به گزارش خبرگزاری «حوزه»، کتاب مسیحیت به قلم سيد محمد اديب آل على با هدف آشنایی علاقمندان با تاريخ و كلام مسيحيت در قالب پرسش و پاسخ به رشته تحریر درآمده است که حوزه نیوز این کتاب را در شماره های گوناگون منتشر خواهد کرد.
* تفاوت شخصيت حضرت عيسى(ع) در قرآن و اناجيل
پرسش:
آيا ميان شخصيت حضرت عيسى (عليه السلام) در قرآن و آن چه در مورد او در اناجيل آمده است، تفاوتى وجود دارد؟ تلقّى مسيحيان از شخصيت عيسى(عليه السلام) چه اشكالاتى دارد؟
شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) در قرآن
پاسخ:
قرآن مجيد حضرت عيسى(عليه السلام) را اين گونه معرفى مى كند:
او از پيامبران بزرگ صاحب شريعت است، [30] كه خداوند وى را بر بسيارى از پيامبران ديگر برترى بخشيده[31] و آيات و نشانه هاى روشن و معجزات بسيارى را توسط او نمايان نموده است.[32] او «روح الله»[33]، «كلمة الله»،[34] و مؤيد به «روح القدس» است.[35] حضرت عيسى داراى خلقتى استثنايى و معجزه آساست،[36] و مانند حضرت آدم با اراده ى خاص خداوند، بدون وجود سبب قريب متولد شده است.[37] وى قبل از هر چيز خود را عبد و بنده ى خدايى مى داند كه او را پيامبر، و وجودش را «مبارك» قرار داده،[38] و براى او «انجيل» را آورده كه مايه ى نور و هدايت است. [39]
سرانجام هنگامى كه توطئه ها براى قتل حضرت عيسى شدت گرفت، خداوند او را از شرّ دشمنانش نجات داد و به سوى خود بالا برد، و بدين ترتيب عروج مسيح آغاز شد.[40] حضور مجدد او در ميان مردم، گواه نزديكى «قيامت» خواهد بود.[41]
شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) در مسيحيت
در مسيحيت برداشت هاى متفاوتى از شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) شده است و بسته به نظر نويسندگان اناجيل و نوشته هاى پولس و ساير نويسندگان عهد جديد و اعتقادنامه هايى كه ارباب كليسا تصويب كرده، شكل هاى مختلفى (از بندگى تا خدايى) براى آن حضرت ترسيم مى شود.
روند تكاملى تلقّى مسيحيت از حضرت عيسى بدين قرار است:
1. عيسى به قدرت خدا (روح القدس) در شكم بانوى مقدسى به نام مريم قرار گرفت و از وى زاده شد (مولود مقدس).[42]
2. عيسى، «بنده ى خدا» است، همان بنده اى كه اشعياى نبى در مورد او پيش گويى كرده بود كه با وجود بى گناهى، بار گناهان قوم را بر دوش مى گيرد و آنان را با تحمل رنج ها، نجات مى دهد. وى عدالت را بر زمين مى گستراند، و به بينوايان بشارت مى دهد.[43]
3. رايج ترين لقب حضرت عيسى(عليه السلام) در اناجيل «پسر انسان» است[44] كه يادآور آن شخصيتى است كه دانيال نبى در كتابش از او نام مى برد كه قبل از روز واپسين خواهد آمد و خداوند داورى و پادشاهى را به او خواهد سپرد (پادشاه و داور بنى اسرائيل[45]).
