جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ |۲۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 22, 2024
امام حسین(ع)

حوزه/ وقتی رأس مبارک حضرت سیدالشهدا(ع) را لشکر ابن زیاد ملعون به سرکردگی خولی أصبَح پیشاپیش برای یزید می بردند، شب را در کنار دیر راهب در حوالی شهر حلب منزل کرده به شرب خمر مشغول گشتند. در آنجا در سه نوبت دستی از....

خبرگزاری «حوزه» ماجرای، بردن رأس مبارک حضرت سیدالشهدا(ع) به شام و مسلمان شدن آن راهب دیرنشین مسیحی به سبب رؤیت کرامت‌هایی که از آن سر نورانی می بیندرا در منابع تاریخی اهل سنت و شیعه، منتشر می کند.

داستان اسلام آوردن راهب مسیحیان، در منابع متعددی از کتب شیعه و اهل سنت، ذکر شده است از جمله: در کتاب تذکرۀ الخواص ابن جوزی (ابن جوزی، تذکرۀ الخواص، ص 263)، از منابع اهل سنت و نیز در کتاب المناقب ابن شهرآشوب (ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 60)، و کتاب الخرائج و الجرائح قطب راوندی (راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 579-580) از منابع شیعه، ذکر شده است.

وقتی رأس مبارک حضرت سیدالشهدا را لشکر ابن زیاد ملعون به سرکردگی خولی أصبَح پیشاپیش برای یزید می بردند، شب را در کنار دیر راهب در حوالی شهر حلب منزل کرده به شرب خمر مشغول گشتند. در آنجا در سه نوبت دستی از غیب بیرون شده بر دیوار بیرونی دیر و عبادتگاه، ابیاتی در لعن و عذاب قاتلان امام می نوشت. لشکریان از این ابیات خوف کرده و عیش و طرب رها می نمایند. نیمه شب راهب در دیر خود صدای تسبیح و تقدیس خدا می شنود و سر از دریچه بیرون برده می بیند از صندوقی که در کنار دیوار نهاده اند نوری عظیم به جانب آسمان ساطع می شود و اینک اصل ماجرا و جزئیات آن به نقل از کتاب های شیعه و اهل سنت.

*روایت لشکریان ابن زیاد از حوادث عبادتگاه مسیحیان

چون لشکر ابن زیاد در کنار دیر و عبادتگاه راهب مسیحی، منزل کرد، سر حضرت امام حسین(ع) را در صندوق گذاشتند، و به روایت قطب راوندی در کتاب الخرائج و الجرائح (راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 579-580) ، آن سر را بر نیزه کرده، دور او نشسته و از آن حراست می کردند. پاسی از شب را به شرب خمر مشغول، و شادی می کردند، آنگاه سفره غذا را گستردند و مشغول غذا خوردن شدند، که ناگهان با حوادث عجیبی، روبر میشوند. رواندی، از محدثین شیعه، داستان و ماجرا را از زبان یکی از لشکریان ابن زیاد را چنین گزارش میدهد:

أَنَا أَحَدُ مَنْ كَانَ فِي الْعَسْكَرِ الْمَشْئُومِ عَسْكَرِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَلَيْهِ اللَّعْنَةُ حِينَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ وَ كُنْتُ أَحَدَ الْأَرْبَعِينَ الَّذِينَ حَمَلُوا الرَّأْسَ إِلَى يَزِيدَ مِنَ الْكُوفَةِ فَلَمَّا حَمَلْنَاهُ عَلَى طَرِيقِ الشَّامِ نَزَلْنَا عَلَى دَيْرٍ لِلنَّصَارَى وَ كَانَ الرَّأْسُ مَعَنَا مَرْكُوزاً عَلَى رُمْحٍ وَ مَعَهُ الْأَحْرَاسُ فَوَضَعْنَا الطَّعَامَ وَ جَلَسْنَا لِنَأْكُلَ فَإِذَا بِكَفٍّ فِي حَائِطِ الدَّيْرِ تَكْتُبُ‏:

       أَ تَرْجُو أُمَّةً قَتَلَتْ حُسَيْناً            شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَابِ‏

 قَالَ فَجَزِعْنَا مِنْ ذَلِكَ جَزَعاً شَدِيداً وَ أَهْوَى بَعْضُنَا إِلَى الْكَفِّ لِيَأْخُذَهَا فَغَابَتْ ثُمَّ عَادَ أَصْحَابِي إِلَى الطَّعَامِ فَإِذَا الْكَفُّ قَدْ عَادَتْ تَكْتُبُ مِثْلَ الْأَوَّلِ‏:

