به گزارش خبرگزاری«حوزه»، متن پیام این مرجع تقلید بدین شرح است:
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة المهديين سيّما خاتم الأنبياء و خاتم الأوصياء(عليهما آلاف التحيّة و الثناء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اجورکم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عليه السلام) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاکُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عليه الصلاة و عليه السلام)».[1]
مصيبت سالار شهيدان، حسينبنعليبنابيطالب و اصحاب کرام و گرامي آن حضرت را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) و عموم علاقهمندان قرآن و عترت تعزيت عرض ميکنيم. مقدم شما بزرگواران و فرهيختگان علم و حکمت را گرامي ميداريم و از برگزارکنندگان اين همايش وزين علمي حقشناسي ميکنيم و از همه علما و فقها و مفسّران و محدّثان و حکما ـ مخصوصاً اين چهار حکيم بزرگواري که همايش وزين براي گراميداشت آنهاست ـ از خداي سبحان مسئلت ميکنيم که أحيا و اموات اينها را مشمول لطف ويژه خاصّ خود قرار بدهد!
گراميداشت عالمان صالح و باعمل منشأ نزول رحمت است که «عِنْدَ ذِکْرِ الصَّالِحِينَ يَنْزِلُ الرَّحْمَةُ».[2] عالمان دين ـ مخصوصاً عالمان معارف الهي ـ مصداق روشن «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»[3] خواهند بود. بيان نوراني عليبنابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) اين است که عالِم زنده است و عالمان ديني زنده هستند. اين جمله گرچه به صورت خبر بازگو شد، ولي ميتواند به داعي انشا باشد; يعني شما بکوشيد نام عالمان دين, آثار و مآثر عالمان دين را احيا کنيد. در حقيقت اين جزء احياي امر اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است که فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً أَحْيَا أَمْرَنَا»،[4] چون عالمان دين ـ چه حکيم, فقيه, مفسّر, محدّث و مانند آن ـ در صدد احيای مآثر و آثار اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بودهاند و هستند. بنابراين احياي نام اينها مرضيّ خداست. اين جمله نوراني «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»، هم از تکوين خبر ميدهد که آثار علمي در جهان زنده و پويا و ماناست و هم وظيفه شرعي علاقهمندان به تحقيق و تدقيق را روشن ميکند؛ لذا امر ميکند که نام و آثار عالمان دين را حفظ کنيد; يعني اين جمله خبري به داعي انشا القا شده باشد.
رازش آن است که وجود مبارک عليبنابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) در خطبه 87 نهجالبلاغه فرمود که امام و انسان کامل هرگز مرگ برنميدارند: «يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَی مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَال»، گرچه به حسب ظاهر ممکن است که انسان کامل معصومي رخت بربندد و در قبر اثري از او نباشد، ولي در حقيقت زنده، مانا و پوياست. گرچه انسان کامل معصوم گزند از پوسيدن است، ولي حضرت فرمود اگر به حسب ظاهر اثري از ما نباشد هرگز ما نميميريم; زيرا علم و حق حيّ هستند و کسي که علممدار و حقمحور است، حيّ خواهد بود و شاگردان آنها هم به تبع آنها، در ذيل عنايت آنها، از اين نعمت کبرا طَرْفي ميبندند. عالمان دين چه زنده و چه مُرده، در حقيقت مجراي فيض تعليمي الهي میباشند, پس «بالاصالة» خطبهٴ 87 شامل آن ذوات قدسي است که فرمود: «يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَی مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَال»، «بالتبع» يا «بالعرض» اينها عالمان دين، يعني مفسّران, يعني حکيمان, يعني فقيهان, يعني محدّثان و مانند آنها, آنها هم هميشه زندهاند و به ما هم گفتند که آنها زندهاند و از فيض حيات آنها بهره بگيريد، يک؛ فيض حيات آنها را گسترش بدهيد، دو؛ زيرا «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ».