4. او «مسيح» است; همان «منجى»اى كه انبياى بنى اسرائيل وعده داده بودند كه براى نجات قوم يهود مى آيد.[46]
5. عيسى آن «شبان نيكو» است كه وظيفه اش ارشاد خلق است;[47] او «راه»، «حقيقت» و «زندگى» است; راهى است به سوى خدا كه حقيقت را به ارمغان آورده و مردم را به زندگى حقيقى رهنمون مى شود (نبى و پيامبر خدا).[48]
6. او «صورت خداى ناديده» و جلوه ى بشرى خداست. از طريق او با برخى از صفات و كمالات خدا آشنا مى شويم.[49]
7. عيسى(عليه السلام) «پسر خدا» است: او چون زمان به كمال رسيد، خدا پسر خود را فرستاد كه از زن زاييده شد.»[50] «هدف از اين نام گذارى اين است كه ايمان خود را به ارتباط صميمانه و استوار عيسى(عليه السلام) با خدا بيان كنيم و اعلام داريم كه پيام ازلى و غيرمخلوق خدا در عيسى ساكن شده است. لقب «پسرخدا» يعنى معرفت متقابل و صميمانه (عيسى خدا را مى شناسد) و وحدت اراده (عيسى چيزى جز اراده ى خدا را تحقّق نمى بخشد)».[51]
«هدف اظهار تشابه و همگونى در ذات و صفات و جوهر است. مسيح نور خدا و تصوير جوهر خداست. او درباره ى خودش گفته است: «هركس مرا ببيند، خدا را ديده است»، «من و پدر يكى هستيم».[52]
8. كلمه ى خداست: «مسيحيان ـ به خصوص با استناد به انجيل يوحنا ـ ايمان دارند كه عيسى انسانى است كه كلمه ى خدا در او زيست مى كند; يعنى پيام ازلى كه خداى حكيم هر چيز را به وسيله ى آن آفريد، با تجسّم يافتن در عيساى انسان، در ميان بشر خيمه ى خويش را برافراشت. پيام ازلى با قرار گرفتن در عيساى انسان، به شكل انسانى زيست مى كرد كه مانند همه ى مردم براى تحصيل لقمه اى مى كوشيد، مى خورد و مى نوشيد، دوستان و خويشاوندانى داشت، رنج كشيد و مرد. تنها تفاوت عيسى با ديگران اين بود كه مرتكب هيچ گناهى نشد.»[53]
9. عيسى «خداوند» است; يعنى مولايى كه قدرت و سلطه دارد. به اعتقاد مسيحيان، هنگامى كه خدا، عيسى را از ميان مردگان برانگيخت، اين لقب را به او عطا كرد و اشاره به ميانجى بودن او بين خدا و بشر و نشستن او بر طرف راست خداوند براى داورى در روز واپسين» دارد.[54]
10. نهايتاً شخصيتى كه مسيحيت به حضرت عيسى مى دهد «اولوهيت» است. در انجيل يوحنا و نوشته هاى او و رساله هاى پولس و اعتقاد نامه ها، عيسى «خدا» ناميده مى شود:
در ازل كلمه بود. كلمه با خدا بود و كلمه خود خدا بود. از ازل كلمه با خدا بود، همه چيز به وسيله ى او هستى يافت و بدون او چيزى آفريده نشد.[55]
توما گفت: اى خداوند من و اى خداى من.» عيسى گفت: «آيا تو به خاطر اين كه مرا ديده اى ايمان آوردى؟ خوشا به حال كسانى كه مرا نديده اند و ايمان مى آورند.[56]
در اعتقادنامه ى «نيقيه» پس از آن كه ابتدا عيسى خداوند ناميده مى شود، به عنوان «خداى حقيقى» معرفى مى گردد:
يگانه مولود كه از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خداى حقيقى از خداى حقيقى، كه مولود است نه مخلوق، از يك ذات با پدر.[57]
در اعتقادنامه ى «آتانا سيوس» آمده است:
اما اولوهيت پدر و پسر و روح القدس واحد است. آنها داراى جلال يكسان و شكوه و عظمت جاودان هستند. هر آن چه پدر باشد، پسر نيز همان است و روح القدس نيز بدين شكل است:
پدر نامخلوق است، پسر نامخلوق است، روح القدس نيز نامخلوق است. پدر نامتناهى است، پسر نامتناهى است، روح القدس نيز نامتناهى است. پدر ابدى است، پسر ابدى است، روح القدس نيز ابدى است.[58]
ملاحظاتى بر تلقّى مسيحيان از شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام)
تلقّى مسيحيان از حضرت عيسى(عليه السلام) به عنوان مولودى مقدس، مسيح (مبارك) بنده ى خدا و پيامبرى بزرگ و صاحب معجزات فراوان، مورد تأييد قرآن مجيد قرار گرفته و از نظر عقل نيز اشكالى بر آن نيست، اما برداشت آنان از شخصيت آن حضرت با عناوين غلوّآميز نمى تواند درست باشد.
