خبرگزاری «حوزه»: پدر شهید صدایش کمی بریده بریده شد، ولی با غرور و سربلندی می گوید: در همان شب دخترش زهرا نیز در خواب دیده که پدرش سعید صورتش را بوسیده و سفارش کرده «سلامم را به همه برسان و بگو تو را دختر سعید خطاب نکنند و بگویند دختر شهید».
قرارمان ساعت 10صبح بود، ولی تماس هایش از ساعت هشت شروع شده بود؛ گویی برای صحبت کردن پیرامون پسرشهیدش بی قراری می کرد.
هوایی ملایم و مرطوب بر آسمان حاکم است و مرا با قطره قطره، اشک هایش به سمت خانه حجت الاسلام والمسلمین غلامحسین درویشی پدر شهید «سعید درویشی» هدایت می کند.
هنوز تا خانه چند قدمی مانده، که خانمی با لبخندی شیرین به استقبالم آمد.
گویی مرا از دوربین و قلم و دفترم شناخت.
بدون مقدمه گفت «به خانه خودتان خوش آمدید...، پدرم از ساعت هشت منتظر شماست....؛ اندکی پیر شده و زمان برایش دیرگذر است و گرنه شما که سر وقت آمده اید»؛ این ها را گفت و قدم هایش را تند تر برداشت، تا پدر 90ساله اش بیش از این منتظر نماند.
وارد حیاط خانه که شدم، احساس لطیفی مرا آرام می کرد؛ پیرمردی که عمامه ای سفید و عبای قهوه ای رنگ و بلند بر تن داشت، با لبخندی لطیف وعصایی بدست بر بالای پله ها به انتظار ایستاده بود.
با دیدنم لبخندهایش بیشتر شد و با دست های لرزانش مسیر خانه را نشانم داد.
نخواستم در زیرباران منتظر بماند، با احوال پرسی مختصری وارد منزل شدم. گویی همه چیز از قبل تدارک دیده شده، صندلی چوبی قهوه ای رنگی کنار عکس شهید «سعید درویشی» گذاشته و آن طرف تر نیز گل زیبایی فضا را دلنشین کرده بود.
حرف هایش را با نام خدا و چند آیه از قرآن آغاز می کند "مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً" "برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند (مانند علی علیه السّلام) که در کوفه به محراب عبادت شهید گشت .".
و بعد از چند کلمه ای، دعای خیر را نصیبم می کند، چرا که معتقد است، پیرامون شهدا، تحقیق کردن ثواب های اخروی و دنیوی برای انسان به دنبال دارد.
مشروح گفت وگوی خبرنگار خبرگزاری «حوزه» در بیرجند با حجت الاسلام والمسلمین درویشی را در ادامه بخوانید:
از چگونگی روحیات و اخلاقیات پسر شهیدش سؤال کردم؟
پدر شهید سعید درویشی چفیه اش را اندکی جا به جا می کند و می گوید: زبان بنده از توصیف صفات شهید عاجز است، چرا که از زمان کودکی اش بصیر، آگاه و با ولایت بود.
وی ادامه داد: دوران دبستان را در مدرسه ابتدایی در امیرآباد درس خواند و از کلاس چهارم نیز به مدرسه حافظ بیرجند آمد.
نفسی راست کرد و گفت: سعید عاشق اسلام و انقلاب و یکی از مخلصین و پیروان امام و ولایت بود که در زمان جنک، به فرمان امام (ره)، اولین نفر در صفوف بسیج مردمی برای اعزام به جبهه حق علیه به باطل شتافت.
از همسر و فرزندان شهیدش سؤال کردم؟
انگار بغضی سر راه، نفس هایش را گرفته و با اندکی مکث اظهار کرد: پسرم دو فرزند به نام زهرا و منصوره داشت، که همه را رها کرد و به فرمان امام(ره) لبیک گفت.
وی با بیان اینکه نوه اش زهرا در زمان شهادت فرزندش، تنها چهار سال داشت، ادامه داد: در حال حاضر دبیر است و در راه خدمت به فرزندان این مرز و بوم فعالیت می کند.
پدر شهید درویشی با نگاهی به چهره فرزند شهیدش گفت: منصوره نوه دیگرم نیز 35 سال دارد و عقب مانده ذهنی است و تحت کفالت من و مادرش می باشد.
این ها را گفت و با خود نجوا کرد. با اندکی درنگ پرسیدم « مهم ترین وصیت شهید چه بوده است؟» انگارخلوتش این پیرمرد روحانی را بر هم زدم.
لبخندی سراسر از عشق بر لبانش نقش بست و گفت: پسرم در آخرین نامه برایم، از حجاب و عفاف صحبت کرده بود، در چشمانم خیره شدم. به نشانه تاکید با صدایی رسا گفت: پسرم نسبت به مسائل روز و آینده دنیوی بیدار بود.
صدایش آرام تر شده و افزود: در آخرین نامه ای که از جبهه برایمان آوردند، نوشته شده بود « پدر! اگر جنازه ام آمد، مرا در قبر شماره یک دفن نکنید و در قبر شماره دو دفن کنید، چرا که محل دفن تنگ بوده و زن و مرد تلاقی دارند و از جنبه شرعی خوب نیست».
و مرتب بر روی صندلی جا به جا می شود. گویی کمر درد است و خواب های شبانه پدر برای شهید شدن فرزندش؛ پدر شهید در حالی که دست و صدایش میلرزید، عاشقانه گفت: بعد از 12 روز جنازه اش آمد.
