به گزارش خبرگزاری«حوزه»، آیت الله علوی بروجردی از اساتید حوزه علمیه در جمع طلاب و فضلای حوزه به شرح فرازی از دعای بیستودوم صحیفۀ سجادیه پرداخته که به این شرح است:
امامسجاد(علیه السلام) در ضمن دعاي بيستودوم از صحيفۀ مباركۀ سجاديه مي فرمايند: «... اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وآلِهِ ، وَارزُقنِي الرَّغبَةَ فِي العَمَلِ لَكَ لآخِرَتي حَتّى أعرِفَ صِدقَ ذلِكَ مِن قَلبي، وحَتّى يَكونَ الغالِبُ عَلَيَّ الزُّهدَ في دُنيايَ. ...» خدايا! بر محمّد و آل محمّد ، درود بفرست و رغبت و شوق برای عمل و كار خداپسندانه براى آخرتم را روزى و نصیبم كن، به طورى كه درستى آن را با قلبم بشناسم، و به طورى كه زهدورزى به دنيايم ، بر من چيره باشد.
ممكن است انسان كار خير و خوبی هم انجام بدهد، یعنی كاري كه في نفسه و بهذاته خوب باشد، اما میخواهم که انجامدادن نوع خاصی از کار خیر را روزی و نصيب من كند. از خدا مي خواهم که این روزی و توفیق را به من بدهد تا عمل خير را براي او انجام بدهم.
«في العمل لك لآخرتي» یعنی كاري كه مي كنم براي اين نباشد كه در اين دنيا فايده اش را ببرم، اين بسیار مهم است. گاهي اوقات شخص كار خوب مي كند تا مردم از او تعريف كنند. مثلاً بنا مي سازد و اسمش را روی بنا ثبت میکند. این هم کار خوب است، کار بد نیست، اما منظور امام سجاد(علیه السلام) اين نوع کار نيست. حتي گاهي اوقات انسان خوبي و دستگيري مي كند، به افراد كمك مي كند و در ذهنش هست. چون مي داند كمككردن و دستگيري اثر وضعي دارد و در همین دنیا وقتی گرفتار است، کسی دست او را خواهد گرفت. اما باز هم اين «في العمل لك آخرتی» نيست.
اهمیت خلوص در عمل
امامسجاد(علیه السلام) میفرمایند، باید مانند زرگر عمل کنید. كار زرگري كار راحتي است، چون طلا با حرارت خيلي پايين آب مي شود. وقتي طلا ناخالصی داشته باشد، باید آن را خارج و طلا را خالصش كنند. سپس آن طور که ميخواهند آن عیار دلخواه را به آن اضافه كنند تا آن را بسازند. در گذشته كارخانهاي نبوده و طلا را با همان ناخالصیاش مي ساختند و لذا به طور دقيق مشخص ميكردند که ناخالصیاش چقدر است. امامسجاد(علیه السلام) در اين دعا دقيقاً براي ما تشريح مي كنند كه خلوص عمل را چطور به دست بياوريم؛ یعنی باید بگوییم: «خدايا روزي كن عمل و كار را به خاطر تو انجام بدهم و انگيزهاي كه در كار خير دارم، اصلاً انگيزۀ دنيايي يا آنچه مي خواهد در دنيا به من برگردد نباشد. فقط آخرت و دنياي ديگر مد نظرم باشد.» اما «في العمل لك لآخرتي» تمام شد؟ نه!