شايد تولّد خارق العاده و يا معجزات حيرت آور آن حضرت، هم چون زنده كردن مردگان و شفاى بيماران لاعلاج، باعث شد كه مسيحيان اوليه آن حضرت را «پسر خدا» بنامند، اما به نظر مى رسد اين يك عنوان تشريفى باشد كه دلالت بر عمق محبت مى كند ولى كم كم اين عنوان به شكل رابطه اى واقعى مطرح شد و اعلام گرديد كه مقصود هم ذات و هم جوهر بودن مسيح با خداست و شخصيت عيسى از بندگى به فرزندى ارتقا يافته است[59] و اين نه تنها مختص او بلكه شامل تمام مؤمنان به آن حضرت نيز مى شود و نتيجه اش رهايى از شريعت است:[60]
همگى شما به وسيله ى ايمان به مسيح پسران خداييد.[61]
همه ى كسانى كه از روح خدا هدايت مى شوند، ايشان پسران خدايند; از آن رو كه روح بندگى را نيافته ايد تا باز ترسان شويد، بلكه روح پسرخواندگى را يافته ايد كه به آن «ابا» (يعنى اى پدر) ندا مى كنيم.[62]
ملاحظه اى كه بر اين تلقّى مسيحيان از شخصيت عيسى(عليه السلام) بايد بشود اين است كه اگر منظور پسر بودن واقعى حضرت مسيح يا عموم مسيحيان باشد، سر از شرك در مى آورد; زيرا هم ذات و هم جوهر بودن كسى با خدا به معناى وجود دو خدا و بيشتر مى شود و اين مخالف توحيد است.
و اگر مقصود از پسر بودن، عنوان مقابل با عبد و بنده بودن است، با جايگاه واقعى انسان در برابر خدا سازگار نيست; زيرا رابطه ى انسان با خدا رابطه ى عبد با مولى و مملوك با مالك است و اگر كسى بخواهد رابطه ى خدا با يك انسان ـ هر چند يك پيامبر بزرگ باشد ـ را به شكل رابطه ى پدر و فرزند تصوير كند، حتى اگر اين تصوير مجازى و تشريفى باشد، كاملا به خطا رفته است.[63]
اما اشكال اساسى، بر تلقّى مسيحيان از شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) به عنوان «خدا» است، كه شرك صريح و دوگانه پرستى است و به كلّى دور از تعليمات يك دين الهى يا عقل سليم است.
اين اعتقاد آن قدر شنيع است كه چه بسا مسيحيانى بگويند ما هرگز عيسى(عليه السلام) را خدا نمى دانيم،[64] كه در اين صورت بايد بپذيرند كه در كتاب مقدس تحريف يا اشتباهى صورت گرفته است; چون در موارد متعددى، حضرت عيسى(عليه السلام)، «خدا» دانسته شده[65] و علاوه بر اين در اعتقادنامه ها تصريح به اولوهيت حضرت عيسى شده است.[66]
از اختلافاتى كه در ميان فرقه هاى مختلف مسيحى وجود دارد اين گونه برداشت مى شود كه مسيحيان تلقى واضح و روشنى از شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) ندارند و خود نيز نمى توانند به طور قاطع در مورد وى اظهار نظر كنند: «آيا عيسى خدا است يا پسر خدا يا بنده ى خدا؟»
هر فرقه نظريه اى را تقويت و نظرهاى ديگر را رد كرده، و هر گروهى گروه ديگر را به انحراف و بدعت گذارى متهم نموده است: ابيون ها، ناستيك ها، پيروان آريوس، پيروان آپوليناريوس، نسطورى ها، پيروان يوتيكوس و... هر كدام براى تبيين شخصيت مسيح مطالبى را اظهار و نظرهاى ديگر را تقبيح نموده اند،[67] در شوراهاى مختلف مناقشات را مطرح كرده و درصدد چاره جويى برآمده اند و در نهايت، در سال 451 ميلادى، كليسا توانست در شوراى كالسدون مواضع واحدى در قبال شخصيت مسيح اتخاذ كند، موضعى كه اوضاع را پيچيده تر ساخت:
