یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ |۲۲ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 24, 2024
شهید ابراهیم حبیبی

حوزه/ شهید روحانی ابراهیم حبیبی، در سال ۱۳۴۳ در روستای برکوک قاین به دنیا آمد و در سال ۱۳۶۱ در عملیات فتح المبین در اثر گلوله آر پی جی به شهادت رسید.

به گزارش خبرگزاری «حوزه» از بیرجند، در هر برهه ای از زمان، روحانیون نقش بسیار زیادی در جامعه داشته اند، روحانیون همچنین در هشت سال دفاع مقدس با یکدست سلاح و با دست دیگر قرآن را نگه می‌داشتند؛ روحانی با سلاح فیزیکی سینه دشمن را نشانه می‌رفت و با سلاح معنوی روحیه فزاینده‌ای را نصیب رزمندگان اسلام می‌کرد.

بر اساس آمار استخراج‌شده، قشر روحانیت، 3 برابر دیگر اقشار جامعه، شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده، لذا بر آن شدیم تا با معرفی شهدای روحانی استان، تکلیف خود را در قبال آن ها انجام داده و اندکی به خود آییم که چه افرادی را از دست داده ایم.

زندگی نامه شهید ابراهیم حبیبی

شهید ابراهیم حبیبی فرزند محمدعلی در سال 1343 در روستای برکوک از توابع شهرستان قاین در خانواده ای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود.

دوران ابتدایی را در روستای زادگاهش به پایان رساند و در سال 1357جهت تحصیل علوم دینی عازم بیرجند و در مدرسه معصومیه به تحصیل مشغول گردید.

پس از دو سال اقامت در بیرجند و شرکت در مبارزات دوران انقلاب اسلامی و عضویت در کمیته انقلاب عازم مشهد شد و در مدرسه علمیه امام محمد باقر(ع) به فراگیری علوم اسلامی مشغول گردید، پس از دو سال تحصیل در مشهد همزمان با شروع جنگ تحمیلی، پس از گذراندن دوره های آموزشی نظامی عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد و سرانجام در تاریخ 2/1/1361در عملیات فتح المبین در اثر گلوله آر پی جی به فیض عظیم شهادت نائل آمد.

شهادت این شهید که از نظر محسنات در سطح بالایی بود خانواده، دوستان و خویشان را از یک سو متأثر و از سویی شادمان کرده بود، متاثر از اینکه عزیزی را از دست داده اند که نظیر نداشت و شادمان از اینکه شهید به آرزوی دیرینه اش که همان شهادت بود، رسیده است.

نظر و خاطره مادر شهید از فرزندش

اوقات فراغت ابراهیم با کمک به پدر و مادر سپری می شد، شهید اوقات فراغتش را در مزرعه و کمک به پدرش می گذراند و اگر فرصتی باقی می ماند به مطالعه می پرداخت، آنقدر عاشق به انقلاب بود که در پناه این عشق سر از پا نمی شناخت و اگر احیانا با ضد انقلابی روبرو می شد اول با نرمی و سپس با عصبانیت ناخودآگاه او را به اشتباهش واقف می ساخت.

آخرین تابستانی که ابراهیم در این دنیا بود هنگام برداشت محصول گندم از بیرجند به برکوک آمد تا به ما کمک کند، از صبح تا عصر بی وقفه درو می کرد تا آنجا که دستانش خونی شد، به او گفتم با یک پارچه یا چسبی دستت را باندپیچی کن که ابراهیم گفت" مادر آیا دستهایم که یک جراحت کوچک، آن هم از کار برداشته، عزیزتر از بدن رزمندگانی است که در آتش جنگ می سوزند؟" همچنین هنگامی که خواست عازم جبهه شود، با توجه به اینکه به مستمندان و فقیران اهمیت ویژه ای قائل بود، مقدار پولی که در جیب داشت را به یکی از دوستانش سپرد تا به فقیران بدهد و خطاب به من وصیت کرد که موجودی حسابش را به حساب مستمندان واریز کنم."

خاطرات حجت الاسلام خداشناس در خصوص شهید حبیبی

خاطره اول: حقیر با شهید گرانقدر، روحانی شهید ابراهیم حبیبی، هم محله ای، هم سن و سال، هم درس، هم بحث، هم حجره ای و هم خرجی بودم، شروع طلبگی ما همزمان و در یک مدرسه بود، لذا شناخت کامل از روحیات و اخلاقیات شهید داشتم.

