به گزارش خبرگزاری «حوزه»،در ابتدای این مراسم دکتر رجبی از اساتید حوزه و دبیر نشست «خلاقیت مشترک در فرایندهای میان فرهنگی» گفت: پرفسور اشتنگر از برجسته ترین فلاسفه امروز کشور آلمان است که از چند روز پیش در ایران حضور دارد و برای سخنرانی به قم آمدند؛ وی در دانشگاه علامه طباطبایی به بحث مفهوم امانیته از منظر هایدگر پرداخت.
وی گفت: هایدیگر در کتاب خود در پی آن بود که بیان کند که فلسفه اگزستانسیالیست الزاما به بحث اصالت بشر می پردازد یا خیر و یا اومانیته و اگزیستانسیالیسم یک مفهم مستوفا دارند.
دبیر این نشست تصریح کرد: سخنرانی بعدی وی در دانشگاه تهران بود که وی در این دانشگاه به مولفه فلسفه میان فرهنگی پرداخت و دیروز نیز در دانشگاه علامه طباطبایی به این بحث پرداخت.
وی گفت: این استاد فلسفه آلمانی، از شاگردان برجسته رومباخ به حساب می آید و رومباخ هم برجسته ترین شاگرد هایدگر است که در تفکر او توجه به فرهنگ هایی است که در سایر ملل و اقوام شکل گرفته است.
دبیر این نشست تصریح کرد: سنت رومباخ آن بود که فلسفه های دیگر نیز مورد توجه واقع شده است؛ رومباخ با کشورهایی چون چین، کره و ژاپن ارتباط داشت و پرفسور اشتنگر نیز همین راه را ادامه داد و به همین دلیل تلاش کرد تا با کشورهایی چون ایران نیز ارتباط بگیرد و با علمای اسلامی نیز به گفتگو بنشیند.
در ادامه این مراسم، پرفسور گئورگ اشتنگر، گفت: اهمیت پرداختن به فرهنگ اسلامی و حوزه جهان اسلامی و صور تفکری که در این نقطه از جهان وجود دارد برای مفاهمه با فرهنگ های مختلف ضروری است.
وی افزود: همه طرف های فرهنگی در جهان باید بتوانند به یک مفاهمه جهانی برسند و در پژوهشگاه فلسفه میان فرهنگی در آلمان به دنبال رسیدن به این مساله هستیم و به همین جهت باید دید مناسبی به فعالیت های مسلمانان به ویژه حوزه علمیه قم داشته باشیم.
این استاد دانشگاه بیان کرد: در ابتدا باید در خصوص خلاقیت مشترک توضیحاتی ارایه شود؛ این مساله می تواند امکان خوبی را برای همزیستی و هم بودی میان فرهنگی ارایه کند.
پرفسور اشتنگر خاطرنشان کرد: کانت، هگل و پینگل ولت، به مفهوم زبان و نسبت تکثرزبانی در عرصه مفاهمه فرهنگی بیان کرده اند که پینگل ولت تلاش بسیاری در این زمینه کرده است.
وی گفت: در تعریف مفهوم خلاقیت و روشن شناسی پدیدار شناسانه آن باید گفت که این مفهوم به ریشه لاتین خلق کردن وتولید کردن باز می گردد؛ این مفهوم از یک سو به عناوینی ناظر به آغاز و خاستگاه و زادگاه است و از دیگر سوی ناظر به آفریندگی آزاد و تغییر پذیری است.
وی افزود: همزمان در مفهوم خلاقیت دو مفهوم بنیادین فلسفه ارسطویی اخذ شده است که یکی از آنها وجه آفرینندگی است و دوم انگیزه فاعلانه و عمل؛ پس این مساله هم به اهداف بیرونی(خروجی و اثر) و هم به اهداف درونی توجه دارد.
این استاد دانشگاه بیان کرد: هر پدید آوری و هر فعل پدید آوراننده ای ناظر به یک هدف است و یک فعل برای فعل بودن باید یک غایت داشته باشد که اگر این گونه نباید رفتار انسان صرفا عمل ارتباطی مثل حیوانات باشد؛ در خلاقیت سوژه و قصد و غایت و گیرنده و اثری که خلق می شود مورد نظر است.
اشتنگر در بخش دیگری از سخنرانی خود سیر تطور تاریخی اومانیسم را این طور توضیح داد: «هایدگر تاریخ اومانیسم را با جمهوری رم آغاز می کند که صبغه ای هلنیستی و یونانی دارد. دو گانه ای که در مدینه رمی ذیل اومانیسم شکل می گیرد دوگانه انسان عاقل در برابر انسان بربر است. انسان در این تاریخ از تمام موجودات متمایز می شود نه فقط به آن جهت که حیوان ناطق است که به جهت تلفیق اندیشه و زبان و در واقع رسیدن به امر تالیف. در این دوره درک امر واحد و مفهوم وحدت متناظر است با درک و کشف امر کلی. کلی مبنای هر آن چیزی است که هست اما هیچگاه خود ظاهر نمی شود و ایجاد این فهم منجر به تولد مفهوم ذات می شود. نتیجه همه این ها توجه به امر تربیت است که مجموع شان قوام بخش مفهوم انسانیت و اومانیسم می شوند. اومانسیم اولیه بصیرتی است که نشان دهندة نسبت انسان و عقل و همچنین عقل و کلی است.
