یکشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۳ |۱۳ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 15, 2024

پانزده سال در ماهشهر منبر رفتم/در یک منطقه سه ماه ماندم و روزی سه منبر می‌رفتم/ رییس ساواک یک سیلی به من زد و گفت تو و خمینی چه می‌گویید؟! سی سال منبری بیوت مراجع بودم هیچ گاه بدون دعوت نرفتم/ منبری باید مایه‌دار و دارای اطلاعات وسیع دینی باشد.

آنچه گذشت برش‌هایی از گفت‌وگوی 2 ساعته خبرگزاری حوزه با حجت‌الاسلام والمسلمین محمودی از وعاظ معروف قم است که ضمن تجربیات فراوان در امر تبلیغ 30 سال در بیوت مراجع عظام تقلید به مناسبت‌های مختلف منبر رفته است.

متن گفت وگو با این روحانی مخلص که حاوی خاطرات تلخ و شیرین از نیم قرن تبلیغ و وعظ منبر است را در ذیل می‌خوانیم.

* چگونه طلبه شدید.

ما هم مثل برخی از طلبه‌ها که به همراه پدر و مادرشان به حوزه می‌رفتند، از دهات اطراف بهبهان به همراه پدر و مادرم به حوزه علمیه رفته، طلبه شدم، روستای ما که «زیدون» نام دارد، در نزدیکی بهبهان و بندر دیلم قرار گرفته البته ارتباط ما بیشتر با دیلم و بنادر بود و با بهبهان نیز چون شهرستان بود، ارتباط داشتیم.

پدرم روحانی با ایمان و معتقدی بود، با مراجع قم و نجف اشرف ارتباط خوبی داشت در بهبهان هم با علمای طراز اول ارتباط داشته و با محافل حوزوی آشنا بود، به طوری که احتیاجات مردم منطقه در وجوهات و حلال و حرام و... را انجام می‌داد.

من و برادرم در مدرسه شیخ عبدالهادی مجتهدی درس را شروع کردیم. آقای مجتهدی تحصیل کرده نجف و سامرا بود و سطح علمی خوبی داشت. علاوه بر فقه، به زبان عربی مسلط بود و خط خوبی داشت. حدود 50 طلبه در مدرسه ایشان تحصیل می‌کردند. پدرم از شیخ خواست تا به ما شهریه ندهد. حتی اصرار داشت هر وقت می‌رود ما را با خود نبرد، خیلی دقت داشت و خودش ما را اداره می‌کرد، ما نیز شهریه نمی‌گرفتیم، بعد از 6 – 5 ماه پدر آمد به ما سری بزند، با هم نزد شیخ عبدالهادی رفتیم، پدرم پرسید آیا این‌ها به درد می‌خورند یا می‌خواهند آخوند زکات بگیر شوند؟ چون آن موقع رسم بود آخوندها می‌رفتند و زکات جمع می‌کردند، پدر گفت: اگر این‌ها سواد ندارند، به دنبال زراعت و گله‌داری بروند.

ما نفهمیدیم سوال بابا چه بود؟ چون آهسته پرسید. اما شیخ عبدالهادی با صدای بلند جواب داد و گفت: اگر این‌ها تا یک سال این‌جا بمانند، نسبت به همه طلبه‌های مدرسه برتری خواهند داشت. پدرم گفت: من اگر کارگری هم کنم، نان اینها را می‌دهم.

یک سال بعد، همان‌گونه که شیخ عبدالهادی می‌گفت، من جامع المقدمات را تدریس می‌کردم. بعد از این‌که پیش شیخ عبدالهادی درس می‌خواندم، «عوامل ملا محسن، عوامل فی النحو، گاهی سیوطی، مغنی» و کم کم «شرایع» را درس دادم.

به لمعه که رسیدیم، جریان دکتر مصدق پیش آمد، مردم بهبهان دو دسته‌ بودند و شیخ عبدالهادی هم از رعیت‌ها حمایت می‌کرد. در مقابل این‌ها خوانینی بودند که املاک را غصب کرده بودند، وقتی مصدق سقوط کرد، دوباره خوانین سرکار آمدند؛ در این زمان بود که ایشان نامه‌ای برای من نوشت و گفت، اگر پدرتان اجازه دهد شما به قم هجرت کنید، من هم نامه ایشان را کپی کردم و برای پدرم فرستادم. ایشان وقتی نامه را خواند، گفت: شما از ما اجازه نگیر به قم بروید. حتی لازم نیست خداحافظی کنید، به قم آمدیم، بعد از مدتی، پدر نامه نوشت اگر می‌خواهید شهریه بگیرید، مشکلی نیست چون آن‌جا دور است و من نمی توانم برایتان نان و لباس بیاورم؛ در آن زمان کسی جز آقای بروجردی شهریه نمی‌داد آیت‌الله بروجردی برای اولین‌بار در حوزه امتحان می‌گرفتند، در چند سطح از طلاب امتحان گرفتند، قوانین، شرایع و رسائل، مکاسب، کفایه و خارج، سال اول امتحان دادیم در آن شرایط تا یک سال نتیجه امتحان معلوم نمی‌شد، بعد از یک سال بود که به ما گفتند، قبول شدید و از این به بعد به ما 12 تومان شهریه می‌دادند.

 * چه سالی؟

تقریبا بعد از سقوط دکتر مصدق بود، سال بعد رفتم برای امتحان رسائل و مکاسب، ما مکاسب را تا حدودی خوانده بودیم، البته رسائل را هم می‌خواندیم، مرحوم آقا وحید رشتی، مرحوم آقای سلطانی، مرحوم آیت‌الله منتظری ممتحنین بودند، آقای وحید رشتی ممتحن رسائل و مکاسب ما بود که زیاد اشکال می‌گرفت، گفتم این‌گونه اشکال مربوط به ما طلبه‌‌هاست، شما که استاد هستید؛ مثلا الان اگر طلبه‌ای پیش من بیاید و بخواهد امتحان بدهد، من این طور امتحان نمی‌گیرم.

در ادامه مقداری از شعرهای سیوطی را خواندم، نگاهی کرد و نوشت قبول، برای امتحان سوم هم جزوه‌ای از درس آقای بروجردی نوشته بودم که تبدیل‌الشکوک بود، نزد مرحوم آقای سلطانی هم که در حوزه خیلی عنوان داشت، امتحان دادم و در درس خارج هم قبول شدم و بعد ازدواج کردیم در آن زمان خرج زندگی آنچنانی نبود، ما یک خانه‌ای دربست گرفته بودیم ماهی 5 تومان و فقط یک اتاق داشت، آب، برق و ... هم نداشت.

در بهبهان هم منبر می‌‌رفتم و جلساتی داشتیم. یک روز صبح آقای شرعی (شرعی بزرگ)را دیدم، گفت شما منبر می‌روی؟ گفتم بله، گفت در مسجد آقای داماد، اول بازار، کاروانسرایی آنجاست، بروید آنها را ببینید، خودشان وسیله دارند، وسیله نقلیه آنان چهار پایان بود لذا الاغی آوردند وبر آن سوار شده و به طرف امامزاده جعفر رفتیم و دهه محرم آن جا منبر بودم.

* اگر به آن منبر نمره دهید با توجه به این که در حال حاضر از وعاظ مشهور هستید، چه نمره‌ای می‌دهید؟

آن منبر در زمان خودش خوب بود، من در منبر شکست نخوردم، هر جا که رفتم جوری نبود که سال بعد مرا نخواهند، بلکه به دنبالمان می‌آمدند، آن وقت‌ها که من برای منبر جایی می‌رفتم یک چمدان کتاب با خود می‌بردم، رساله، قرآن، مفاتیح و کتب متعدد دیگر، چون من بی‌مطالعه تا حالا منبر نرفته‌ام.

سال بعد شیخی آمد و گفت؛ آیا مازندران می‌روی؟ قبول کردم و به منطقه‌ای به نام «رستم‌رود» رفتم، گفتم فلانی مرا فرستاده گفتند: ایشان باید به ما زنگ می‌زد، ما آمادگی نداریم، برای همین به محمودآباد رفتم، همین‌طور روستا به روستا می‌رفتم، در یک روز، حدود هفت یا هشت روستا را پیاده رفتم و خسته هم نشدم.

* تنها می‌رفتید.

بله راه را از اهالی می‌پرسیدم.

* به شما می‌گفتند اینجا دعوت شدید یا خودتان می‌رفتید و می‌گفتید

روضه داشتند و می‌گفتند ما روحانی می‌خواهیم. یک بار به روستایی به نام «ولم» رسیدم. صاحب مجلس به من گفت؛ برادرم به آمل رفته تا منبری بیاورد، اگر نیاورد، شما بمان، شب برادرش آمد و منبری نیاورده بود، ماندم و در آنجا منبر رفتم، بسیار تند و گرم صحبت ‌کردم. وقتی پایین آمدم دیدم می‌گویند آقا، مثل آنها که آمل منبر می‌روند صحبت می‌کند، گفتم یعنی چه؟، گفت: یعنی پسندیدند: بعد دهه‌های دوم و سوم هم این دعوتمان کردند و هر شب، سه منبر می‌رفتم.

روزی مرحوم شیخ مصطفی زمانی (نویسنده معروف) گفت؛ بیا به یزد برویم، من شهربابک می‌روم شما هم در یزد بمان اگر نامه‌ای از حاج آقا رضا‌صدر (برادر حاج آقا موسی‌صدر) بگیری خوب است، من هم پیش آقای صدر رفتم او در حال مطالعه بود، سلام کردم و گفتم اگر صلاح می‌دانید من را به آقای صدوقی معرفی کنید، نگاهی کرد دست در جیب برد و تسبیحی در آورد و استخاره گرفت، قلم را از جیب درآورد و روی تکه کاغذی نوشت و در پاکت گذاشت و به من داد، من هم رفتم یزد و خدمت آقای صدوقی رسیدم وقتی گفتم نامه آقای صدر را آورده‌ام. آقای صدوقی بلند شد و نامه را گرفت و بوسید و در ادامه گفت: «شما نمی‌خواهید جایی بروی! همین جا بمانید. من صبح‌ها اینجا نماز می‌خوانم و شما هم بعد از نماز چند جمله صحبت کن».

بعد از این دیگر تقریبا بر منبر مسلط شده بودم لذا برای محرم به ماهشهر خوزستان رفتم. آن‌جا ماندم و حدود 8-7 شب صحبت کردم، چون جایی برای استقرار نبود، اعلام کردم خوب است در این‌جا حسینیه‌ای ساخته شود، تا گفتم، انگار انفجاری شد و فورا پول جمع کرده و زمین خریدند و همان سال حسینیه درست شد. به این ترتیب حدود 15 سال محرم و صفر به ماهشهر می‌رفتم اما در این شهر فقط گرما بود، نه آب نه برق، روزی به اخوی گفتم عالمی که برای تبلیغ می‌رود باید سه شرط داشته باشد، باسواد، متدین و بدون جهات مادی باشد، ما رفته بودیم رشت، شب آخر صاحب‌خانه گفت: ظرف‌داری مقداری از این پیازها به شما بدهم، گفتم نه، گفت یکی از این جوجه‌ها را بگیرم و به شما بدهم، گفتم نه، اینها برای آخوند زشت است.

*یک طلبه منبری باید چگونه باشد؟

طلبه می‌خواهد جایی برود باید مناعت طبع داشته، با سواد و متدین باشد من هر جا که رفتم بی‌دعوت نرفتم، هرآن‌چه هدیه دادند، نگفتم کم یا زیاد است، بلکه تعارف کردیم که قابل نیست و ما لازم نداریم.

من 15 سال ماهشهر رفتم در یک جا سه ماه و در هر روز سه منبر می‌رفتم، صبح بعد از ظهر و شب مشکل بود، ولی در مطالعه کم نمی‌آوردم، مثلا تاریخ امیرالمومنین‌(ع) و پیامبر (ص) را از اول تا آخر می‌دیدم و می‌گفتم.

* اگر خاطراتی از پیروزی انقلاب و امام خمینی‌(ره) و آیت‌الله العظمی گلپایگانی دارید بیان فرمایید؟

علاقه‌مان به امام‌(ره) زیاد بود. با این‌که بیشتر از طرف آیت‌الله گلپایگانی(ره) می‌رفتیم، ولی بعد از منبر فقط اسم امام‌(ره) را به‌عنوان مرجع تقلید می‌بردم. ساواک هم به دنبال من بود، روزی که امام‌(ره) را گرفتند، مرا نیز در ماهشهر گرفتند و هیچ کس هم دنبال من نیامد. رییس ساواک فردی بود به نام ذوالتاج، منطقه خارک، آغاجری و بهبهان زیر نظر او بود، سر ظهر دنبال من آمدند صاحبخانه به من گفت؛ ساواک آمده و با تو کار دارد، بلند شدم، ساواک جرات نکرده بود که در خانه بیایند، رفتم نزدیک ماشین، دیدم ذوالتاج و سه نفر دیگر هستند، گفت؛ شما چه می‌گویی؟ خمینی‌‌(ره) چه می‌گوید؟ گفتم شما که سواد دارید و حرف ایشان هم در اطلاعیه‌ها معلوم است، ببینید چه می‌گوید، عصبانی شد و یک سیلی به من زد، گفتم چرا می‌زنی؟ گفت: حقوق به تو می‌دهند، گفتم قبای من آثر ندارد، اگر چیزی به من می‌دادند، برای آن آثر می‌خریدم، در آخر رو به من کرد و گفت، کجا بفرستمت؟ گفتم هر جا دلت می‌خواهد، شما زور دارید، ما که زور نداریم؛ گفت ببرید قم.

* شما بعد از آن مسیر منبر را ادامه دادید؟

بله، فقط ماه رمضان می‌رفتم بیرون از قم اما، محرم را در قم می‌ماندم در ماه‌های رمضان، چند سال به ملایر و چند سال هم به ساوه رفتم، بعد می‌دیدم که مشکل است چون من مسافرخانه‌ها نمی‌رفتم و غذای بیرون را هم نمی‌خوردم خانه مردم سختم بود، ولو این‌که اتاقی مستقل در نظر می‌گرفتند.

* با بیت آیت‌الله گلپایگانی چگونه مانوس شدید؟ خود آقا برای منبر دعوتتان کردند؟

من معمولا مسجد آقای گلپایگانی در حسین‌آباد منبر می‌رفتم، هیچ کجا هم برای منبر واسطه‌ای نداشته‌ام، این از عنایت‌های خدا بود که در این مدت 30 سال منبر بیوت مراجع را با وساطت نرفتم، حتی دفتر آیت‌الله سیستانی اگر دعوت نکنند، نمی‌روم. دفتر امام‌(ره) هم همین‌طور. از اول هم این‌جور بود. اخوی من که از ما قوی‌تر است، ایشان پولی که گاهی اوقات از دفاتر به منبری‌ها می‌دهند را هم نمی‌گیرد، حتی از دفتر رهبری هم آمده بود و ایشان نگرفت.

* توفیق حضرت‌عالی در منبر به لطف خدا و اهل‌بیت‌(ع) مشهود است، علت این توفیق را چه می‌دانید.

هر وقتی منبر می‌روم توسلی به ذهنم می‌آید، ذهنم را ارجاع می‌دهم به امامی که مجلس متعلق به او است این را تجربه کرده‌ام که باید با عنایت آنها درست شود.

واقعیتش این است که باید اخلاق و نوکری‌مان را ثابت کنیم باید در مسیر خودمان باشیم و دلیل توفیق بنده هم ظاهرا همین جهت باشد.

 

* آیت‌الله گلپایگانی از منبر شما راضی بودند؟

یک سال، ظهرها در مسجدی که به نام ایشان است، نماز می‌خواندند و بعد از ظهر نیز من منبر می‌رفتم، آیت‌الله صافی در روز عید فطر به من گفت، امسال مجلس خوب بود و از من تعریف کرد، اما از زبان خود آقا چیزی نشنیدم.

* شرایط یک منبر خوب که هم اهل‌بیت‌(ع) راضی باشند و هم مردم بهره‌مند شوند چیست؟

مرحوم محمد مهدی حائری مازندرانی، سه کتاب دارد «شجره طوبی»، «معالی‌السبطین» و «الکوکب الدری» ایشان تناسب را از امور لازم منبر می‌داند، آیه روایت، قصه و مصیبت مناسب، منبر را رونق می‌دهد، مرحوم آقای فلسفی مناسبتش کم بود، مثلا ذکر مصیبتش ارتباطی به مطلب نداشت و یک دفعه می‌گفت با این حال، اما مصیبت مناسب را باید رعایت کرد، یک روحانی ساکن کرج به من زنگ می‌زند و می‌گوید یک مجلس عمومی دارم، در مورد چه موضوعی صحبت کنم، در پاسخ باید گفت؛ متناسب موضوع بحث آیه‌ای را انتخاب کرد، مثلا اگر فردا منبر داری، باید شب قبل از خواب تمرین کنی و در دل شب، گاهی بلند شوی و آیه را پیدا کنی، روایت مناسب و داستان را نیز پیدا کنی، حال اگر به مصیب هم ربط بدهید خوب است.

* بهترین منبری صد سال اخیر را غیر از آقای فلسفی چه کسی می‌دانید؟ راجع به آقای فلسفی هم اگر نظری دارید بفرمایید.

آقای فلسفی در سخن‌وری ممتاز بود. مطالبش برای مجالس عمومی عالی بود، سخن‌ور فصیحی بود حاج انصاری منبری معروفی بود که منبرش دین درست می‌کرد.

* نباید از کنار روایات به سادگی گذشت

روایات پیامبر‌(ص) در یک کتاب جمع شده سخنان ائمه‌(ع) را هم شیخ عباس قمی در هر فصلی که می‌رسد، سه روایت از امام‌(ع) و پیامبر‌(ص) نقل می‌کند، اینها را باید در مناسبت‌ها بیان کرد؛ آیات قرآن کریم هم که رونق دهنده منبر است، منبری نباید دنبال این باشد که چه الفاظی ادا کند؛ بلکه باید عادی صحبت کرد و تقلید نداشته باشد. مثلا به جای مجلس همایش گفتن درست نیست.

* این اشکالش چیست؟

اشکالش این است که غریب است و نمی‌چسبد.

* یعنی وقتی که شما در یک جمع دانشگاهی صحبت می‌کنید، استفاده از این الفاظ اشکالی دارد.

اگر سبک خودی را خراب نکند بله! ولی یک وقت تصنع است.

یعنی اگر تصنعی باشد، به خود بستن کلمات است، ولی اگر به سبک عادی صحبت کنید، اوقع‌ فی‌النفوس است.

* مشکل منبر در عصر حاضر چیست؟ فضای سخنرانی و منبر کشور را چه گونه می‌بینید.

بی‌سوادی! یعنی اطلاعات دینی ضعیف است، اصطلاحات روز را دارند، اما اطلاعات دینی ضعیف و کم مایه است آخوند بی‌مایه فایده ندارد، منبری باید مایه‌دار و دارای اطلاع وسیع و مناسب بوده و اغراض دینی هم داشته باشد، البته تصنعی کار نکند، الان خیلی جاها که ما می‌رویم، سبک را از دست می‌دهیم می‌گویند راجع به این موضوع محدود حرف بزن، پس هر کجا که محدودیت ایجاد کنند، شما نمی‌توانی منبر خوبی داشته باشی.

به نظرم در حال حاضر برخی از منبری‌ها سواد چندانی ندارند باید تاریخ اسلام را مطلع باشند، یعنی اطلاعات منبری باید وسیع باشد و تاریخ را بداند، البته به یک تاریخ هم اکتفا نکند، ناسخ التواریخ، منتخب‌ تاریخ مرحوم مجلسی، در بحارالانوار با این که سبک بحار روایات است ولی مجموعه‌ای را آورده که تاریخ هم به دست می‌آید.

* دو خاطره زیبا از آیت‌الله مرعشی نجفی

خدا آیت‌الله مرعشی را رحمت کند گفته بود: من با پدرم از عراق می‌آمدیم، به کرمانشاه رسیدیم، خانه آقایی وارد شدیم شخصی آمد و گفت: آقا خرم گم شده، شما سرکتابی برای من باز کن آقا قرآنش را باز کرد و گفت، الاغت در فلان جا افتاده پاهایش بالاست برو تا سقط نشده است!، برگشت گفت: آقا همان‌جور که گفتید بود.

می‌فرمود: روزی دو نفر که دعوایشان بر سر زنی بود، نزد من آمدند و زن را هم آورده بودند، و هر کدام ادعا می‌کردند که این زن من است! آقا گفته بود، قلمدان را بیاورید، بعد به زن گفت مقداری آب در این بریز، آقا هم نگاه می‌کرد، زن یک قاشق چای‌خوری برداشت و با آن آب در قلمدان ریخت، آقا دید یکی از این‌ها باسواد است، گفت این زن تعلق به این آقاست؛ پرسید این چه حکمی است؟ گفت ؛باید شم قضاوت داشته باشی.

 زن را نگاه کردم و حدس زدم  اگر این زن رعیت باشد ،قلم  دان را  زیرلوله آب می‌ گرفت، ولی  می‌دانست چگونه  آب را در قلمدان بریزد ، معلوم بود آنکه با سواد است ،یادش داده است.

* تبلیغ و منبر امروز کشور را چه نمره‌ای می‌دهید.

نمره سرازیر بدهیم یا سربالایی؟!

* هر چه مدنظرتان هست بالاتر از بیست ندهید.

ما در یک بعدی خوب جلو رفتیم، اما در ابعاد اخلاق برای مردم ضعیف کار کردیم، اشکال ما این است که در حال حاضر برخی از مصادیق حلال و حرام از بین رفته و حرف اول ما همیشه تقوا،‌حلال، غصب و... بود که از بین رفته‌اند.