يك عيسى مسيح وجود دارد كه داراى دو ذات، يعنى داراى ذات انسانى و ذات الهى است. او واقعاً انسان و واقعاً خدا، و داراى بدن و روح است. او از نظر الهى با خداى پدر هم ذات است، و از نظر انسانى با انسان هم ذات است، ولى هيچ گناهى ندارد. از نظر اولوهيت قبل از آغاز زمان ها از خدا مولود گرديد و از نظر انسانى از مريم باكره متولد شد. تمايز بين دو ذات بر اثر اتحاد با يكديگر از بين نرفته، بلكه خصوصيات آنها حفظ، و در يك شخص ادغام گرديده است. عيسى دو شخص نيست، بلكه يك شخص و پسر خداست.[68]
اين اعتقادنامه براى شناسايى مسيح نتوانست كمكى به مسيحيان بكند; زيرا مجدداً وى را هم خدا دانسته و هم پسر خدا و هم يك انسان معمولى ولى بى گناه. به علاوه، تناقضاتى كه در متن اين اعتقادنامه وجود دارد، جز ابهام و تحيّر چيزى به ارمغان نمى آورد. دانشمندان مسيحى خود به اسرارآميز بودن تلقى فوق اعتراف نموده، حلّ آن را از طريق مكاشفه امكان پذير مى دانند:
اين موضوعى است بسيار اسرارآميز. چطور ممكن است مسيح دو ذات داشته ولى يك شخص باشد؟ هر چند درك اين موضوع مشكل است، ولى كتاب مقدس ما را به فهم آن تشويق مى كند (كولسيان، 2: 2 و 3) و عيسى اعلام مى دارد كه براى درك واقعى او احتياج به مكاشفه اى الهى وجود دارد (متى، 11: 27); مطالعه درمورد شخصيت مسيح كار مشكلى است.[69]
البته در مسيحيت امور زيادى به چشم مى خورد كه مسيحيان به نامعقول بودن آنها اعتراف دارند، ولى با اين وصف دست از ايمان خود نمى كشند و حتى به اين ايمان افتخار هم مى كنند.
يكى از كشيشان مسيحى در مورد آموزه ى تجسّد مى نويسد:
قضيه ى تجسّد قضيه اى است كه با عقل و منطق و حسّ و ماده و مصطلحات فلسفى تناقض دارد، ولى ما تصديق مى كنيم و ايمان داريم كه آن ممكن است، اگر چه معقول نباشد.[70]
شايد راه گفت وگو با اشخاصى كه به آموزه هاى خردستيز (و نه خردگريز) ايمان دارند، بسته باشد.
به نظر مى رسد مسئوليت وارد ساختن الهيات نامعقول به مسيحيت، برعهده ى «پولس»[71] باشد. او اولين كسى است كه القابى چون «پسر خدا» و «خدا» را به صورت رسمى به حضرت عيسى(عليه السلام) عطا كرد و با درآميختن مسيحيت با عقايد و فلسفه ى خويش ابتكارات و نظرهاى جديدى را وارد اين دين ساخت و به گفته ى ويل دورانت، «مسيحيتى عرضه كرد كه با عقايد مشركين سازگار باشد تا بتواند آنان را به دين خود جذب نمايد».[72]
در مورد «كلمه ى خدا» بودن عيسى، و تلقّى مسيحيان از اين لقب، بايد گفت كه «تجسّد خدا» و جسم شدن «كلمه ى خدا» كه به اعتقاد مسيحيان همان خداست، به هر شكل كه تصوّر شود، محال است و مسيحيان براى اثبات آن دليلى ندارند.
طبق اعتقاد مسيحيان خدا «روح»[73] و «نامحدود»[74] است و اين دو صفت با جسم بودن جمع نمى شوند، از طرف ديگر، خدا چون «واجب الوجود» است امكان جسم بودن يا جسم شدن را ندارد.
-----------------------------------------
پاورقی:
[30]. سوره ى شورى، آيه ى 13.
[31]. سوره ى بقره، آيه ى 253.
[32]. در پاسخ سؤال 4 همين فصل، مفصلا معجزات آن حضرت بيان شده است.
[33]. سوره ى نساء، آيه ى 171; عيسى روح است، زيرا با كلمه ى تكوينىِ «كُن» كه امر است به وجود آمده است، (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) (سوره ى اسرى، آيه ى 85). ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 5، ص 149.
[34]. سوره ى آل عمران، آيه ى 45 و سوره ى نساء، آيه ى 171. قرآن مجيد از آن رو عيسى را «كلمة الله» خوانده كه خداوند با اراده ى مخصوص خود (كلمه ى تكوينى «كُن» و به گونه اى خارق العاده او را به وجود آورده است. علامه طباطبايى ذيل آيه ى 171 سوره ى نساء مى نويسد: هر چيزى كلمه ى خداست، اما آن چيزى كه به حضرت عيسى اختصاص دارد اين است كه در همه ى اشيا، خلقت همراه با اسباب عادى بوده; در حالى كه خلقت آن حضرت، فاقد بسيارى از اسباب مادى هم چون وجود پدر و ازدواج بوده است. (الميزان، ج 5، ص 149)
[35]. سوره ى بقره، آيه ى 253.
[36]. آيات 15 ـ 35 سوره ى مريم جريان خلقت حضرت عيسى(عليه السلام) را مشروحاً ذكر كرده است.
[37]. غزالى مى گويد: «هنگامى كه شخصى متولد مى شود، دو سبب در تولد او نقش دارد، يكى دستگاه توليد مثل است كه نطفه را در رحم مادر قرار مى دهد، تا در محيط واجد شرايط به جنين تبديل شود; از اين سبب به سبب قريب تعبير مى كنيم. ديگرى اراده ى الهى است كه در تأثيرگذارى دستگاه تناسلى نقش اساسى دارد، و در صورت عدم اراده ى الهى جهاز تناسلى نقش خود را ايفا نخواهد كرد. حال اگر در موردى خاص دستگاه تناسلى مرد هيچ تأثيرى در وجود يافتن طفل نداشته باشد و سبب قريب منتفى گردد، به ناچار اين حادثه به سبب بعيد كه همان اراده ى الهى است منسوب مى گردد. در داستان ولادت حضرت عيسى، دقيقاً با چنين مسئله اى مواجه هستيم.» ابوحامد الغزالى، الرد الجميل لالهية عيسى بتصريح الانجيل، ص 60; به نقل از: محمدرضا زيبائى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 66; (با اندكى تلخيص و تصرف).
[38]. سوره ى مريم، آيه ى 30 و 31.
[39]. سوره ى مائده، آيه ى 46.
[40]. سوره ى آل عمران، آيه ى 55.
[41]. سوره ى زخرف، آيه ى 61.
[42]. انجيل متى، 1: 21; انجيل لوقا، 1: 34 ـ 36.
[43]. اشعياء، 42: 1; 49: 1; 50: 4; 52: 13; 53: 1 ـ 12 و انجيل متى، 1: 21.
[44]. بيش از 80 بار اين لقب تكرار شده است، از جمله: انجيل متى، 8: 20، 10: 23، انجيل مرقس، 8: 38، 9: 12، انجيل لوقا، 5: 24، 6: 22، و انجيل يوحنّا، 1: 51.
[45]. انجيل لوقا، 1: 32 و 33.