نامبرده عشق و علاقه شدیدی به رفتن به جبهه و رسیدن به فیض عظیم شهادت داشت و همواره این موضوع را در دعاها و مناجات خود بر زبان جاری داشته و حتی در صحبت ها و گفتگوهای عادی با دوستان نیز عشق به شهادت و دلباختگی خود به حضور در جبهه را مرتب بازگو می کرد، به طوری که خود من گاهی صحبت های شهید را حمل بر ریا و خودنمایشی برداشت می کردم، اما غافل از اینکه او واقعا و حقیقتا خواستار و رسیدن به لقاء پروردگار بود، لذا بسیاری از شبها که از خواب بیدار می شدم او را در حال نماز شب و دعا می دیدم که مخصوصا برای رسیدن به شهادت دعا می کرد.

نیمه شبی از خواب بیدار شدم و او را در جایگاه تهجد و نماز شب ندیدم، تعجب کردم چرا که معمولا این ساعات او باید بیدار می بود، با توجه حجم و برآمدگی رختخوابش یقین کردم که خواب است، آرام آمدم که او را بیدار کنم، مقداری رختخواب را کنار زدم با کمال تعجب دیدم که ایشان متکای خود را که نسبتا قد بلندی داشت بجای خودش در رختخواب زیر پتو گذاشته و از خود او خبری نیست، این کار را کرده بود که اگر بیدار شدم جای خالی او را خالی نبینم، منتظر ماندم تا بازگردد، پس از مدتی بازگشت و گفت: رفته بودم به حرم مطهر امام هشتم برای زیارت و دعا، آن موقع فهمیدم که اینبار عزمش برای رفتن به جبهه بیشتر شده است که نهایتا هم به آرزوی دیرینه اش رسید.

خاطره دوم: به اتفاق شهید بزرگوار در قالب اولین گروه هایی که از حوزه علمیه مشهد عازم جبهه بودند، در تاریخ 12/12/60  عزیمت نمودیم. مدت ده روز ما را در پادگان 93 زرهی اهوار نگه داشتند تا آموزش نظامی را به صورت فشرده فرا گیریم.

ایام سپری شد و در تمامی ساعات و لحظات با هم بودیم، یک روز قبل از حرکت از اهواز مسئولین اعلام کردند که از قرار معلوم تعدادی از طلاب علوم دینی در بین نیروها حضور دارند و جبهه ها و محورهای عملیاتی شدیدا نیاز به نیروهای تبلیغی برای اقامه نماز جماعت، بیان احکام شرعیه و برگزاری مراسم ادعیه دارند، لذا خواهش می کنیم طلاب عزیز خود را معرفی کنند تا در این خصوص از وجود آن ها بهره ببریم.

پس از این درخواست تعداد زیادی از دوستان خودشان را معرفی کردند، لذا من هرچه به شهید حبیبی اصرار کردم که ما نیز خود را معرفی و به عنوان نیروی تبلیغی مشغول به خدمت شویم، ایشان نپذیرفت و اینگونه گفت " طلبه ها را به خط مقدم جبهه نخواهند برد و یا اینکه آن ها را در عملیات ها شرکت نخواهند داد، و من خیلی مایل به حضور در خط مقدم هستم" لذا اصرار و التماس من موثر واقع نشد و با اینکه از ابتدا همواره افتخار هم حجره ای و همسفری با این شهید را داشتم، در آن لحظه با کمال حسرت یکدیگر را در آغوش کشیدیم و آخرین توشه ها را از دیدار رفیق شفیقم برداشتم و آخرین حرفی که پس از خداحافظی بر زبان جاری کرد نیز این بود که "من باید حتما به خط مقدم جبهه بروم"

قطعه ای از نامه شهید خطاب به خانواده

خدمت ابوي گرام عرض دعا و سلام خدمت ابوي گرام و صاحب اختيار خودم كه الهي سلامت و عاقبت به خير بوده باشيد و خواهيد بود و اميدوارم در پناه امام زمان (عج) موفق و منصور باشيد و اگر چنانچه جوياي احوال اينجانب را خواسته باشيد سلامتي كه يكي از نعم بزرگ الهي برقرار است . آمين يا رب العالمين

من عيد نخواهم آمد چون امتحان دارم و براي كلاس شبانه و الان موقع امتحان است و خيلي گرفتارم و درس‌ها هم تعطيل نمي شود، انشاالله براي درو خواهم آمد البته وقتي تمام شود چون درو سخت است . خداحافظ

وصیت نامه شهید

بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين

با درود به رهبركبير انقلاب فرزندحسين(هل من ناصر ينصرنى)-(لبيك يا حسينى).

