به گزارش سرویس بین الملل خبرگزاری «حوزه»، بیش از 15 سال است که ایالات متحده در افغانستان حضور دارد و در طول این دوران سیاستمداران آمریکایی بارها استراتژی خود را نسبت به افغانستان تغییر داده، وعدههای خود را فراموش کرده و مسیر جدیدی را در پیش گرفتهاند.
این تغییرات و سردرگمیها را میتوان نشانه ناکامی ایالات متحده در دسترسی به اهداف اعلامی خود در افغانستان دانست. هرچند برخی معتقد هستند اساسا اهداف اعلامی آمریکایی ها واقعیت ندارند و حضور آنها در این منطقه اهداف دیگری را دنبال می کند که لازمه آن حل نشدن مشکلات افغانستان است؛ موضوعی که این نوشتار قصد ورود به آن را ندارد.
مهمترین اهداف اعلامی ایالات متحده در افغانستان را میتوان در سه سطح تعریف کرد. اهدافی که میزان تحقق هیچ یک از آنها با هزینههای کلانی که این کشور انجام داده است مطابقت ندارد.
در سطح امنیتی هدف ایجاد و توسعه امنیت و از بین بردن گروههای تروریستی در جغرافیای افغانستان مطرح شده است.
نگاهی گذرا به سادهترین شاخصها در عرصههای امنیت جانی، اجتماعی و روانی بیانگر آن است که وضعیت امنیتی افغانستان نه تنها بهبود نیافته است، بلکه در برخی زمینهها به سمت منفی گرایش پیدا کرده است.
در سطح سیاسی پیش بردن پروژه دولت-ملت سازی به عنوان هدف اصلی حضور آمریکا در افغانستان مطرح بوده است.
در این زمینه هم چه با شاخصهای مدل دولت محور رئالیستی و چه با شاخصهای مدل ملت محور لیبرالیستی توفیق چندانی نصیب متولی این پروژه نشده است و حتی در برخی شاخصها سطح شکلگیری دولت-ملت دچار افت شده است.
در سطح فرهنگی-اجتماعی هم به نظر میرسد توسعه جایگاه گروههای آسیبپذیر به ویژه بانوان موضوع اصلی تمرکز غربیها بوده است. در این زمینه هم با وجود آن که در ظاهر تحولاتی رخ داده است، اما به نسبت تلاشی که صورت گرفته توفیق بزرگی نصیب نشده است. به ویژه که آن ها در رفع موانع فرهنگی توسعه جایگاه زن ناکام ماندهاند و هنوز زنان با آسیبهای جدی اجتماعی مواجه هستند.
ورود به چرایی این ناکامی بحثی مفصل و مطول لازم دارد، اما میتوان در یادداشتی کوتاه به مرور برخی از این دلایل پرداخت. به نظر نگارنده یکی از مهمترین دلایل این ناکامی را میتوان توجه نکردن صحیح و اساسی به عنصر مهم هویت ملی در برنامهریزیها و اقدامات دانست. موضوعی که خود ریشه در شناخت صحیح نداشتن آمریکاییها از ساختار پیچیده مناسبات اجتماعی در افغانستان، وجود دغدغههای با اولویت بیشتر و فشارهای داخلی ایالات متحده دارد.
با توجه به نظام انتخاباتی و حزبی این کشور، رؤسای جمهور آمریکا موظف هستند برای تداوم موفقیت خود یا حزبشان دستاوردهای سریع و ملموس قابل ارایه به افکار عمومی داخل کشور خود داشته باشند. لذا به صورت طبیعی پیگیری پروژههای پرهزینه درازمدت آن هم در یک کشور دیگر چندان به کار سیاستمداران آمریکایی نمیآید.
علاوه بر این میتوان به برخی اقدامات و سیاستهای اشتباه ایالات متحده در طول یک و نیم دهه گذشته در افغانستان هم اشاره کرد.
نخست، سعی در کنترل و مدیریت منازعات قومی به عنوان ریشه بسیاری از مشکلات در افغانستان با سهمدهی به اقوام به جای تلاش برای حل ریشهای این منازعات و توسعه فرهنگ دوستی بین اقوام.
دوم، جنگ داخلی پراشتباه و دامن زدن به ناامنیها به واسطه کشتار تعداد قابل توجهی از غیرنظامیان و به تبع آن توسعه مهاجرت و تبدیل امید فراوان مردم به یاس؛ امیدی که میتوان آن را مهمترین سرمایه اجتماعی دولت موقت آقای کرزی و شریکان بینالمللی وی در سالهای نخست دانست.
سوم، توسعه نامناسب زیرساختهای ارتباطی به ویژه جادهها به عنوان شریانهای حیات اجتماعی یک کشور. به نظر میرسد سهم این بخش در هزینههای هنگفت آمریکاییها در افغانستان آن قدر ناچیز است که میتوان به راحتی از آن گذر کرد. چهارم، تلاش برای ایجاد امنیت سخت افزاری بدون توجه به جنبههای نرم امنیت و مشارکت فعال مردم در این عرصه. این اشتباه را میتوان به یک خطای مهم استراتژیک دیگر آنها ربط داد و آن چیزی نیست جز قائل نبودن جایگاهی فعال برای توده مردم در برنامهریزیها و اقدامات.
پنجم، تلاش نکردن برای توسعه مشروعیت مردمی حکومت، ایشان در طول 15 سال گذشته صرفا تلاش کردهاند مسایل و مشکلات را مدیریت کنند و راهحل کلان برای هیچ یک از مسایل نداشتهاند. موضوعی که بیشترین ضربه را به امید مردم زده است.
در نهایت باید گفت آمریکاییها با اقدامات ناسنجیده خود در طول 15 سال گذشته نه تنها خود را در دسترسی به اهداف اعلامی در افغانستان ناکام گذاشتهاند، بلکه فرصت تاریخی ایجاد شده برای افغانستان در دوران پساطالبان را تضعیف کردهاند.