        فَلَا وَ اللَّهِ لَيْسَ لَهُمْ شَفِيعٌ           وَ هُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي الْعَذَاب‏

فَقَامَ أَصْحَابُنَا إِلَيْهَا فَغَابَتْ ثُمَّ عَادُوا إِلَى الطَّعَامِ فَعَادَتْ تَكْتُبُ‏:

       وَ قَدْ قَتَلُوا الْحُسَيْنَ بِحُكْمِ جَوْرٍ        وَ خَالَفَ حُكْمُهُمْ حُكْمَ الْكِتَابِ‏

 فَامْتَنَعْتُ عَنِ الطَّعَامِ وَ مَا هَنَّأَنِي أَكْلُهُ ثُمَّ أَشْرَفَ عَلَيْنَا رَاهِبٌ مِنَ الدَّيْرِ فَرَأَى نُوراً سَاطِعاً مِنْ فَوْقِ الرَّأْس‏.

الخرائج و الجرائح: ناگاه دیدند دستی از دیوار دیر بیرون آمد و با قلمی از آهن این شعر را بر دیوار نوشت: آیا امتی که حسین را کشتند شفاعت جدش را در روز قیامت امید دارند؟ به شدت ترسیدند و بعضی برخاسته که آن دست و قلم را بگیرند، که ناپدید شد. چون باز به کار خود مشغول شدند آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت: به خدا سوگند که از برای قاتلان حضرت حسین شفاعت کننده ای نخواهد بود، بلکه در قیامت در عذاب می باشند. باز بعضی بر خاستند که آن دست را بگیرند، ناپدید شد. چون به کار خود مشغول شدند دگر باره آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت: (چگونه ایشان شفاعت شوند) و حال آنکه حسین را به حکم جور شهید کردند و حکم آنها با حکم خدا مخالف بود. چون چنین دیدند، آن غذا بر آنان ناگوار شد و با ترس خوابیدند. نیمه شب، صدایی به گوش راهب رسید، چون گوش داد ذکر تسبیح و تقدیس الهی شنید. برخاست و سر از پنجره ی دیر بیرون کرد، دید از صندوقی که در کنار دیوار نهاده اند نور عظیم به جانب آسمان بالا می رود.

*وصف حال کاروان اسرای اهل بیت پیامبر(ص)

و اما حال اسیران کاروان اهل بیت(ع) چگونه است؟ ابن جوزی، در کتاب تذکرۀ الخواص، وصف حال زنان، کودکان و کاروان فرزند پیامبر، را چنین، گزارش می دهد:

لَمّا أنفَذَ ابنُ زِيادٍ رَأسَ الحُسَينِ عليه السلام إلى‏ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ مَعَ الاسارى‏ مُوَثَّقينَ فِي الحِبالِ، مِنهُم نِساءٌ وصِبيانٌ وصَبِيّاتٌ مِن بَناتِ رَسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، عَلى‏ أقتابِ الجِمالِ مُوَثَّقينَ، مُكَشَّفاتِ الوُجوهِ وَالرُّؤوسِ، وكُلَّما نَزَلوا مَنزِلًا أخرَجُوا الرَّأسَ مِن صُندوقٍ أعَدّوهُ لَهُ، فَوَضَعوهُ عَلى‏ رُمحٍ، وحَرَسوهُ طولَ اللَّيلِ إلى‏ وَقتِ الرَّحيلِ، ثُمَّ يُعيدوهُ إلَى الصُّندوقِ ويَرحَلوا. فَنَزلوا بَعضَ المَنازِلِ،

  ابن زياد، سر حسين عليه السلام را همراه با زنان و پسربچّگان و دختربچّگان از نسل پيامبر صلى الله عليه و آله- كه سخت در بندشان كرده بود-، سوار بر شترِ بى‏جهاز و سر و رو باز، به اسارت فرستاد. سر حسين عليه السلام را نيز همراهشان به سوى يزيد بن معاويه، روانه كرد و هر گاه در منزلى فرود مى‏آمدند، سر را از صندوق مخصوص آن بيرون مى‏آوردند و آن را بر سرِ نيزه مى‏كردند و همه شب تا هنگام حركت، از آن، محافظت مى‏كردند و سپس آن را به صندوق، باز مى‏گرداندند و حركت مى‏كردند.

*آغاز هدایت راهب مسیحی

همانطور که ذکر شد، سر مبارک امام حسین، به همراه کاروان اسراء، منزلگاه های مختلفی را طی می کند تا اینکه سرانجام به عبادتگاه و دیر راهب مسیحی وارد میشوند. آغاز هدایت و اعجاز دیگری از سر مبارک امام حسین، فرا می رسد. راهب، کنجکاو میشود.