زهد، نتیجۀ عمل خالص است
گاهي اوقات ممكن است انسان كار خوب و خير انجام بدهد، اما خودش را فریب ميدهد. گاهي اوقات ما حتي براي خودمان هم توجيح مي كنيم؛ مخصوصاً در قضاياي مالي. براي اينكه درستش كنيم و خيالمان راحت بشود، رنگ و لعاب صحت و اعتبار رویش ميپوشانيم. امام هم اينجا ميزان و ترازو گذاشتهاند و ميفرمايند: شما كار را براي خدا انجام ميدهيد، کارتان براي آخرت است و براي دنيا نيست، اما ميزانش اين است. اگر بخواهيم صدقش را بفهميم كه واقعاً براي خدا بوده يا نه، باید به قلب و دل خودمان مراجعه كنيم. براي سنجش خلوص، آن كاري كه زرگر میتواند در خصوص طلا انجام بدهد، دل انسان میتواند برايش انجام بدهد. دل گوهري است كه دقيقاً ناخالصي ها را مشخص مي كند. حتي اگر خودش براي كار خودش توجيح درست كرده باشد، آن دل موجب نگراني ميشود كه آن طور نيست. امام مي فرمايند: «خودِ قلب بهترين شاخص است براي اينكه نشان بدهد كه من خلوص دارم يا ندارم.» البته دعا این طور شروع ميشود: «اللهم صل علي محمد و آله وارزقني الرغبة في العمل لك لاخرتي حتي اعرف صدق ذلك قلبي و حتي یکون غالب علي الزهد في دنياي...». اين حتي عطف به قبل است ـ يعني امام ميفرمايند: «وارزقني رغبة في العمل لك لآخرتي» تا شاخص ها. «حتي اعرف صدق ذلك من قلبي». ديگر اینکه «حتي يكون الغالب علي الزهد في الدنياي». خدايا روزي كن عمل را خالصاً براي تو انجام بدهم، فقط براي تو تا اينكه اين هم باز شاخص است «حتي يكون الغالب علي الزهد في دنياي». اگر خدا توفيق بدهد كه من عمل را خالصاً براي او انجام بدهم، اين حالت که غایت است، براي من پيش میآید؛ یعنی به دنيا زهد پيدا میكنم.
زهد چیست؟
زهد در دنيا، نه به معناي نداشتن است، نه به معناي استفاده نكردن. زهد در دنيا به معناي نداشتن دلبستگي است. ممكن است فقيري كه فقط به اندازۀ نان شبش مال دارد زاهد نباشد، اما آدم ثروتمند ميلياردر زاهد باشد. معناي زهد را بايد متوجه شد. معناي زهد اين است كه انسان به آنچه دارد، دلبسته نباشد. يعني اگر روزي بين اين شیئي كه دلبستهاش است و خدا دَوران امر پيدا شد، یعنی يا خدا يا اين، راحت بتواند آن شیء و آن مال را كنار بگذارد و خدا را بگيرد. دلبستگي كه مي گوييم اين است. گاهي اوقات شخص فقير است، محتاج لقمهای نان است، طلبه است. به كتابی دلبسته است. جانش است و اين كتاب. مثلاً كتاب اصول یا فقه است و وسيلۀ كارش. تفاوتی نمي كند. دلبستگي، دلبستگي است. دلبستگی فقط به مقام و پول نيست. در اين دنيا دلبستگي به هر چيزي که باشد، اگر بين خدا و او دَوران امري پيدا شود و جدايي افتاد و انسان نتواند خدا را ترجيح بدهد، اين ميشود غيرزهد. چنین شخصی زاهد نيست و لذا در روايات آمده است كه آخر عمر انسان كه ميشود، در آن حالت سكرات، اين دلبستگیها خيلي بارز و برجسته ميشود و لذا شيطان انسان را با آن چيزهايي كه مايۀ دلبستگياش است، تحت فشار قرار مي دهد. گاهي اوقات اين اتفاق افتاده است.
يكي از بزرگان نقل ميكردند: در نجف، با طلبهای همحجره اي بودیم. آن طلبه حالش بد شد. اوضاع احوالش خراب شد و به حالت سكرات مرگ افتاد. آن زمان اورژانس نبود كه بيمارستان ببرند و بعد در آنجا معلوم نباشد چه به سرش مي آيد. در همان حجره روبهقبله درازش كرديم و نشستيم تا شهادتين را بگوید. ديديم شهادتين نمي گويد، درحالیکه متدين، نمازشبخوان و از همه جهات کامل بود. اما هرچه شهادتین را گفتيم، تکرار نکرد. قدري گذشت، حالش بهتر شد. بعد معلوم شد این طلبه كتابي دارد که خيلي به آن دلبسته است. وحشت دارد كسي آن را بدزدد و ببرد و دست كس ديگری بيفتد. تا حالش بهتر شد گفت: «بيا جلو. ديدي هرچه شهادتين مي گفتي نتوانستم جواب بدهم؟ شيطان را مجسم ديده بودم که اين كتاب را برداشته و گرفته بود دستش و ميگفت آن را آتش مي زنم. تو اين كتاب را بده به فلان كتابخانه تا من خيالم راحت شود.» كتاب را به آن كتابخانه دادم و برگشتم، ديدم دوباره حالش بد شده و همان سكرات پيدا شده است. گفتم: «شهادتين بگو». شهادتين گفت و مرد. این دلبستگي است. خودمان را گول نزنيم كه صرف اينكه ما چیزی نداريم، پس دلبستگی هم نداریم. همين يك ذره اي كه داريم، گاهي اوقات دلبستگی به شهريۀ اول ماه است، گاهي دلبستگي به همسر است، گاهي دلبستگي به بچه است و لذا سختي مرگ براي اين نيست كه آدم در اينجا مي خواهد سير كند و دنياي بزررگتری پيدا بكند. مگر وقتی که در قفس را باز و پرنده را آزاد مي كنند، پرنده ناراحت است و غصه میخورد و بر سرش مي زند؟ خیر، پرنده با كمال شوق پرواز مي كند و میگوید من تا الان در قفس بودم. الان مي خواهم آزاد باشم. اینجا دنياي وسيعتري است.