وی افزود: به دنبال این دوره ما با اومانیسم مسیحی رو به رو هستیم. که از یک طرف اندیشه ای که در مدینة رمی بود را اخذ می کند اما از طرف دیگر با توسعه مفهوم شخص به شدت عمیق تر و وسیع تر می شود. در این جا سر و کار تنها با اندیشه نیست بلکه با زندگی و اگزیستانس انضمامی است. بحث در باب دستکاری روح هر فرد است آن هم در قبال قدرت مطلقة خداوند. در این مقطع تاریخی به گفته هایدگر انسان به عنوان فرزند خدا ظاهر می شود. اومانیسم مسیحی انسان را در یک خشوع نسبت به امر الوهی می بیند. دوگانه ای که در فرهنگ هلنی با عنوان انسان عاقل و بربر طرح شده بود تبدیل به انسان مسیحی و غیر مسیحی می شود.»
اشتنگر در ادامه گفت: دوره بعدی دوره رنساس است. به اعتقاد هایدگر در رنسانس ما شاهد احیای دوره رم باستان هستیم. این اعتقاد تا حدی زیادی درست است. اما باعث می شود بعضی از ویژگیهای دوره جدید نادیده گرفته شود. در میان اومانیست های این دوره هربرت و هومبلت بیشتر تاکید بر نقش زبان در فرهنگ انسانی دارند. (البته هربرت بیشتر بر نقش زبان در شکل دهی به قوم و تربیت فرهنگی و ملی و هومبلت بر نقش زبان در تربیت فردی و زبانی بودن فرد تاکید دارد.) اما از سویی دیگر کانت و هگل تاکید بر سوبژکتویتة استعلایی به عنوان شرطی برای امکان شناخت و امکان تجربه به طور کلی دارند. انسان بودن در نزد کانت عمدتا تکیه بر مفهوم شخص و شان منزلت آن دارد. او همه انسان ها را از طریق یک قانون اخلاقی مبتنی بر تکلیف در مفهوم اومانیته به هم پیوند میزند و به وحدت میرساند.
وی افزود: مسئله عمده هگل نیز بحث روح مطلق و عقل تاریخی متجلی در این روح است. مجموع این نظرات باعث ظهور اومانیته ای می شود که حاصل زیست است و خود را در جریان زندگی نمایان می کند. هگل، آخرین فیلسوف نظام ساز در تاریخ فلسفه است. پس از او نه نیچه نه کیرکگور نه مارکس هیچکدام دست به چنین عملی نمی زنند. از این پس ما با اومانیسمی رو به رو هستیم که دیگر صرفا جنبه عقلی ندارد. فیلسوفان چون فوئر باخ و بعدها مارکس توجه ما را به ساختارهای بنیادینی جلب می کنند که خود مقدم بر عقل زمینه قوام عقلی و صورت های عقلی را فراهم می کنند. از دیدگاه این متفکرین انسان طبیعیِ حقیقی، انسان اجتماعی است. (این جمله متعلق به فوئرباخ است که مارکس بعدها از آن پیروی کرد.) در واقع این انسان اجتماعی است که زمینه را برای قدمهای بعدی تحقق اومانیسم فراهم می کند. اومانو یا انسان حقیقی باید بتواند در میان همه اعمال قدرتها و سلطه ها جای خود را باز کند. اعمال قدرت و سلطه هایی که در روبناهای فرهنگی و همچنین شیوه تولید و نظام اقتصادی خود را تحمیل می کنند. وضعیت انقلابی که در تضاد بین اومانو و ساختار قدرت رخ می دهد زمینه بروز اومانیسم خواهد بود.
وی در ادامه با اشاره به نظر سارتر در این باره و مقاله اش با عنوان «آیا اگزیستانسیالیت یک اومانیست است؟»، گفت: سارتر با مطالعة وجود و زمان هایدگر و الهام از آن سعی در ایجاد نوعی فلسفة متعهد می کند. سارتر در این جا قصد دارد به ممکن بودن دازاین و بیرون نهادگی نهفته در دازاین و همچنین وانهادگی آن از هرگونه متافیزیکی اشاره کند و فارغ از هر اومانیسمی به آن پاسخ دهد. در این جا بحث بر سر فرد است. تنها اوست(فرد) که فراخوانده شده و باید به عنوان یک وجود صرف خود را طرح کند تا از این طریق بتواند به عنوان یک واقعیت صرف از خویش فراتر رود. انسان در این جا باید مجال دهد که افعالش سخن بگویند زیرا تنها از این طریق است که میتواند از عهدة اومانیسم برآید. به این ترتیب نه تنها وجود بر ماهیت سبقت می گیرد بلکه آن را بنیانگذاری می کند. اگزیستانسیالیست هیچ راه دیگری را پیش رو ندارد و این یادآور سخن مشهور سارتر است که انسان محکوم به آزادی است.
پرفسور گئورگ اشتنگر با بیان اینکه هایدگر در ادامه دست به نوعی تبار شناسی اومانیسم می زند، گفت: به اعتقاد او تمامی اومانیستها ریشه در یک نوع متافیزیک دارند. چه به آن وقوف داشته باشند؛ همانند یونانی و کانت، و چه آن را نفی کنند مانند نیچه، مارکس و سارتر. او تمام این دوالیسم های مطروح در نظر اومانیست های پیش تر اشاره شده را صورتهای متفرعی از یک اومانیسم بنیادی تر می داند که آن را اومانیته می نامند. مقصود هایدگر از متافیزیک و مابعدالطبیعه بخشی از فلسفه نیست بلکه وقتی سخن از متافیزیک به میان می آورد از یک نوع اندیشه و روش اندیشیدن سخن می گوید. روشی که موجود را به جای وجود می نشاند از وجود تنها موجود را می فهمد. مابعدالطبیعه هر آنچه با آن مواجه می شود را تبدیل به موضوع می کند یا به تعبیر آدرنو تبدیل به شیء می کند.