خاطرهاي را از شصت سال قبل به ذهن دارم؛ يعني سال تحصيلي 33 و 34، شهريور 34 که از حوزه تهران به حوزه قم مشرّف ميشدم، خدمت استادمان مرحوم آيت الله آقا شيخ محمدتقي آملي(رضوان الله تعالي عليه) مشرّف شدم ـ ايشان آن روزها فقه و اصول تدريس ميکردند يک خارج فقه و يک خارج اصول داشتند ـ از ايشان اجازه گرفتم که به قم مهاجرت کنم. ايشان ضمن تشويق اين هجرت, فرمودند در قم برکات فراواني هست: اولاً حرم اهل بيت است و کريمه اهل بيت(سلام الله عليها) آنجا مضجع ملکوتي دارد. ثانياً عالمان و فقيهان و حکيمان و محدّثان و مفسّران فراواني در آنجا آرميدهاند، در کنار قبور علما رحمت و برکت هست، آنگاه اين داستان را اوّلين بار از ايشان شنيديم؛ فرمود شاگردان ارسطو هر وقت مشکل علمي پيدا ميکردند، کنار قبر ارسطو به بحث مينشستند و انتظار داشتند آن مشکل برايشان حلّ شود! آن روز ما قبسات داشتيم، امّا آن چاپ قديم بود، وقتي قبسات چاپ جديد آن به بازار آمد که تقريباً با خطوط کلّي اين کتاب مأنوس بوديم، بحث مزار و زيارت و قبور بزرگان را مرحوم ميرداماد در قبسات مطرح ميکند، در بحث بهرهبرداري از قبور بزرگان، ميفرمايد شاگردان ارسطو هر وقت ميخواستند مشکل علمي برايشان حلّ شود، به انتظار گشايش آن مسائل ميرفتند کنار قبر ارسطو به بحث مينشستند؛ مرحوم ميرداماد اين مطلب را در قبسات[5] از المطالبالعالية[6] جناب فخررازي نقل ميکند، وقتي به المطالبالعالية فخررازي مراجعه کرديم ـ هم صفحه قبسات مشخص است و هم شماره صفحه المطالبالعالية فخررازي ـ ايشان ميگويد که شاگردان ارسطو براي حلّ مشکلات علمي به کنار قبر او ميرفتند. قدري از جناب فخررازي که جلوتر برويم، ميبينيم جناب ابوريحان بيروني تحليلي دارند؛ ايشان ستايشي از حکماي يونان و گلايهاي هم از عالمان هند دارد. ابوريحان بيروني در تحقيق ماللهند ميگويد: فضاي خاورميانه آن روز يا شرک بود يا الحاد, وجود مبارک ابراهيم خليل(صلوات الله و سلامه عليه) وقتي قيام کرد، براهين فراواني اقامه نمود که کمتر اثر بخشيد و احتجاج حضوري, شفاهاً يا غير شفهي داشتند که کمتر اثر بخشيد، دست به تبر برد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاّ کَبِيراً لَّهُمْ﴾[7] که کمتر اثر بخشيد، گرچه بياثر نبود ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾،[8] جريان ﴿حِرِّقُوهُ وَ انصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾[9] مطرح شد و آن آتش سنگين را برافروختند و وجود مبارک خليل حق را که به آتش انداختند و پيام ﴿يَا نَارُ کُونِي بَرْداً وَ سَلاَماً﴾[10] که آمد بسياري از مردم وضعشان عوض شد. گرچه آن روز خبر به آساني منتشر نميشد، ولي اين خبر آنقدر وزين و سنگين بود که در کوتاهترين مدت بخش وسيعي از خاورميانه را فرا گرفت. اين پيام توحيدي خليل حق که به تعبير سعدي «خليل من همه بتهاي آزري بشکست»[11] اين پيام خليل که بتهاي آزري را ميشکند و آتش را به فرمان حق گلستان ميبيند، اين پيام به بسياري از مناطق رسيد، اوّلين گروهي که اين پيام را درک کردند و از الحاد و شرک تبرّي جستند حکماي يونان بودند که فطرت توحيدي اينها احيا شد و در راه توحيد قدم برداشتند و جناب سقراط شربت سمّ را در راه حفظ توحيد نوشيد، او مشکل سياسي يا مشکل امنيتي يا مشکل اجتماعي نداشت، مشکل اعتقادي آنها بود که جناب سقراط را وادار کردند سمّ بنوشد. مرحوم ابوريحان بيروني در تحقيق ماللهند ميگويد سقراط شهيد راه توحيد شد و از آن راه توانست شاگردي به نام افلاطون تربيت کند و او شاگردي به نام ارسطو تربيت کند و فضاي يونان را فضاي توحيد کند.[12] البته همانطوري که در اسلام «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِي»[13] الاّ گروه اندک، گرچه ارتداد از ولايت مطرح است و بسياري هم جاهليّت و تعرّب بعد از اسلام يعنی هجرت را انتخاب کردند، اين کار در يونان به اين صورت شد که موحّداني طبق تحليل جناب ابوريحان بيروني در تحقيق ماللهند تربيت شدند؛ اول سقراط, بعد افلاطون, بعد ارسطو. گلايهاي که از عالمان دين دارد، چون خود ايشان مدتها در هند به سر ميبرد، گفت عالمان هند اين پيام ابراهيم و خليل حق را خوب ادراک نکردند؛ لذا همچنان در هند سخن از بودا و برهمن, سخن از صنم و وثن، بود و هست. اگر هنديها همانند سقراط و افلاطون و ارسطو راه توحيد را طيّ ميکردند، سرزمين وسيع هند از گزند صنم و وثن و گوسالهپرستي و گاوپرستي و مانند آن در ديروز و امروز نجات پيدا ميکرد.
غرض آن است که استادمان آيت الله شيخ محمدتقي آملي سفارش کردند که از کنار قبور بزرگان برکات فراواني بهره مجاوران خواهد بود، اين معناي «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ» خواهد بود. استاد ما مرحوم حکيم الهي قمشهاي نزد حکماي خراسان که در مشهد ميزيستند و حوزه علميه مشهد را فروغ و رونق ميبخشيدند، مثل مرحوم حکيم آقا بزرگ خراساني ـ سيد بزرگوار ـ و حکماي بزرگوار ديگر بهرهها بردند. مرحوم الهي قمشهاي غزلي در مدح اين سيّد بزرگوار، آقا بزرگ حکيم خراساني دارد: «نگار محفل حکمت امير کشور عشق» زمانه مثل او نخواهد آورد، بدانيد که او نگار محفل حکمت, امير کشور عشق بود و روزگار به آساني مثل او نخواهد آورد. در رثاي آنها هم قصيده دارد, در زمان حيات و ممات آنها مدحي فرموده است. مرحوم آقا بزرگ حکيم خراساني و مرحوم آقا شيخ اسدالله يزدي يکي متولّي حکمت مشاء بود و ديگري متولّي حکمت اشراق و حکماي ديگر هم در کنار اينها به تبيين علوم عقلي ميپرداختند، اينها شيخ مشايخ ما هستند؛ يعني استادِ استاد ما هستند، حشر همهٴ اينها با انبيا و اولياي الهي باشد! اين بخش اول از سخن بود.
بخش دوم سخن اين است که ذات اقدس الهي انبيا را فرستاده به عنوان مورّثان اصلي و علما را هم تشويق کرده که شما وارثان انبيا باشيد. اگر کسي وارث يک مورّث مادي باشد و بخواهد از مورّث مال ارث ببرد، چنين ارثي متوقّف بر مرگ مورّث است، تا مورّث نميرد چيزي به وارث نميرسد; ولي اگر عارفي خواست از علم مورّث, از روحانيت و فضيلت و معنويت مورّث طَرْفي ببندد و وارث شود، شرط آن مرگ وارث است، نه مرگ مورّث! تا وارث به موت طبيعي نميرد، از مورّث خود طَرْفي نميبندد. عالمان دين تا مشمول «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»[14] نشوند، يعني اين وارث نميرد، سهمي از علم مورّث نميبرد. تا توييِ تو، زِ تو از بين نرفت، هرگز نميتواني از علم حيات و علم معنوي مورّث استفاده کني! «علمالدراسة» در حوزه و دانشگاه کم نيست، «گفت آنکه يافت مي نشود»[15] همين «علمالوراثة» است که شرط آن مرگ وارث است.