[46]. لقب مشهور حضرت عيسى(عليه السلام)، «مسيح» است كه از لفظ عبرى «مشياح» به معناى مسح شده (تدهين شده = روغن مالى شده) گرفته شده است. در قوم بنى اسرائيل افراد برگزيده را براى مأموريت هاى مهم و مقدس با روغن مخصوص تدهين مى كردند. اين عمل شبيه عمليات تدهينى است كه امروزه براى احراز مناصب مهم كليسايى انجام مى شود. به تدريج لفظ «مسيح» به هر شخصى كه داراى مأموريت هاى بزرگ بود اطلاق شد. در عهد عتيق، واژه ى مسيح به معناى مبارك، لفظى عام است كه بر اشخاص مختلف، از جمله كورش ـ به آن دليل كه به اسارت قوم بنى اسرائيل خاتمه داد ـ اطلاق شده است. مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 48.
[47]. انجيل يوحنّا، 10: 11.
[48]. انجيل يوحنّا، 14: 6 و 11: 25، انجيل لوقا، 4: 24.
[49]. نامه ى پولس به كولسيان، 1: 15.
[50]. رساله ى پولس به غلاطيان، 4: 4. موارد زيادى در عهد جديد بر «پسر خدا» بودن عيسى تصريح مى كند. در سه مورد عيسى خود مى گويد: «من پسر خدا هستم.»: انجيل مرقس، 14: 61 و 62، انجيل يوحنّا، 9: 35 ـ 37 و 10: 36.
[51]. توماس ميشل، الهيات مسيحى، ص 69.
[52]. ابراهيم سعيد، تفسير بشارة لوقا، ص 70; به نقل از: احمد شلبى، مقارنة الاديان، ج 2، ص 122.
[53]. كلام مسيحى، ص 70.
[54]. در اعتقادنامه ى نيقيه آمده است: «ما را يك خداست، يعنى پدر كه همه چيز از اوست و ما براى او هستيم; و به يك خداوندگار معتقديم، عيسى مسيح، پسر خدا، مولود از پدر.» (و.م. ميلر، تاريخ كليساى قديم، ص 244).
[55]. انجيل يوحنّا، 1: 1 10: 33 و 20: 28، نامه ى پولس به روميان، 9: 5، نامه ى پولس به كولسيان، 1: 16 و 2: 9.
[56]. انجيل يوحنّا، 20: 28. در نسخه هاى اصل يونانى در اين جا واژه ى «هوثيوس» براى خطاب به عيسى به كار رفته است، همان واژه اى كه براى خداى ازل، خالق، زنده كننده و مولاى توانا ـ كه خداى انبياست ـ، به كار گرفته شده است. ر.ك: توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 73، پاورقى مترجم.
[57]. و.م. ميلر، تاريخ كليساى قديم، ص 245.
[58]. تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص 148.
[59]. ابراهيم سعيد، تفسير بشارة لوتا، ص 70; انجيل يوحنّا، 12: 36; سليم بن جرجس، الكنز الجليل فى تثليث و توحيد اله اسرائيل، ص 15.
[60]. همان; و نامه ى پولس به روميان، 5: 14 ـ 16.
[61]. نامه ى پولس به غلاطيان، 3: 26.
[62]. نامه ى پولس به روميان، 8: 14 ـ 16.
[63]. براى مطالعه ى بيشتر ر.ك: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، پسر خدا در عهدين و قرآن، فصل هاى 4 و 17.
[64]. به عنوان نمونه ر.ك: توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 73.
[65]. انجيل يوحنّا، 1: 1; 20: 28 و 10: 33، نامه ى پولس به روميان، 9: 5 و نامه ى پولس بها ئكولسيان، 1: 16 و 2: 9.
[66]. مانند اعتقادنامه ى نيقيه و آتاناسيوس كه ذكر شدند.
[67]. براى آشنايى با اختلافات كلامى فرقه هاى مسيحى در مورد شخصيت حضرت يحيى، ر.ك: هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ترجمه ى ط. ميكائيليان، فصل 22.
[68]. همان، ص 199.
[69]. همان، ص 212.
[70]. وهيب عطاء الله، طبيعة السيد المسيح، ص 18، به نقل از: احمد شلبى، مقارنة الاديان، ج 2، ص 124.
[71]. شخصيت و افكار پولس به طور مفصل در فصل چهارم آمده است.
[72]. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 689.
[73]. انجيل يوحنّا، 4: 24.
[74]. هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 77.