وفي ذلِكَ المَنزِلِ دَيرٌ فيهِ راهِبٌ، فَأَخرَجُوا الرَّأسَ عَلى‏ عادَتِهِم، ووَضَعوهُ عَلَى الرُّمحِ، وحَرَسَهُ الحَرَسُ عَلى‏ عادَتِهِ، وأسنَدُوا الرُّمحَ إلَى الدَّير.

  آنان، در يكى از منزل‏ها كه دِيْر راهبى در آن بود، فرود آمدند و سر را مطابق روش خود، بيرون آوردند و آن را بر سرِ نيزه كردند و نگهبانان، مطابق شيوه خود، از آن نگهبانى كردند و نيزه را به دِير، تكيه دادند.

راهب مسیحی می گوید: اگر حضرت مسيح، فرزندى داشت، او را بر چشمانمان، جاى مى‏داديم.

در نیمه های شب، حادثه ای شگرف و عجیب، توجه راهب را به سمت سپاه ابن زیاد و یزید، جلب می کند. آن حادثه چیست؟؛ منابع تاریخی اهل سنت و شیعه، چنین می نویسند:

فَلَمّا كانَ في نِصفِ اللَّيلِ رَأَى الرّاهِبُ نوراً مِن مَكانِ الرَّأسِ إلى‏ عَنانِ السَّماءِ، فَأَشرَفَ عَلَى القَومِ، وقالَ: مَن أنتُم؟ قالوا: نَحنُ أصحابُ ابنِ زِيادٍ. قالَ: وهذا رَأسُ مَن؟ قالوا: رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، ابنِ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله. قالَ: نَبِيُّكُم؟ قالوا: نَعَم. قالَ: بِئسَ القَومُ أنتُم، لَو كانَ لِلمَسيحِ وَلَدٌ لَأَسكَنّاهُ أحداقَنا.

  نيمه‏شب، راهب، نورى از جايگاهِ سر مبارک امام حسین، تا دوردستِ آسمان ديد. از بالاى دِير به آن قوم، رو كرد و گفت: شما كيستيد؟ گفتند: ما ياران ابن زياد هستيم. راهب گفت: اين، سرِ كيست؟ گفتند: سرِ حسين بن على بن ابى طالب، پسر فاطمه، دختر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله. راهب مسیحی، گفت: پيامبرتان؟! گفتند: آرى. راهب گفت: قوم بدى هستيد! اگر مسيح عليه السلام، فرزندى داشت، او را بر بالاى چشمانمان جاى مى‏داديم.

*پیشنهاد راهب مسیحی به لشکر ابن زیاد

ناگهان، سپاهیان این زیاد، با پیشنهاد وسوسه انگیز، راهب مسیحی، مواجه می شوند. بی درنگ، پیشنهاد را می پذیرند.

ثُمَّ قالَ: هَل لَكُم في شَي‏ءٍ؟ قالوا: وما هُوَ؟ قالَ: عِندي عَشَرَةُ آلافِ دينارٍ تَأخُذونَها، وتُعطونِّي الرَّأسَ يَكونُ عِندي تَمامَ اللَّيلَةِ، وإذا رَحَلتُم تَأخُذونَهُ، قالوا: وما يَضُرُّنا، فَناوَلوهُ الرَّأسَ، وناوَلَهُمُ الدَّنانيرَ، فَأَخَذَهُ الرّاهِبُ، فَغَسَلَهُ وطَيَّبَهُ، وتَرَكَهُ عَلى‏ فَخِذِهِ، وقَعَدَ يَبكي اللَّيلَ كُلَّه‏.

  سپس گفت: آيا موافقيد كارى كنيم؟ گفتند: چه كارى؟ گفت: ده هزار دينار، نزد من است. آن را مى‏گيريد و در عوض امشب، سر را به من مى‏دهيد و آن را هنگام حركت، از من پس مى‏گيريد. گفتند: براى ما زيانى ندارد. سر را به او دادند.  و دينارها را داد و سر را گرفت و آن را شست و خوش‏بو كرد و روبروی خود قرار داد و همه شب را به گريه نشست‏.

*گفتگوی راهب مسیحی و سر مبارک امام حسین(ع)

آنگاه، راهب ازحضرت مسیح، عاجزانه می خواهد، سر مبارک امام حسین(ع)، که نورانیت را به سمت آسمان و با حالتی معجزه گونه، ساطع می کند، با راهب، سخن بگوید. سر مبارک امام، به امر الهی، با راهب به سخن می آید.

وقالَ: يا رَبِّ، بِحَقِّ عيسى‏ تَأمُرُ هذَا الرَّأسَ بِالتَّكَلُّمِ مَعي. فَتَكَلَّمَ الرَّأسُ، وقالَ: يا راهِبُ، أيَّ شَي‏ءٍ تُريدُ؟ قالَ: مَن أنتَ؟ قالَ: أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى‏، وأنَا ابنُ عَلِيٍّ المُرتَضى‏، وأنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، وأنَا المَقتولُ بِكَربَلاءَ، أنَا المَظلومُ، أنَا العَطشانُ، فَسَكَتَ.

  راهب، سرش را بلند كرد و گفت: پروردگارا! به حقّ عيسى، به اين سر بگو كه با من، سخن بگويد. سر به سخن آمد و گفت: «اى راهب! چه مى‏خواهى؟». گفت: تو كيستى؟ گفت: «من، فرزند محمّدِ مصطفى و پسر علىِ مرتضى هستم. پسر فاطمه زهرا و مقتول كربلايم. من، مظلوم و تشنه‏كامم» و ساكت شد.

*درخواست راهب مسیحی از امام حسین(ع)

صبح گاه، فرا می رسد و لحظه جدایی راهب و سر مبارک امام حسین(ع)، فرا می رسد. لحظات سخت و جانکاه ای است. راهب خطاب به امام، عرض می کند: بنده جز اختیار دار خود نیستم. از شما تقاضا دارم مرا در قیامت، شفاعت کنید. سر مبارک امام، راهب را به دین مبین اسلام، دعوت می نماید.

فَلَمّا أسفَرَ الصُّبحُ قالَ: يا رَأسُ، لا أملِكُ إلّانَفسي ... فَوَضَعَ الرّاهِبُ وَجهَهُ عَلى‏ وَجهِهِ، فَقالَ: لا أرفَعُ وَجهي عَن وَجهِكَ حَتّى‏ تَقولَ: أنَا شَفيعُكَ يَومَ القِيامَةِ. فَتَكَلَّمَ الرَّأسُ، فَقالَ: ارجِع إلى‏ دينِ جَدّي مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله. فَقالَ الرّاهِبُ: أشهَدُ أن لا إلهَ إلَّا اللَّهُ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللَّهِ، فَقَبِلَ لَهُ الشَّفاعَةَ.

المناقب: و صبحگاه گفت: اى سر! من اختياردار جز خود نيستم ... راهب، صورت به صورتش نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نمى‏دارم تا بگويى: «من، شفيع تو در روز قيامت هستم». سر به سخن در آمد و گفت: «به دين جدّم محمّد، درآى». راهب گفت: گواهى مى‏دهم كه خدايى جز خداوند نيست و گواهى مى‏دهم كه محمّد، پيامبر خداست. آن گاه سر مبارک حسين عليه السلام پذيرفت كه شفاعتش كند.

*پذیرش اسلام توسط راهب مسیحی

پایان خوش و عاقبت بخیری راهب مسیحی بعد از شنیدن انفاس قدسی سر مبارک امام حسین(ع) و گفتگوی معجزه گونه امام با راهب، سرانجام به پذیرش دعوت اسلام و خدمت اهل بیت عصمت و طهارت، منجر میشود.

ثُمَّ خَرَجَ عَنِ الدَّيرِ وما فيهِ، وصارَ يَخدِمُ أهلَ البَيت‏.

تذكرة الخواص: آن گاه راهب، از دِير (عبادتگاه) و راه و عقيده‏اى كه در آن بود، خارج می شود و خادم اهل بيت عليهم السلام گرديد.

و اینچنین، اعجازی دیگر از خاندان اهل بیت، بر صفحه تاریخ، ثبت شد. امتداد عاشورا و کرامات امام حسین، همچنان ادامه دارد. چنانکه، پیامبر اسلام، فرمودند:

إنَّ الحُسَين مِصباحُ هُدىً وسَفينَةُ نَجاة. (راوندی، الخرائج والجرائح، ج 3، ص 1166)

حجت الاسلام مصطفی امیری

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • ناشناس IR ۱۶:۲۱ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۹
    1 0
    چه جالب ! هیجا این داستانو نشنیده بودم واقعیه ؟؟؟
  • سعید IR ۱۲:۴۲ - ۱۴۰۰/۰۵/۱۹
    1 1
    اسم این داستان که به فیلم تبدیل شده چیه
  • فرشاد IR ۱۱:۱۶ - ۱۴۰۱/۰۶/۰۹
    1 1
    فیلم نیست جادوگریه عین موسی ع که عصا به اژدها تبدیل میکرد یا عیسی ع مرده زنده میکرد ویا پیامبر عزیز که سواد نداشت اما قرآن کریم رو آورد که حالا پس از 1000رو خورده ای سال هنوز خیلی از رموزش کشف نشده