اشک در چشمانش حلقه زد و ادامه داد: دست هایش به رسم ادب بر سینه اش گذاشته شده بود و هرچه درست می کردیم، نیز به حالت اولیه بر می گشت. فهمیدم که در هنگام شهادتش یکی از اولیای خداوند کنارش بوده و او به نشانه احترام دست بر سینه گذاشته است.
نفس عمیقی کشید و افزود: شب شهادتش با شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) مصادف بود و من قبل از شهادتش نیز خوابش را دیده بود، دوباره سکوت بر فضا حاکم شد.
جنازه ای که 12 روز در خاکریز دشمن بود.
شانه هایش اندکی لرزید و با چفیه دور گردنش اشک هایش را از من پنهان کرد.
درباره خوابش سوال کردم؟
پدر شهید جرعه ای آب نوشید و گفت: در خواب دیدم که نامه ای بر دامنم انداختند و گفتند این نامه شهادت سعید است.
صدایش کمی بریده بریده شد ولی با غرور و سربلندی افزاید: در همان شب دخترش زهرا نیز در خواب دیده که پدرش سعید صورتش را بوسیده و سفارش کرده «سلامم را به همه برسان و بگو تو را دختر سعید خطاب نکنند و بگویند دختر شهید»
وی با نگاهی به قاب عکس پسر شهیدش گفت: خواب دیدم که جلسه ای در مسجد محله مان بنا شده و حاج آقا سید مهدی عبادی که خودش پدر دو شهید است نیز بر منبر نشسته اند.
پدرش شهید با بغضی که در گلویش بود ادامه داد: حاج آقا عبادی دو مرغ سفید را بر دامنم گذاشتند، که یکی سر و دیگری نیز بدون سر بود، اما خونی نمی آمد. در عالم خواب به خود گفتم سعیدم شهید می شود و یکی از همکارانش خواهد آمد و همان گونه شد.
حاج آقا درویشی که قطره های اشک بر روی دیده هایش نقش بسته بود، با غروری خاص اظهار کرد: شهادت افتخاری است که نصیب هر انسانی نمی شود و افتخار بزرگترحفظ و نشر خاطرات شهداست.
وی ادامه داد: سعید با یکی از دوستانش به نام آقای کریم دادی به جبهه رفته بودند، که همکارش برگشت ودر حال حاضر در بنیاد شهید مشهد مشغول خدمت است.
وقتی از نحوه شهادتش پرسیدم؟ حاج آقا درویشی عبایش را کمی درست کرد و گفت: سعید در عملیات کربلای 5 در شلمچه، فرمانده بود.
وی ادامه داد: بعد از آغاز عملیات، همکارش شهید شد و جنازه اش در خاکریز دشمن ماند.
پدر شهید درویشی افزود: سعید با شجاعت خاصی، جنازه همرزمش را بر پشتش گذاشته، تا از خاکریز دشمن خارج شود.
که یک دفعه بغض گلوی پدر شهید را گرفت، اندکی مکث کرد و ادامه داد: در مسیر راه، پسرم بر سر پلی قرار گرفت، که با اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
پدر شهید با سوز خاصی گفت: به دلیل آتش زیاد دشمن، جنازه هایشان به مدت 12 روز در داخل جوی آب ماند و کسی جرات رسیدگی و جمع آوری جنازه ها را نداشت.
جوانان تنها به زبان انقلابی نباشند
وقتی از وضعیت زندگی شهید پرسیدم؟ با صدایی بلند و رسا گفت: وضع زندگی اش سراسر از معنویت و عشق به اسلام بود
پدر شهید درویشی با سربلندی گفت: با اینکه من روحانی هستم ولی معتقدم که فرزند شهیدم از من بیدارتر بود، چرا که در مسیر، مکتب ولایت قدم برداشت.
وی ادامه داد: او منزل نیمه تمام و فرزندان خردسال و زندگی اش را رها کرد، تا به فرمان امام لبیک بگوید.
حجت الاسلام درویشی درباره حس مردم دوستی پسرش اظهار کرد: سعید در بنیاد شهید خدمت می کرد و آنقدر مردم دوست بود که دورترین مسیرها را برای سرکشی از خانواده های شهدا می رفت.
پدرشهید نفسی تازه کرد و افزود: به خاطر این سرکشی ها دیر وقت به خانه برمی گشت و خجالت می کشید، که به منزل خودشان برود، اما وقتی می آمد، لب هایش تشنه و خشک بود.
به پسر شهیدم می گفتم: بابا برایت چای درست کنم؟ فقط پاسخ می داد، نه پدرجان صبح درست می کنیم.
دوباره این پیرمرد روحانی کمی به فکر فرو رفت و با صدای ملایمی گفت: صبح وقتی برای نماز بیدار شدم، دیگر خبری از سعیدم نبود، چرا که دوباره از منزل خارج شده بود.
حجت الاسلام درویشی با اشاره به وضعیت کنونی جامعه بیان کرد: ما در عمکرد، اخلاق و رفتار خود با شهدا فاصله زیادی داریم. از همه نیروهای جوان به خصوص نیروهای انقلابی تقاضا دارم، که تنها به زبان انقلابی نباشند.
پدر شهید درویشی با بیان اینکه بعضی از اقشار برای پست مقام فعالیت دارند، ادامه داد: متاسفانه عده ای فقط برای امرار معاش، خود را به انقلاب چسبانده اند، این در حالی است که باید با دل و قلب در انقلاب بمانیم.
وی با اشاره به شهدای حادثه پلاسکو بیان کرد: این افراد یقین داشتند که از بین می روند اما برای حفظ جان مردم، وجود خود را هدیه کردند.
حجت الاسلام درویشی می افزاید: اگر ادعای مسلمانی داریم، باید در عمل، حافظ نظام جمهوی اسلامی در تمام ابعاد باشیم.