مطلب ديگر آن است که جوامع روايي ما همانطوري که قواعد اصولي, قواعد فقهي, قواعد اخلاقي و قواعد حقوقي دارند, قواعد فراوان فلسفي هم دارند. اگر يک بزرگ يا بزرگواري تلاش و کوشش کند که شرح چهل حديث از احاديث عقلي و فلسفي بنگارد، خدمتي به علوم عقليه کرده است. خيليها در رشتههاي مخصوص خودشان اربعين نوشتند؛ چه فقهي, چه اصولي, چه اخلاقي, چه حقوقي, چه کلامي و جاي اين اربعين فلسفي خالي است. اربعين عرفاني کم ننوشتند، امّا ظاهراً اربعين فلسفي جايش خالي است. شما بزرگواران بکوشيد و دست به قلم ببريد، اکنون که احاديث فراواني در علوم عقليه و مسائل فلسفي و حکمتي استخراج شده يا در آستانه استنباط و استخراج است، اربعين بنويسيد که تا روشن شود خاندان عصمت و طهارت با عقل، آن «دفائن عقول» را «إثاره» کردند. در اوّلين خطبه نهجالبلاغه آمده است که انبيا براي «إثاره» کردن «دفائن عقول» آمدند، يک؛ بعد هم بحثهاي گذشته ثابت کرده است که عالمان دين وارثان انبيا هستند، دو؛ وقتي مورّث ميراث خود را مشخص ميکند، وارث در صدد کشف همان ميراث است; يعني عالمان دين بايد «دفائن عقول» را «إثاره» کنند: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛ اوّلين دفينه اين است که خدا را با خدا بشناسيم! هم مرحوم کليني در جلد اول کافي نقل کرد, هم مرحوم ابنبابويه در کتاب قيّم توحيد خودش نقل کرده است که «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه».[16] بهترين برهان, برهان صدّيقين[17] است، خدا را با خدا بشناسيد؛ اولاً خدايي را بشناسيد که خدايي يعني چه؟ الوهيّت يعني چه؟ بعد خدا را خواهيد شناخت «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه»؛ از خدا خدا را بايد شناخت. اين دو جمله هم در دعاي «ابوحمزه ثمالي» آمده, هم در روايتي که کليني و صدوق(رضوان الله عليهما) نقل کردند آمده که «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه» و اگر خدا نبود، انسان نميتوانست خدا را با خدا بشناسد. در دعاي «ابوحمزه ثمالي» هست که «بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْکَ وَ دَعَوْتَنِي إِلَيْکَ وَ لَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ ما أَنْت»،[18] اين «وَ لَوْ لا أَنْتَ» براي جملهٴ دوم است، نه براي جمله اول. بيان مطلب اين است که در جمله اول اين است که «بِکَ عَرَفْتُکَ»، اين همان برهان صديقين است، البته براساس «علمالوراثة»، نه «علمالدراسة» که در حکمت متعاليه يا حکمت مشاء يا حکمت اشراق آمده است. «بِکَ عَرَفْتُکَ»، يعني اول من خدايي را شناختم بعد خدا را، «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه» چه اينکه در جمله ديگر دارد: «وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَة».[19] تا کسي رسالتشناس نباشد، رسولشناس نيست؛ اين بيان جمله اول بود: «بِکَ عَرَفْتُکَ».
خيليها هستند که خدا را ميشناسند؛ اوحدي اهل معرفت خدا را با خدا ميشناسند, حکما و ساير متفکّران ديني و معرفتي، خدا را با برهان ميشناسند؛ با برهان امکان فقري, امکان ماهوي, حدوث عالم, تغيّر عالم و مانند آن ميشناسند که حدّ وسط برهان آنها يا حدوث است يا امکان ماهوي است يا امکان فقري و مانند آن است, حدّ وسط آنها خدايي نيست، حدّ وسط آنها الوهيّت نيست, حدّ وسط آنها امکان ماهوي, امکان فقري, حدوث و مانند آن است. در جمله دوم امام عرض ميکند: «وَ لَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ ما أَنْت»؛ اگر فيض و توفيق تو نبود يا اصلاً من توفيق معرفت حق را پيدا نميکردم يا همانند ديگران خدا را با امکان ماهوي يا امکان فقري يا حدوث و مانند آن ميشناختم؛ امّا خدا را با خدا بشناسم، اين توفيق تو را ميطلبد، وگرنه معنايش اين نيست که «لَوْ لا أنتَ مَا عَرَفْتُک»؛ يعني اگر تو نبودي من تو را نميشناختم، معدوم که قابل شناخت نيست.