بار الهى ! تو خود مى‌دانى كه من راهم را با چشم باز انتخاب نمودم و با فكر و انديشه در اين صراط مستقيم قدم گذاشتم و اگر كشته شوم، انشاء الله اگر خداوند توفيق آن را نصيب من گرداند، با آغوش باز و سينه‌اى ستبر در مقابل گلوله‌ها قرار گرفتم و كشته شدم با چشمى باز آن مرگ را پذيرفتم و اميدوارم كه خداوند اين را به من عنايت فرمايد كه بتوانم خون اندك خود را در پيشگاهش بر زمين بريزم.

خدايا ! تو به وسيله پيامبرانت به ما آموختى كه پشت به دشمن و كفار نكنيد چون اين كار مؤمنين نيست و ما اين درس را فرا گرفتيم چه كشته شويم و چه بكشيم در راه تو پيروز هستيم، پس پيروزى از آن مسلمين است.

خدايا ! تو به وسيله پيامبرانت كه امر تو را پياده مى‌كنند به ما آموختى كه ما جز براى تو كارى آغاز نكنيم و به پايان نرسانيم.

بار الها ! تو را شكر كه به من منت گذاشتى و شهادت را نصيب من ساختى و چه زشت و ناپسند است در خانه و ميان لحاف مردن و هميشه از اين گونه مردن هراس داشتم زيرا كه دنيا محل گذر است و لذات دنيا زودگذر است و اصولا دنيا رو به فناست پس چه بهتر است كه فرزندان آخرت باشيم، پس بگذار سوراخ سوراخمان كنند و اگر اسلام با خون من زنده خواهد ماند بيائيد اى گلوله‌ها قلبم را سوراخ سوراخ كنيد.

بار الهى ! من هم اكنون براى رضاى تو كه جز رهايى ستم كشيدگان و زجر ديدگان از دست اين شيطانهاى روزگار و تبهكاران نيست اسلحه به يك دست و قرآن را به دست ديگر و آماده جهاد با كفار و كفر جهانى هستم و اميدوارم كه سرور شهيدان حسين (ع) نام مرا در ليست شهدا قرار دهد و امام زمان دست رد بر سينه من گنه کار نزند.

پدر و مادر عزيزم، دلم مى‌خواست كه دستتان را مى‌گرفتم با هم به زيارت سرور شهيدان مى‌رفتيم ولى تقدير اين چنين خواست ولى اگر شما مشرف شديد و توفيق برايتان حاصل شد سلام مرا به او برسانيد و به نيابت از من ضريح و قبر شش گوشه‌اش را ببوسيد. يا حسين جان آن زمان كه فرياد هل من ناصر ينصرنى سر دادى ! به خدا جوانان مسلمان و پاك باخته در اين زمان به فرزندت خمينى بت شكن اين اسطوره صبر و مقاومت لبيك گفته ( لبيك يا حسين ) و به سوى تو پر كشيدند و با خون سرخ خود ثابت نمودند و مى‌نمايند كه اسلام و راه انبيا و راه تو حق است و تو شفاعت آنها و ما را در درگاه خداوند بكنى.

مادرم، به خدا تو و خانواده شهدا از همه افضل تريد، چرا؟ چون اماممان گفته است. پس مادرم آنچنان شاداب و صابر و مقاوم باش هر آن دشمن ببينداز وحشت در جاى خود ميخكوب شود و چون روحيه شما مادران شهيدان را ببيند وحشت كند و ديگر ياراى مقاومت نداشته باشد. مادرم، هر موقع كه دلت برايم تنگ شد بر مزار شهيدان برو تا دلت باز شود.

مادرم و پدرم و اى مسلمين، جهان را حق گرفتارى دارد و خون مستضعفين  را مى‌طلبد و بايد دانست كه خون شهيدان پيام آور حق است و نجات دهنده اسلام و مسلمين و باز  نمودن راه مبارزه.