 بالاترین اشکال ما همین است که همه مجالس را به نماز جمعه ختم می‌کنیم و در نماز جمعه هم کمتر اسمی از حجاب می‌آید، این اشکال دارد، چون ما ضعیف کار کردیم، ما مثلا در صنایع هواپیمایی طبق نقل‌ها موفقیم، اما در ابعاد مردم‌داری ضعیف کار شده است، هر جا که می‌رویم مردم اشکال می‌گیرند که نسبت به بحث حجاب ضعیف عمل شده با این‌که روحانیت هزار سال سابقه دارد از زمان شیخ صدوق، شیخ طوسی که ما مرجعیت داشتیم تا الان،‌ولی این قدر که الان ضعیف شده نبوده است، تقلید آن موقع این طور نبود، مرحوم سید ابوالحسن در نجف بود، ولی تمام نظراتش را همه جا اطاعت می‌کردند، مرحوم میرزا یک کلمه گفت «استعمال توتون الیوم مبارزه با امام زمان‌(عج) است»، آثار خودش را داشت.

* بهترین خاطره‌تان از منبر را بگویید.

تمام زندگی ما خاطره است، در سال 1350 من کاشان منبر می‌رفتم تصادفا شب نیمه‌شعبان بود و آیت‌الله امامی‌کاشانی هم معمولا برای نیمه‌شعبان به کاشان دعوت می‌شد، کمی زودتر سر خیابان رفتم و گفتم، چون امروز مسافران زیاد هستند ماشین کمتر پیدا می‌شود پس زود بروم که عقب نمانم، ساعت 3 رفتم سر خیابان چهل‌اختران اما تا ساعت5 ماشین گیرمان نیامد، از این طرف هم منبر داشتم، نگاه به ساعت کردم دیدم دیگر وقت منبر نیست و من یک ساعت بیشتر وقت ندارم تا به کاشان برسم و احتمالا به منبر نمی‌رسم برگشتم رو به حرم حدود صد قدم آمدم، داشتم فکر می‌کردم که چرا این جور شد؟ گفتم تو دیگه کاری که نمی‌توانی بکنی؛ اگر خودشان خواستند ردیف می‌شود، و الا نه؛ بعد به خودم می‌گفتم چه جور درست می‌شود؟ همه ماشین‌های عبوری پر هستند. بعد می‌گفتم اگر درست شود باید ماشین شخصی درست شود و در بین راه هیچ جا نایستد و یک‌سره تا دم مجلس برود یک وقت دیدم یک سواری از کنار ما وایستاد و گفت؛ محمودی بالا میری؟ بعد گفت کاشان می‌روی؟ گفتم بله، گفت سوار شوید؛ ترسیدم چون مثل گنجشک می‌پرید و می‌رفت، گفتم نکنه وسط راه ما را جایی بیندازد، با چنان سرعتی می‌رفت که یک وقت دیدم منبری قبل از من هنوز منبر است. این عنایت برایم عجیب بود با خودم خطاب به اهل‌بیت(ع) عرض کردم اگر بخواهید کار کنید، واقعا کار می‌کنید، از این عنایت‌ها زیاد است.

* به جز بیت حضرت آیت‌الله گلپایگانی(ره) با بیوت دیگر هم رفت و آمد داشتید.

باید مراجع را تقویت کنیم، هر چند آنها به ما نیاز نداشته باشند، چون مراجع تقلید سمبل اسلام‌اند؛ برای همین معمولا بیت همه مراجع می‌رفتیم، اما جایی که آرامش و اعتقاد قلبی داشتیم بیت آیت‌الله گلپایگانی بود. چون خیلی برخورد عالی داشتند، طبع‌شان طبع لری بود، منزل امام‌(ره) هم اینگونه بود، به عبارتی سبک امام‌(ره) جوری بود که زنندگی نداشت، یادم می‌آید زمانی مرحوم آیت‌الله بهبهانی از اهواز به قم آمدند و ما برایش در کوچه سید صادق منزل گرفته بودیم؛ آقا سید علی در آنجا بود و علما هم به دیدنشان می‌آمدند، امام‌(ره) هم نزد ایشان آمد و احوالپرسی کرد و گفت چرا منزل ما نیامدید؛ گفت آقایان محمودی خانه‌ای گرفتند برای همین گفتم مزاحم کسی نمی‌شویم؛ امام‌(ره) گفت مزاحمتی نیست، خانه‌تان دستتان باشد، ولی شام و ناهارتان پیش ماست؛ ما هم آنقدر علاقمند بودیم که خانه امام‌(ره) را ببینیم، همراه سید علی به خانه امام‌(ره) رفتیم و دیدیم که هیچ صدایی در خانه نیست، معمولا در این‌جور برنامه‌ها سروصدای کارگر خانه شنیده می‌شود، اما در خانه امام‌(ره) هیچ صدایی نبود، وقتی شام آوردند، دیدم امام‌(ره) مطلبی به یکی از خدمه گفت که قاشق یادتان رفت، آقا که ناهار خورد، در سرداب برای ایشان جا انداختند که بخوابد.

از خانه امام‌(ره) هیچ فردی بدش نمی‌آمد، چون خیلی منظم بود البته طلبه‌های ظریف و باریک بین این‌گونه هستند.

* درس امام چگونه بود؟

درس‌هایی که من شرکت کردم همه خوب بودند، اما می‌توان گفت که امام‌(ره) از دیگران بهتر بود، ایشان بیانی روان و اطلاعات وسیع داشتند، آقای سبحانی و آقای مکارم‌شیرازی هم از شاگردان امام‌(ره) در ایران هستند تا زمانی امام‌(ره) بود ما از درس غیر از ایشان کمتر استفاده می‌کردیم، مثلا درس آقای داماد می‌رفتیم ولی خیلی خصوصی بود و فقط چند نفر بودیم در درس ایشان راه رسم استدلال عنوان می‌شد و خیلی دقیق بود، همان‌گونه که گفتم امام‌(ره) اعجاز بود هنوز هم قسمتی از تقریرات درس امام‌(ره) را دارم، البته درس ایشان فارسی بود، ولی من عربی می‌نوشتم چون عربی راحت‌تر می‌نوشتم.

*حضرت امام‌(ره) در درس عصبی هم می‌شد، وقتی طلبه‌ها اشکال می‌کردند.

تند می‌شدند، ولی عصبانی نمی‌شدند، گاهی که آقای سبحانی اشکال می‌کرد امام‌(ره) به شوخی می‌گفت، صبر ایله صبر ایله.

* خاطرات ویژه‌ای اگر در ذهنتان است بفرمایید.

تمام زندگی ما خاطره است، یک وقتی رفته بودم محمود آباد آمل در روستای «سرپل» وقتی رسیدیم پیرمردی آمد سلام کرد و گفت: کجا می‌خواهید افاضه فرمایید؟ گفتم نمی‌دانم، گفت برو به دکان آقای کاشانی، او روحانیون را اعزام می‌کند چمدانم را که پر از کتاب بود، جلوی مغازه گذاشتم و نزد آقای کاشانی رفتم، فردی که درب دکان او بود، به من گفت: آقا دهات رفته و لحظاتی دیگر می‌آید، همان‌جا نشستم، شاگردش را صدا زد و گفت: آقا را ببر منزل، رفتم خانه پس از صرف ناهار و کمی استراحت پرسیدم آقا آمده گفتند، بله مغازه است،  به مغازه رفتم، سلام علیک کردم و گفت، من روستایی دستم بود، اما وقتی رفتم، دیگری را معین کرده‌اند. اول محرم بود؛ بلند شدم تا قدمی بزنم، رفتم و رفتم تا به یک میدان رسیدم، مغرب شده بود؛ برای همین رفتم تا نماز بخوانم، کنار یک مغازه میوه‌فروشی در وسط فلکه نشستم، چند نفر روستایی هم در همان‌جا منتظر ماشین بودند و من نیز در کنارشان نشستم، عمامه را برداشتم و نزد آنان نشستم، یک ریال دادم و هندوانه‌‌ای خریدم و با هم خوردیم، یک وقت دیدم ماشین باری آمد و سوار شدند و رفتند و من تنها شدم تا 12 شب آن جا ماندم.

* برنگشتید منزل آقای کاشانی

نه خجالت می‌کشیدم، همان جا نشسته بودم تا این‌که میوه‌فروش آمد تا میوه‌های خود را جمع کند و برود منزل، وقتی من را دید، گفت، بلند شود گفتم نه همین‌جا می‌خوابم، گفت خانه من خراب شود اگر شما اینجا بخوابی، با او همراه شدم و رفتیم بیرون شهر، دو تا اتاقک نیمه‌کاره درست کرده بود یک لیوان آب‌جوش آورد و گفت: آقا یک دعا کن، بچه‌ام مریض بوده، او را بردم آمل تا شفا پیدا کند، گفت: شام بیاوریم، گفتم شام نمی‌خورم، می‌خوابم. صبح بلند شدیم و نماز خواندیم، همه این مسایل خاطره است؟!