مطلب ديگر آن است که وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه عليه) در همان مجلس حضور صاحبان اديان که در بخش پاياني توحيد صدوق آمده است، با عمران صابي چند جهت بحث ميکند، فرمود: «فَاعْقِلْ ذَلِکَ وَ ابْنِ عَلَيْهِ مَا عَلِمْتَ صَوَابا»؛[20] تو در فلسفه مجتهد باش! مبنا داشته باش! بِنا داشته باش! مبنا را عاقلاً، يعنی درست اين مطلب عقلي را بررسي کن و بدان که بسيط محض تجزيهپذير نيست؛ در اثبات عينيّت علم خدا با خدا اين سخن را دارد که ذات خدا با وصف خدا دوتا نيست، گرچه دو لفظ است و دو مفهوم هست؛ ولي مستحضريد که درباره بسيط محض تمام اين قضايا بر موضوع واحد, «مِن حيثية واحد» صادق است که مصداق واحد, حيثيت صدق هم واحد. در غير بسيط محض, موضوع و مصداق واحد، ولي حيثيت صدق متعدّد است؛ يعني اگر کسي عالم عادل بود، دو قضيه «هو عالمٌ» و «هو عادلٌ» صادق است، لکن عالم و عادل مصداقشان واحد، ولي حيثيت صدقشان فرق ميکند؛ يکي به حکمت عملي برميگردد و ديگری به حکمت علمي برميگردد؛ ولي درباره ذات اقدس الهي الفاظ و مفهوم متعدد، ولي قبل از اينکه اين مفاهيم بر مصداق واحد منطبق شوند، در همان سپهر ذهن متّحد ميشوند که بر مصداق واحد «من حيثية واحده» منطبق هستند. اين بيان نوراني را از همان بخش بساطت ذات اقدس الهي و عينيت علم حق با خدا در کتاب قيّم توحيد مرحوم صدوق هست که اثبات ميشود، بعد فرمود اينها را بفهم, و اينها مبناي کار تو باشد «فَاعْقِلْ ذَلِکَ وَ ابْنِ عَلَيْهِ مَا عَلِمْتَ صَوَابا» که اميدواريم همه شما بزرگواران سعي کنيد در فلسفه مجتهد باشيد, در کلام مجتهد باشيد که کلام شيعه ـ طبق بيان لطيف مرحوم ملاّ عبدالرزاق لاهيجي در مقدمه شوارق[21] ـ مطابق با فلسفه و فلسفه مطابق با کلام است، فلسفه و کلام شيعه يکي است که اميدواريم ذات اقدس الهي ارواح همه عالمان گذشته مخصوصاً اين چهار حکيم را با انبياي الهي محشور بفرمايد و همه شما بزرگواراني که با ايراد مقال يا ارائه مقالت بر وزن علمي اين همايش افزوديد، ذات اقدس الهي به أحسن وجه بپذيرد و همه بزرگواراني که در برگزاري اين همايش وزين علمي کوشيدند سعيشان مشکور ذات اقدس الهي باشد و نظام ما و رهبر ما و دولت و ملت و مملکت ما و مراجع ما و مردم ما همه در سايه لطف وليّ او محفوظ بمانند و خطر تکفيري و سلفي و داعشي به استکبار و صهيونيسم برگردد و اين نظام ما تا ظهور صاحب اصلي آن از هر اُفت و آفتي مصون بماند و همه ما را ـ انشاءالله ـ جزء وارثان علوم انبيا و اوليا و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) قرار بدهد!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2]. بحارالانوار، ج90، ص349.
[3]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت147.
[4]. دعائم الإسلام، ج1، ص62.
[5]. القبسات، ص456؛ «قال علّامة المتشکّکين و امامهم، في کتاب المطالب العالية: انّه جرت عادة جميع العقلاء بأنّهم يذهبون الي المزارات المتبرّکة و يصلّون و يصومون و يتصدّقون عندها و يدعون اللّه تعالي في بعض المهمّات، فيجدون آثار النفع ظاهرة و نتائج القبول لائحة. يحکی انّ اصحاب ارسطاطاليس، کلّما صعبت عليهم مسئلة، ذهبوا الي قبره و بحثوا فيها، فکانت تنکشف لهم تلک المسألة و قد يتّفق مثل هذا کثيرا عند قبور الاکابر من العلماء و الزهّاد و لو لا بقاء النفوس بعد موت الابدان، لم يتصوّر امثال ذلک. انتهی کلامه».
[6]. المطالب العالية من العلم الالهی، ج7، ص131؛ «انّه جرت عادة جميع العقلاء بأنّهم يذهبون الي المزارات المتبرّکة و يصلّون و يصومون عندها و يدعون اللّه في بعض المهمّات، فيجدون آثار النفع ظاهرة و نتائج القبول لائحة. يحکی انّ اصحاب ارسطاطاليس، کانوا کلّما صعبت عليهم مسألة، ذهبوا الي قبره و بحثوا فيها، فکانت تنکشف لهم تلک المسألة و قد يتّفق أمثال هذا کثيرا عند قبور الاکابر من العلماء و الزهّاد [فی زماننا] و لو لا أن تلک النفوس باقية بعد موت الابدان و الا لکانت تلک الاستعانة بالميت الخالی عن الحس و الشعور [عبثا] و ذلک باطل».
[7]. سوره انبياء, آيه58.
[8]. سوره انبياء, آيه65.
[9]. سوره انبياء, آيه68.
[10]. سوره انبياء, آيه69.
[11]. ديوان سعدی، غزل40؛ «دگر به روی کَسم ديده بر نمیباشد ٭٭٭ خليل من همه بتهای آزری بشکست».
[12]. تحقيق ماللهند, ص21؛ «...إنّ اليونانيين أيّام الجاهلية قبل ظهور النصرانية کانوا علی مثل ما عليه الهند من العقيدة، خاصّهم في النظر قريب من خاصّهم و عامّهم في عبادة الأصنام کعامّهم و لهذا أستشهد من کلام بعضهم علی بعض بسبب الاتّفاق و تقارب الأمرين لا التصحيح فإنّ ما عدا الحقّ زائغ و الکفر ملّة واحدة من أجل الانحراف عنه و لکنّ اليونانيّين فازوا بالفلاسفة الذين کانوا في ناحيتهم حتي نقّحوا لهم الأصول الخاصة دون العامّة لأنّ قصاری الخواصّ اتّباع البحث و النظر و قصاری العوامّ التهوّر و اللجاج إذا خلوا عن الخوف و الرهبة يدلّ علی ذلک سقراط لمّا خالف في عبادة الأوثان عامّة قومه و انحرف عن تسمية الکواکب «آلهة» في لفظه کيف أطبق قضاة أهل اثينية الأحد عشر علی الفتيا بقتله دون الثاني عشر حتي قضی نحبه غير راجع عن الحقّ و لم يک للهند أمثالهم ممّن يهذّب العلوم فلا تکاد تجد لذلک لهم خاصّ کلام إلا في غاية الاضطراب و سوء النظام و مشوبا في آخره خرافات العوامّ من تکثير العدد و تمديد المدد و من موضوعات النحلة التي يستفظع أهلها فيها المخالفة، و لأجله يستولي التقليد عليهم...».
[13]. الاختصاص، ص6.
[14]. بحارالانوار، ج69, ص59.
[15]. ديوان شمس، غزل441؛ «گفتند يافت مینشود جستهايم ما ٭٭٭ گفت آنک يافت مینشود آنم آرزوست».
[16]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص85؛ التوحيد(للصدوق)، ص286.
[17]. نهاية الحکمة(طباطبايي)، ج2، ص207 و 208؛ «البراهين الدالّة علی وجوده تعالي کثيرة متکاثرة و أوثقها و أمتنها هو البرهان المتضمّن للسلوک إليه من ناحية الوجود و قد سمّوه «برهان الصدّيقين» لما أنّهم يعرّفونه تعالي به لا بغيره و هو کما ستقف عليه برهان إنّيّ يسلک فيه من لازم من لوازم الوجود إلي لازم آخر».
[18]. الإقبال بالأعمال الحسنة(ط ـ الحديثة)، ج1، ص157.
[19]. الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص85؛ التوحيد(للصدوق)، ص286.
[20]. التوحيد(للصدوق)، ص432.
[21]. شوارق الالهام فی شرح تجريد الکلام(طبع جديد)، ج1، ص50؛ «أکثر الأصول الثّابتة عند الإماميّة عن أئمتهم المعصومين(صلوات اللّه عليهم أجمعين)، مطابق لما هو الثابت من أساطين الفلاسفة و متقدّميهم و مبني علی قواعد الفلسفة الحقّة کما لا يخفی علی المحقّقين».