به گزارش خبرگزاری «حوزه» از اصفهان،آیت الله العظمی مظاهری، در ادامه سلسله دروس اخلاق خود با تبریک فرا رسیدن ایام مبعث، به بررسی ابعاد این واقعه مهم پرداخته و بر لزوم مطالعه حوادث دوران صدر انقلاب تاکید کردند.
ایشان در ادامه با تاکید گسترش مباحث اعتقادی در جامعه افزودند: امروز متاسفانه وضع ما رسیده به اینجا که چیزی که به فکر نمیآید، و از آن در برخی از محافل صحبت نمی شود گفتن امامت امیرالمؤمنین برای بچههاست در صورتیکه ما باید به جای موبایل بازیها و ماهوارهها و امثال اینها که به تشیّع ضربه میزند، مجالسی راجع به ولایت داشته باشیم
متن کامل سخن این مرجع تقلید درادامه تقدیم خوانندگان می گردد
بیش از هزار کتاب از سنّی و شیعه دربارۀ فضائل امام علی(ع)
مولا امیرالمؤمنین علی«سلاماللهعلیه» سر تا پا معجزه است. الحمدلله سنّی و شیعه زحمت کشیده است و این معجزات و این فضایل را در کتابها نوشته است، و بیش از هزار کتاب از سنّی و شیعه دربارۀ فضائل علی«سلاماللهعلیه» نوشته شده است. معلوم است که شیعه بیشتر زحمت کشیده است، لذا شیعه الحمدلله مثل عبقات و احقاق الحق و الغدیر دارد؛ و این کتابها خیلی با ارزش است. معجزات و فضایل علی«سلاماللهعلیه» در این کتابها آمده است و گفتم علاوه بر این کتابها، بیش از هزار جلد کتاب دربارۀ علی«سلاماللهعلیه» از سنّی و شیعه هست. و الان در کتابخانههای مهم دنیا بین المللی و در کتابخانههای سنّیها و حتی در کتابخانههای صعودیها، این کتابها موجود است.
یک معجزهای که منحصر به امیرالمؤمنین علی«سلاماللهعلیه» هست و هیچکس این معجزه را ندارد و حتی پیغمبر اکرم هم ندارد، مولود کعبه است. این قضیۀ مولود کعبه را در این کتابهایی که گفتم از 50 جلد باارزش شیعه نقل شده است، و در 16 کتاب ارزشمند با سند از سنّیها، این قضیه نقل شده است و خیلی از سنّیها ادّعای تواتر این قضیه را دارند.
فاطمه بنت اسد آمد و میگویند برای طواف آمده است، اما من میگویم برای زایشگاه آمده است. در وسط طوافش دیوار خانۀ خدا شکافته شد و فاطمه بنت اسد در خانۀ خدا رفت و شکاف بسته شد. سه شبانه روز مهمان خدا بود و میزبان خدا بود. از عالم غیب آمدند و غذا آوردند و مولا امیرالمؤمنین در خانۀ خدا متولد شد و آن دو سه روز از غذاهای عالم غیب، هم علی و هم مادرش خوردند. بعد از سه روز که جمعیت عجیبی در خانه خدا جمع شده بود و معلوم است هنوز پیغمبر اکرم مبعوث به رسالت نشده بود و در خانه خدا غوغایی بود. فاطمه بنت اسد این بچه و این پارۀ ماه را سر دست از همان جا که قبلاً شکافته شده بود و دوباره شکافته شد، بیرون آمد و باز آن شکاف بسته شد. اما این شکاف اثر داشت و حتی من در آن سالهای اول که مشرف شدم، آن شکاف بود. این صعودیهای بدجنس نتوانستند ببینند و آن ترک را از بین بردند. بالاخره پارۀ ماه را به حضرت ابیطالب دادند و حضرت ابیطالب او را بوسید. حضرت ابیطالب دادند به پیغمبر اکرم و گفتم که پیغمبر اکرم چندین سال بعد مبعوث به رسالت شد. اما امیرالمؤمنین چشمهای بستۀ خود را در صورت پیغمبر اکرم باز کردند و به پیغمبر سلام کردند. آن وقت سلام نبود و به جای سلام میگفتند «انعم صباحا» صبح شما بهخیر. اما امیرالمؤمنین علی«سلاماللهعلیه» سلام کردند و فرمودند: السلام علیک یا رسول الله. آقا پیغمبر اکرم جوابش را دادند. امیرالمؤمنین اول سورۀ مؤمنون را خواندند و این اول سوره مؤمنون در پیش اهل دل خیلی اهمیت دارد. برای برآوردن حاجات و رفع گرفتاریها خیلی اهمیت دارد و برای خودسازی خیلی اهمیت دارد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ، وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ«[1]
تا آخر خواندند و پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» همان جا انگشت مبارک را در دهان امیرالمؤمنین علی«سلاماللهعلیه» گذاشتند مانند پستان مادر. نمیدانم چه از این دست بیرون آمد، اما بالاخره مولا امیرالمؤمنین سیراب از آب حیات و از این انگشت پیغمبر شدند. بعد پیغمبر اکرم از حضرت ابیطالب و فاطمه بنت اسد اجازه خواست که پرستاری این بچه از پیغمبر اکرم باشد. یکی از افتخارهای امیرالمؤمنین در نهج البلاغه همین است که میفرمایند: من کسی هستم که از روز اول پرستار من پیغمبر اکرم بود. پیغمبر اکرم از نظر پرورش این بچه را پرورش دادند. مولا امیرالمؤمنین میفرمایند وقتی بزرگ شدم و کودکی بودم مثل کودکی که به دنبال مادر میدود، من به دنبال پیغمبر اکرم میدویدم.[2]
اگر حضرت خدیجه نبود، سرنوشت اسلام معلوم نبود
پیغمبر اکرم قبل از اینکه مبعوث به رسالت شوند، از محیط آلود و بد خسته شده بودند، لذا پناه برده بودند به غار حرا. شاید در میان شما افرادی باشند که این غار حرا را دیدهاند. پیغمبر اکرم پناه برده بود به آنجا و این بچه هم در دامن پیغمبر اکرم بود تا کم کم در پیش پیغمبر اکرم نوجوان شده بود. و یک جمله سنی و شیعه نقل میکنند که خیلی مهم است و البته در نهج البلاغه هم هست که امیرالمؤمنین «سلاماللهعلیه» در نهج البلاغه میفرمایند: پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» به من میفرمودند:
«إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ»[3]
آنچه میبینم، میبینی و آنچه میشنوم، میشنوی. از این جمله معلوم میشود که در غار حرا خبرها بوده است، قبل از اینکه پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» مبعوث به رسالت شوند. و این نوجوان در خدمت پیغمبر اکرم در غار حرا زندگی میکردند. پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» مبعوث به رسالت شد، با آیات اول سوره اقرأ. قبل از آن خبرها بوده، اما به حسب ظاهر تا جبرئیل آمد و پیغمبر اکرم را به حسب ظاهر مبعوث به رسالت کرد، امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» فرمودند: «اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد انک محمّد رسول الله».
با هم به خانه آمدند. از این جمله معلوم میشود حضرت خدیجه هم آن «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى» را داشته و لذا منتظر بوده است. تا پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» وارد شدند و به حضرت خدیجه گفتند مبعوث به رسالت شدم، یک معنایش اینست که خانم تو میدانی چه خبرهاست. حضرت خدیجه هم فرمودند «اشهد ان لا اله الاّ الله و انّ محمّداً رسول الله».
سه نفر مسلمان، البته سه نفر رئیس مسلمانها شدند. یکی پیغمبر اکرم و یکی امیرالمؤمنین و یکی هم حضرت خدیجه«سلاماللهعلیهم».
پیغمبر اکرم در خانه بودند که همان وقت سورۀ مزمّل نازل شد. این ده آیۀ اول سورۀ مزمّل، ده دستورالعمل است که خیلی بالاست و پیش سیر و سلوکیها این ده آیه خیلی فایده دارد. برای سیر و سلوک فایده دارد، برای اینکه نور خدا در دل ما جلوه کند، فایده دارد، برای اینکه به کارمان و زندگیمان برکت داده شود، برکت و نور خدا، فایده دارد و بالاخره موجب عاقبت بهخیری برای انسان است. ده آیه است و یک دستورالعمل است و به عبارت دیگر ده چیز، یک دستورالعمل است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
«يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ، قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَلِيلاً»[4]
در سورۀ مدثر که سورۀ بعد است و بعد از این نازل شده است، در اول این سوره یک دستورالعمل هفتگانه است.
«يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ»[5]
معنای «يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ» اینست که ای کسی که عبای نبوت به دوش گرفتی، بار سنگینی به دوشت آمده است: «إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْکَ قَوْلاً ثَقِيلاً» تلاش و کوشش میخواهد و کوشش شبانه روزی میخواهد که این بار سنگین را به منزل برسانی. آن دستورالعمل دهگانه را داد که با این دستورالعمل جلو رود. معلوم است پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» هم با این دستورالعمل به آنچه میخواست، موفق شد. که آخر کارش هم «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ«[6] شد.
معنای سورۀ مدثر هم یعنی ای کسی که لباس نبوت پوشیدهای، «قُم فَأنذر» یعنی شروع کن. پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» هم شروع کردند. در سورۀ مزمّل میگوید: در روز تلاش و کوشش و شب رابطه با خدا. سورۀ مدثر هم میگوید: تلاش و کوشش شبانه روزی باشد و انصافاً پیغمبر اکرم با امیرالمؤمنین و حضرت خدیجه، از نظر تاریخ سنی و شیعه، خیلی در این باره تلاش و کوشش کردند.
اگر حضرت خدیجه نبود، معلوم نبود اسلام به کجا میرسد. اگر تلاش و کوشش و جدیت و کمک امیرالمؤمنین نبود، معلوم نبود اسلام به کجا میرسد. البته تلاش و کوشش و استقامت پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» بود. این اوایل سورۀ مزمّل و مدثّر که نازل شد، پیغمبر اکرم از سران قریش دعوت کرد، از کسانی که حرف آخر را میزدند و در حجاز محترم بودند و از رؤسای بزرگ در میان مردم بودند و چهل نفر بودند. خود پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» هم دعوت نکرد، بلکه به واسطۀ امیرالمؤمنین از این چهل نفر دعوت کردند. بالاخره این چهل نفر جمع شدند. اینها را هم سنّی و هم شیعه گفتهاند. شیعه زیاد دارد و سنی هم دارد، اما معلوم است که زیر بار نرفتند و نمیروند و نخواهند رفت تا فرزند این علی بیاید و انشاء الله حکومت اسلامی در جهان سرتاسری شود.
بالاخره هم سنی دارد و هم شیعه که این چهل نفر آمدند. پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» شامی هم به آنها داد که ظاهراً شیربرنج بوده است. بعد از شام پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» ایستادند و خطبه خواندند. اول اقرار گرفتند و فرمودند: ای مردم اگر من به شما بگویم یک لشکر مجهزی پشت این کوه مهیا میشود برای حمله، آیا شما حرف مرا میشنوید یا نه؟ همه گفتند ما تو را امین میدانیم، هرچه بگویی قبول داریم. تو صادق و امین و عاقل و فهمیدهای. گفت اگر چنین است، من مبعوث به رسالت شدهام. همۀ شما بگویید: «لا اله الاّ الله». بعد فرمودند: اول کسی که مسلمان شود بعد از من امام و وصی من است و بعد از من خلیفۀ من است. این متکبّرها زیر بار نرفتند، اما بلافاصله امیرالمؤمنین که نوجوان ده یازده سالهای بود، بلند شد و فرمود «اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد انک محمّد رسول الله». پیغمبر اکرم فرمودند: بنشین. این نوجوان نشست. پیغمبر اکرم دوباره این خطبه را تکرار کردند و فرمودند: ای مردم اگر میخواهید آقای دنیا و آخرت باشید، حرف مرا بشنوید. شما که میگویید: من صادق مصدق و امینم و شما که قبول دارید من عاقلم، اگر میخواهید آقای دنیا و آخرت شوید، این اسلام را قبول کنید و مرا به پیامبری قبول کنید. دوباره پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» فرمودند: هرکه اول بگوید، بعد از من وصی و خلیفۀ من است و بعد از من امام برای شماست. کسی جواب نداد و امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» دوباره بلند شدند و فرمودند: «اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد انک محمّد رسول الله». پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» در مرتبۀ سوم منبر رفتند، اما تکرار کردند و هرچه در منبر اول گفتند در منبر دوم و سوم هم گفتند. ای مردم! آیا میخواهید آقای دنیا و آخرت شوید؟ شما که مرا به عقل و صداقت قبول دارید، پس بدانید آقایی دنیا و آخرت مرهون اینست که مرا به پیامبری قبول کنید و بگویید «لا اله الاّ الله تفلحون». همه به یکدیگر نگاه کردند و متعجب و بهت زده بودند، اما با سلامت نفس و یک ابهت خاصی و با نشاط خاصی، این نوجوان بلند شد و فرمود «اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد انک محمّد رسول الله». پیغمبر اکرم هم رو کردند به اینها و فرمودند: من پیغمبرم و این هم بعد از من خلیفۀ من برای شماست و بعد از من امام من است.
حضرت ابوطالب در این جلسه نبودند و وقتی به ایشان میرسیدند، مسخره میکردند و میگفتند چه نشستی که پسربرادرت شاه شد و پسر تو هم وزیرش شد. اما بالاخره همین حرفشان جامۀ عمل پوشید و پیغمبر شاه و پسر او وزیر شد.
پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» شروع کردند و این لجوجها در مقابل پیغمبر اکرم ایستادگی کردند. به اندازهای که سیزده سال در مکه نتوانست کاری انجام دهد و اینها نمیگذاشتند پیغمبر کاری انجام دهد. مخصوصاً کارهای عجیبی میکردند. اراذل و اوباش را روی کار میکردند و به آنها پول میدادند که وقتی پیغمبر از خانه بیرون میآید، پیغمبر را سنگسار کنند. بچه ها را روی کار میکردند که به پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» اذیت کنند. تاریخ نویسان سنی و شیعه نوشتهاند و در نهج البلاغه هم هست که میگویند: پیغمبر اکرم گاهی به خانۀ خدا فرار میکرد، زیرا امن بود، گاهی به خانه برمیگشتند و سران قوم احترام خانه را نگاه میداشتند و حق رفتن به خانه را نداشتند، اما اراذل و اوباش خانه را سنگباران میکردند که در تاریخ میخوانیم حضرت خدیجه رو به پیغمبر و پشت به سنگ و التماس میکرد که نزنید. گاهی هم پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» به بیابانها فرار میکردند. بالاخره سنگی یا خاری یا درختی پیدا میکردند و زیر این سنگ یا درخت استراحت میکردند. حضرت امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» میفرمایند: من و حضرت خدیجه هر دو غذا و آبی برمیداشتیم و اینطرف و آنطرف میرفتیم و پیغمبر اکرم را پیدا میکردیم. میفرمایند: خون از ساق پای پیغمبر میریخت. اراذل و اوباش دستور داشتند سنگ به سر و سینه پیغمبر نزنند زیرا برای سران بد میشد. بلکه دستور داشتند سنگها را به ساق پا بزنند.
چیزی که همه باید به آن توجه داشته باشید، اینجاست که امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» میفرمودند: میدیدیم و میشنیدیم که پیغمبر اکرم زمزمه داشت. البته نفرین نمیکرد، بلکه دعا میکرد و میفرمود: «اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»[7] خدایا! این اراذل و اوباش چیزی سرشان نمیشود و به آنها نگیر و خدایا! اگر میخواهی دل من خوش شود، اینها را هدایت کن.
بالاخره در آن سیزده سال نشد و پیغمبر را خیلی گرفتار کرده بودند. از چیزهایی که در نهج البلاغه هست و آن هم خیلی دردمند است، اینکه مسلمانها را که قلیل بودند و به چهل نفر هم نمیرسیدند، تحریم اقتصادی کردند. تحریم اقتصادی آنها هم خیلی سخت گذشت. و مثل تحریم اقتصادی استکبار جهانی که ما را تحریم اقتصادی کردند و برای ما مشکل ایجاد کردند، آنها را نیز تحریم اقتصادی کردند که کسی اینها را به کار نگیرد و خرید و فروش با آنها نداشته باشد. پیغمبر اکرم دیدند جان این چهل نفر در مخاطره است. لذا درهای بود که حضرت ابی طالب شترهایش را در آنجا میخواباند و به نام شعب ابیطالب بود. پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» این چهل نفر را در آنجا بردند و اینها سه سال در شعب ابیطالب زندانی بودند.
بیش از هزار جا پیغمبر، امیرالمؤمنین را به امامت نصب کرده است
امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» در نهج البلاغه میفرمایند: شما آن بودید که ما را سه سال در شعب ابیطالب زندانی کردید و بچههای ما از تشنگی و گرسنگی مردند و زنهای ما پوست گذاشتند و سه سال بیکس و بیغذا بودیم. این سه سال را حضرت خدیجه و امیرالمؤمنین اداره کردند، اما امیرالمؤمنین با محافظتشان و حضرت خدیجه با مالشان.
حضرت خدیجه تموّل حسابی داشتند و همه را صرف اسلام عزیز کردند، به اندازهای که بعد از شعب ابیطالب پنج شش ماه بیشتر طول نکشید که دو پشتوانه از پیغمبر گرفته شد که پیغمبر نتوانستند در مکه بمانند و به مدینه آمدند. این دو پشتوانه یکی حضرت ابیطالب بود که خیلی کار میکرد، البته سرّی کار میکرد و لذا در شعب ابیطالب هم نبود. دومی هم حضرت خدیجه بود که با مالشان کار کردند. وقتی شعب ابیطالب با معجزه تمام شد، مال حضرت خدیجه هم تمام شده بود. مخصوصاً اینکه یهودیها اموال حضرت خدیجه را خوردند. تحریم اقتصادی شده بود و مثل سالهای اول دفاع مقدس که نفت را بشکهای پنج یا شش یا هفت دلار از ما میخریدند و ما هم مجبور بودیم بشکۀ نفت را به هفت دلار بدهیم تا جبهه را اداره کنیم. حضرت خدیجه هم یک مزرعه را میداد به یک بار جو یا یک بار خرما با یک مشک آب و خوشحال بود که توانسته یک بار جو یا خرما تهیه کند و برایش مشکل بود که چطور این را برساند. لذا دامادی داشت که مسلمان نشده بود، اما رئوف و مهربان بود و حرف حضرت خدیجه را میشنید، اما نمیتوانست این بار را به شعب ابیطالب بیاورد. در یک کیلومتری آنجا شتر را به عنوان چرا رها میکردند و چران چران میآمد و مسلمانها میفهمیدند یک غذای بخور و نمیر و آب بخور و نمیر برای آنها آمده و دوباره شتر را رها میکردند. حضرت خدیجه هم تلاش و کوشش میکرد که بتواند دوباره مزرعه یا خانه ای بفروشد و یک بار جو یا گندم یا خرما تهیه کند.
سه سال شعب ابیطالب از مهمترین قضایا در اسلام عزیز است. من تقاضا دارم مخصوصاً از خانمها که از حضرت خدیجه خیلی کمک بگیرید. برای رفع حوائج و گرفتاریها کمک بگیرید.
وقتی شعب ابیطالب با معجزه تمام شد، حضرت خدیجه دم مرگ بود و هیچ نداشت حتی یک کفن هم نداشت. لذا توسط نورچشم عزیزش حضرت فاطمۀ زهرا«سلاماللهعلیها» که بچۀ سه چهار ساله بود، به پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» پیغام داد و گفت: من کفن ندارم، این عبا که در وقت وحی سر مبارک میانداختید، کفن من کنید. لذا حضرت خدیجه مرد با یک عبای کهنه و مندرس و سیاه، و پیغمبر اکرم حضرت خدیجه را دفن کردند.
انتقاد از برخی از استادان دانشگاه
این تاریخ مختصری از قضایای مبعث و نصب حضرت علی«سلاماللهعلیه» به امامت است. اما این یکی نیست، بلکه بیش از هزار جا پیغمبر اکرم، امیرالمؤمنین را به امامت نصب کرده است. فقط قضیۀ غدیرخم نیست و این قضیهای که من گفتم مخصوصاً سیرۀ حلبی و سیرۀ ابن هشام و مروج الذهب، یعنی این کتابهای خیلی مهم سنّیها، با تعصبی نقل میکنند و اما فقط قضیّۀ اول بعثت و آخر بعثت و غدیرخم نیست، بلکه تشیّع ما شجرۀ طیّبۀ قرآن است.
امریکا نوکر صهیونیست است
«أَ لَمْ تَرَ کَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَيِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ، تُؤْتِي أُکُلَهَا کُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا»[8]
سنّی ریشه ندارد و ما ریشه دار و شاخهداریم. این قضیه که من گفتم یک در هزار از تاریخهایی است که سنی و شیعه نقل کردهاند. ما میوههای شیرین داریم از قضایای امیرالمؤمنین علی «سلاماللهعلیه» و از قضایای اسلام عزیز. و از همۀ شما تقاضا دارم کتابهایی که مربوط به ولایت است، زیاد مطالعه کنید. ما از سنّیها توقع نداریم، از استکبار جهانی هم توقع نداریم و وظیفۀ شیطانی آنهاست که به تشیّع ضربه بزنند. مخصوصاً قضیّۀ داعش و صعودیها و جنگ با یمن، تشیّع را به مخاطره انداخته است. البته امریکا نوکر صهیونیست است و اینها نوکر یهودیها و صهیونیستها شدند و به تشیّع ضربه میزنند. آن چیزی که توقع نداریم ، اینکه شیعیان یعنی بعضی از استادان دانشگاه و بعضی از خانمها و آقایان علیه تشیّع کار میکنند.
از طرفی این جوان هم مطالعه ندارد و فقط همّ و غم اش این بوده که به دبستان و دبیرستان و دانشگاه برود و مدرکی بگیرد، اما به فکر آخرت آنها نبودهاید. پیغمبر اکرم رد میشدند و بچهها بازی میکردند و پیغمبر اکرم نگاهی به بچهها کردند و آهی کشیدند و گریه کردند و یک جمله گفتند که وای به جوانها و بچههای دورۀ آخرالزمان از دست پدر و مادرهایشان. گفتند: یا رسول الله! آیا پدر و مادرهایشان کافرند؟ فرمودند: نه، مسلمانند، اما به فکر دنیای بچههایشان هستند و به فکر آخرت بچههایشان نیستند.
مجالس اعتقادی را گسترش دهیم
الان وضع ما رسیده به اینجا که چیزی که به فکر نمیآید، گفتن امامت امیرالمؤمنین برای بچههاست. ما باید به جای موبایل بازیها و ماهوارهها و امثال اینها که تشیّع را ضربه میزند، مجالس آبادی راجع به ولایت داشته باشیم. الان باید در این مسجد جا نباشد. الان باید این کتابهایی که گفتم، مورد تائید و مطالعه شما باشد. الحمدلله بیش از هزار جلد کتاب فارسی راجع به امامت نوشته شده است و باید این کتابها را مطالعه کنیم. پدر و مادرمان زحمت کشیدند و تشیّع را به ما دادند و الحمدلله شما تا سرحد عشق علی«سلاماللهعلیه» را دوست دارید و لذا تا اسم ایشان میآید، با ولعی درود میفرستید و الحمدلله شعارمان خوب است، اما آبکی شده است و اما عمل ما بد است. و این خیلی خطر دارد و همه باید توجه به این خطر داشته باشیم.
منابع:
[1]. مؤمنون / 3-1: «به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فروتنند، و آنان كه از بيهوده رويگردانند».
[2] . نهجالبلاغه، خطبۀ 192
[3] . همان
[4]. مزّمل / 2-1: «اى جامه به خود پيچيده، به پا خيز شب را مگر اندكى».
[5]. مدّثر / 2-1: «اى كشيده رداىِ شب بر سر، برخيز و بترسان».
[6]. نصر / 1: «چون يارىِ خدا و پيروزى فرا رَسَد».
[7] . مناقب آل أبي طالب، ج1، ص186
[8]. ابراهیم / 25-24: «آيا نديدى خدا چگونه مَثَل زده: سخنى پاك كه مانند درختى پاك است كه ريشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است؟ ميوهاش را هر دم به اذن پروردگارش مىدهد.»