* روضه‌خوانی در منبر چقدر ضرورت دارد؟ نظر مراجع چه بود؟

اول انقلاب سروصداهایی بود فقط در منابر مطالب را عنوان می‌کردند و روضه نمی‌خواندند، آقای گلپایگانی این موضوع را قبول نمی‌کرد.

مرحوم آیت‌الله گلپایگانی به امام‌(ره) گفته بود شما در این مورد جمله‌ای بگویید، چون مردم به حرف شما عنایت دارند، حضرت امام‌(ره) هم گفته بودند که روضه‌ها باید در منبرها خوانده شود.

یک وقت گفتند از این به بعد کسی به منبری پول نمی‌دهد و منبرها همه رایگان هستند، حالا بیا درستش کن! اما کم‌کم، حضرت امام‌(ره) گفت طبق سنت عمل کنید، البته این را هم بگویم که آیت‌الله گلپایگانی مقید به خواندن روضه بود، حتی با یک سلام به حضرت اباعبدالله‌(ع).

* کدام روضه برای شما بیشتر جان‌سوز بوده.

مصائب اهل‌بیت‌(ع) همه جانسوز هستند، به روحیه گوینده نیز بستگی دارد، اگر روحیه گوینده تاثیرپذیر مطالبش هم منظم و متنوع نباشد، کلمات را درست ادا کند، حالا این‌که کدام مصیبت سوزناک است، فرقی نمی‌کند پس عمده روحیه خطیب است که خودش متاثر شده یا نه، من مطلبی را که عقیده ندارم نمی‌گویم.

* شاخصه‌های یک منبری موفق را چه می‌دانید؟

یک منبری موفق باید رضایت اهل‌بیت‌(ع) را در نظر بگیرد و مرضی اهل‌بیت‌(ع) باشد، اگر این جور بود، موفق می‌شود و تا آنها رضایت نداشته باشند توفیقی نسبت به منبر افاضه نمی‌شود، یک شبی منزل آقای سید محمد شیرازی بودم ایشان دو نکته بیان کردند: گفت؛ ناصرالدین شاه سه روز روضه می‌خواند و منبری خوبی هم داشت، اما آخرش یک مداح معمولی می‌خواند و مجلس منقلب می‌شد به ناصرالدین شاه گفته بودند، منبری حسابی بگذار، گفته بود من نمی‌دانم همین‌قدر می‌دانم، وقتی این آدم می‌گوید؛ السلام علیک یا اباعبدالله‌(ع) همه در و دیوار گریه می‌کند، من سر در نیاوردم بعد خود مداح را صدا زدند، او هم گفت من هم نمی‌دانم، شبی ساعت 12 شب از مجالسم می‌آمدم، سر کوچه‌ خانمی را دیدم که ایستاده، وقتی من را دید گفت: بیا در خانه ما و روضه‌ای برای ما بخوان. گفتم خسته‌ام دیر شده، گفت: هر چه هست بخوان! من هم رفتم دیدم یک صندلی مشکی اما هیچ کس نبود، گفتم السلام علیک یا اباعبدالله‌(ع) دیدم صدای گریه زن می‌آید، چند جمله خواندم، دیدم تمام در و دیوار صدای زن می‌آید، خیلی عجیب بود، خودم هم متاثر شدم، مصیبت را خواندم، «آن خانم پاکتی به من داد، به او گفتم خانم این چه جور روضه‌ای بود که کسی نبود؟ گفت حضرت فاطمه‌(س) که اینجاست، بعد از این ماجرا همین‌جور است و هر موقع به امام حسین‌(ع) سلام می‌دهم می‌بینم در و دیوار گریه می‌کند.

آن‌چه اثر دارد و اجتماع را جذب می‌کند، رضایت خود اهل‌بیت‌(ع) است با کلک، دروغ و حقه‌بازی نمی‌توانیم به جایی برسیم، چون دروغ آدم را سیر نمی‌کند، بلکه نان است که آدم را سیر می‌کند و دروغ و کلک در دستگاه اهل‌بیت‌(ع) نباید باشد.

*یک توصیه به اهل منبر

توصیه‌ای به اهل منبر دارم از حریم اهل‌بیت‌(ع) کنار نروید، از روایات استفاده کنید و از منبری‌ها می‌خواهم که صادق باشید و اهل طمع نباشید، با مناعت طبع زندگی کنید، چون پشتوانه شما اهل‌بیت‌(ع) است، اگر شما مناعت طبع داشته باشید مطمئنا آنها جبران می‌کنند، بی‌مطالعه هرگز منبر نروید و در کاری که اطلاعاتتان ضعیف است هیچ وقت صحبت نکنید.

 

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha