کرده است که وحى در اکثر موارد به واسطه فرشته وحى بوده است، ولى در مواردى بدون واسطه بوده است. "اکثر وحى، واسطه هم دارد، پیغمبران معمولا وحى را به وسیله یک موجود دیگرى ـنه مستقیم از خداـ که نام او "روحالامین" است، مىگیرند، نمىگویم همیشه اینطور است، چون در آیهاى از قرآن آمده است که گاهى اینگونه نبوده (بدون واسطه بودن است)". مقصود استاد آیه 51 سوره شورى است که از سه گونه تکلم خداوند با بشر سخن گفته است: یکى وحى بدون واسطه، دیگرى وحى از پس پرده و سوم وحى به واسطه رسول یعنى فرشته وحى.
ب) تبیین فلسفه وحى با مفاد آیات و روایات درباره تمثل بشرى فرشته وحى بر پیامبران سازگارى ندارد، زیرا مفاد آیات و روایات این است که تمثل بشرى فرشته وحى تنها در دستگاه ادارکى پیامبر رخ نمىدهد، بلکه مابازاء خارجى در عالم طبیعت دارد. درست است که حقیقت فرشته به انسان تبدیل نمىشود، ولى آنچه فرشته به شکل او نمایان مىشود و به واسطه او سخن مىگوید، مصداق و مظهر خارجى دارد، چنانکه وقتى جبرئیل به صورت دحیه کلبى بر پیامبر تمثل مىیافت، مصداق و مظهر خارجى داشت بهگونهاى که دیگران نیز او را مىدیدند، و پیامبر از آنان خواسته بود که وقتى دحیه کلبى را نزد او مىبینند، وارد نشوند.(9)
ج) تأکید بر جنبه باطنى وحى و انکار نقش حواس ظاهرى پیامبر در تلقى وحى بهطور مطلق پذیرفته نیست، زیرا از آیات و روایات به دست مىآید که در مواردى پیامبر از طریق شنیدن کلام لفظى به حقیقت وحیانى منتقل شده است. چنانکه درباره موسى علیهالسلام خداوند با کلام لفظى او را مخاطب قرار داد و فرمود "انى انا ربک" موسى علیهالسلام این ندا را از نقطه و جهت خاصى شنید که در آیه 29 سوره قصص و آیات دیگر بیان شده است. و هنگامى که جبرئیل بهصورت دحیه کلبى متمثل مىگردید و نزد پیامبر حاضر مىشد و با او گفتوگو مىکرد، این گفتوگو با کلام لفظى بود. بدیهى است چون این مسئله از نظر عقلى امکانپذیر است، و از طرفى دلیلى بر تأویل آن در دست نیست، تأویل آن مجاز نخواهد بود، یعنى احتمال است بدون دلیل و از مقوله تفسیر به رأى خواهد بود.
ـــــــــپىنوشت:ـــــــــ
1ـ نبوت/275ـ نبوت/78
3ـ فصلت/412ـ زلزال/5
5ـ نبوت/74 و 80-681ـ شعرا/193
7ـ نبوت/81-882ـ نبوت/75
9ـ بحارالانوار، 37/329