دلبستگی، علت ترس از مرگ است
آن چیزی كه من را اذيت مي كند و آزار مي دهد و به آن ترس از مرگ مي گويند، يكي از عواملش همين دلبستگي هاست. بايد بگذارم و بروم. خانه دارم، بايد بگذارم و بروم. زن و بچه دارم، بايد بگذارم و بروم. رياست دارم، بايد بگذارم و بروم. كتابخانه دارم، بايد بگذارم و بروم.
ديد محدودي دارم كه از اين ديوار فراتر نمي رفت. هنگام مرگ، اين ديد را تا نهايت خيلي بيشتر، كه امروز اگر بخواهيم ببينيم بينهايت تصوير مي كنيم، به ما مي دهند. وقتی جنین میخواهد از شكم مادر بيرون بيايد، ناراحت مي شود و گريه مي كند. معروف است که ميگويند چون آنجا به هواي مناسب و به آن وضعيت خو گرفته است، بيرون كه مي آيد گريه مي كند. چون جابهجا مي شود، هوایش عوض ميشود. اين هم دلبستگي است، اما اين بچه متوجه نيست که به آن جايگاه دلبستگي داشته است. اگر اين دلبستگي را نداشته باشيم، آن وقت میفهمیم که چرا امیرالمؤمنين(علیه السلام) وقتی شمشير پسر مرادي پايين آمد، فرمودند: «فزت و رب الكعبه». چون ایشان دلبستگیای نداشتند.
نقش فضایل و رذایل در آخرت
اين مسئله دلبستگي است كه در مقابل زهد قرار دارد. دیگری مسئلۀ عمل است. وقتی سخن از عمل مي گويم، باید توجه داشته باشيد که لازم نيست عمل، عمل خارجي باشد. بالاخره شما مراتبي از فضل را طي كرده ايد.
لازم نيست فقط به كسي ظلم کرده باشیم. انسان به اين دنيا میآید و شصت هفتاد سال از خدا عمر میگیرد. وقتی انسان جنين و كوچك است، چون بر اساس فطرتش حركت ميكند، به طور طبيعي به خوبي ها ميل دارد. بچه هيچ وقت به طور طبيعي آزاردهندۀ كسي نيست، مگر ديده باشد و ياد گرفته باشد. حالا بعضيها مي گويند در ژن تفاوت هايي است. ممكن است این تفاوتها باشد، اما اساس حكمت همين است. انسان در این شصت هفتاد سالی که از خدا عمر میگیرد، صفات خوب را كنار میگذارد و صفات بد را پيدا میكند. وحشت و ترس از آنجاست كه رذائل در وجود انسان ملكه بشود. ملكه يعني صفت راسخه در نفس بشود، حال تفاوت ندارد این صفت حسد باشد یا بخل یا کینه. اینها صفات رذيله و منفی هستند و اگر در انسان ملكه شده باشند، باز هم دم مرگ وحشت هست، چرا؟ براي اينكه اين صفات و ملكات، صفات راسخ هستند. اين ملكات به مجرد مرگ و از همان هنگام مرگ به صورت واقعي خودشان همدم، انيس، رفقا و همنشين انسان مي شوند. اين مسئله ترس و وحشت دارد. اگر انسان در اين شصت هفتاد سال گناه كرده باشد هر كسي گناه مي كند باید توبه کند. اگر توبه نكند، عذاب خواهد شد. اما اگر ملكاتي كه پيدا كرده است و صفات راسخه در نفس، فضایل باشند، در آن دنیا جايگاهش خيلي خوب است.
نظر شما