پدر عزيز و زحمتكشم، برايم مجلس ختم نگيريد چون خرج دارد و پو ل آن را به مستضعفين  و كسانى كه مستحقند بدهيد.

پدرم و مادرم، خواهر و برادران مهربانم و اى تمام ملت دلير و رزمنده و خستگى ناپذير ايران، امام و روحانيت و انقلاب و اسلام را تنها نگذاريد و آنان را با تمام ابعاد يارى كنيد چه با زبان و چه با قلم و معنوياتتان و چه مال، فرزندانتان، در حفظ و ادامه راهتان كوشا باشيد كه همه  شما پيروز و سربلند خواهيد بود.

پدر و مادر صبورم، من راضى نيستم كسانى كه امام و انقلاب و روحانيت را قبول ندارند به تشييع جنازه و يا بر سر قبرم بيايند چون بدنم مى‌لرزد و از خوف خدا مى‌ترسم. جنازه‌ام را هر كجا كه دلتان خواست دفن كنيد و اگر صلاح دانستيد جنازه‌ام را در قبرستان مستضعفين و محرومين‌ترين يعنى همان روستائيان زجر كشيده و ستمديد دفن كنيد. كتابها و اثاثيه‌ام را هر چه كه دلتان خواست بكنيد و اگر صلاح دانستيد به همان وصيت نامه‌اى كه به حاجى آقاى اعتمادى دادم عمل كنيد و اميدوارم كه شما پدر و مادر و خواهر و برادرانم و تمام اقوام و دوستان و اساتيد محترم بخصوص حاجى آقاى ديانى و رادمرد كه زحمتها برايم كشيده‌اند همه و همه مرا به بزرگى خودشان مورد عفو و بخشودگى قرار دهند.

اى ملت دلير و آزاده ايران، امروز اسلام و انقلاب به خون و حمايت شما احتياج دارد آن را يارى كنيد كه آينده اسلام و شما روشن و شما در پيش خدا روسفيد خواهيد بود. بر شماهاست كه با تمام مرتجعين و كفر جهانى كه به جنگ اسلام برخاسته‌اند مبارزه كنيد و آنان را براى هميشه به زباله‌دان تاريخ انداخته و آنان را ذليل كنيد و مسئله اصلى را جنگ قرار دهيد و از شما عاجزانه تقاضا مى‌كنم كه اسلام و امام و روحانيت مبارز و خستگى ناپذير را تنها نگذاريد و گول شيطان صفتان را نخوريد و هميشه آماده شهادت باشيد كه هستيد و صحنه را ترك نكنيد و بر شما باد اتحاد و وحدت كلمه در تمام امور.

پدر و مادرم، در مرگ من گريه نكنيد و چون خبر مرگ من به شما رسيد خدا را شكر كنيد و صابر باشيد و گريه نكنيد چون مورد خشم خدا قرار مى‌گيريد و دشمنان اسلام و انقلاب و امام خوشحال مى‌شوند و اميدوارم با صبرتان مشتى به دهان آنان و دشمنان زده باشيد و برايم عزادارى نكنيد و لباس سياه نپوشيد بلكه لباس شادى بپوشيد چون شهادت يك افتخار است براى من و مسلمين.

و باز تكرار مى‌كنم كه كسى حق ندارد در مرگ من گريه كند و يا تسليت بگويد بلكه همه به پدر و مادرم تبريك بگوئيد چون شهادت يك افتخارى است كه نصيب هر كس نمى‌شود و چنانچه من شهيد شدم مادرم مانند ديگر مادران شهيدان فرزند خود را از دست خواهد داد كه افتخارى است بس بزرگ براى مادران شهيدان و ما شهيدان فرداى قيامت در پيشگاه خداوند با بدنى سوراخ سوراخ و با قلبى خونين و سوخته روح سفيد خواهيم بود. نصر من الله و فتح قريب

درود بر رهبر كبير انقلاب و تمام خدمتگزاران جمهورى اسلامى ايران و درود فراوان بر تمام شهيدان گلگون كفن ايران و اسلام و بخصوص شهيد مظلوم بهشتى و 72 تن و سلام بر تمام رزمندگان در جبهه‌هاى حق عليه باطل و سلام بر تمام ملت مسلمان ايران و آزاده جهان و سلام بر تمام حق گويان. زنده باد اسلام - ابراهيم حبيبى

انتهای پیام/ط

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha