دوشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۹ - ۲۳:۱۹
یادداشت رسیده | در سوگ یک دوست!

حوزه/ سال ۹۸ رو به پایان بود. بیماری کرونا کشور را درگیر خود کرده بود و خبرهای ناگوار هر روز منتشر می‌شد. دیگر از فضای مجازی خسته شده بودم. چند روزی از اینترنت فاصله گرفتم تا به کارهای عقب مانده برسم. سال ۹۹ آغاز شد و یکی دو روز بعد صفحات مجازی را باز کردم. خدای من! این چه خبری بود که می‌خواندم! ...

خبرگزاری حوزه | سال‌ها پیش در مدرسه معصومیه قم با او آّشنا شدم. برای شرکت در دوره تابستانی مکالمه عربی عازم یک شهر دیگر شدیم. در دانشگاهی که سکونت داشتیم مشکلی وجود داشت. متاسفانه به دلیل غفلت و سهل انگاری مسئولان دانشگاه و مسئولان آن شهرستان، خوابگاه دخترانه و پسرانه در نزدیکی هم و در یک بیابان قرار گرفته بود تا جایی که حراست خوابگاه به ما گفت شب‌ها برای محافظت از خودتان بیرون نروید! روزها هم این همه دانشجوی پسر و دختر باید با یک مینی‌بوس به ساختمان آموزشی می‌رفتند!

همه از این وضعیت ناراحت بودیم و نمی‌دانستیم چه باید بکنیم. تا این که در یکی از برنامه‌های اردو که عازم شهر بودیم دیدم این دوستمان یک نامه اعتراضی نوشته و دارد از طلبه‌ها امضا جمع می‌کند. او نه تنها مثل همه ما ناراحت بود اما ابتکار عمل را به دست گرفته بود تا با ارائه یک نامه با امضای طلاب قم، مسئولان آن شهرستان را هشیار کند. همان لحظه با خودم به وی آفرین گفتم.

سال‌ها گذشت برای همراهی در یک اردوی دانشجویی از قم به تهران رفتم تا با قطار به سوی مشهد برویم. در راه توقفی در شاهرود داشتیم. به دانشگاه رفتیم و در نماز جماعت شرکت کردیم. ناگهان دیدم که امام جماعت همان دوست قدیمی است. پیش آمد و آنقدر تواضع به خرج داد که شرمنده شدم. اصرار داشت من امام جماعت شوم. او مسئول نهاد رهبری دانشگاه بود و امام راتب. روشن بود که نپذیرفتم اما هرگز آن همه فروتنی را فراموش نکردم. او از صمیم قلب می‌خواست نماز را واگذارد.

باز هم سال‌ها گذشت. روزی در قم برای شرکت در یک برنامه آموزشی به ساختمان نهاد دعوت شدیم. مبلغان دانشجویی همه آمده بودند. مجری برنامه جوری اعلام کرد که از معاون فرهنگی نهاد خواهش و درخواست کرده در این جمع سخنرانی کند که انگار پذیرفتن این دعوت، منت بزرگی بر سر مخاطبان است. در واقع او داشت تعارفات اداری را تکه پاره می‌کرد که بسیار دل زننده بود‍! تا این که یک نام آشنا را به زبان آورد! حجت الاسلام و المسلمین صالحی! با خودم گفتم نکند همان رفیق سابق است که چنین گرفتار میز و تشکیلات شده است!

او را دیدم که با همان لبخند و خوش‌رویی همیشگی به سوی جایگاه رفت و مطالبش را ارائه کرد. در پایان صحبت، به پرسش‌های مبلغان پاسخ داد اما این همه ماجرا نبود چون بودند کسانی که دغدغه‌های فرهنگی بیشتری داشتند و می‌خواستند صریح‌تر و خودمانی‌تر حرف بزنند. جایگاه شلوغ شد و مبلغان گرداگرد او ایستاده بودند و حرف می‌زدند. خستگی در کار نبود و من که هنوز روی صندلی نشسته بودم داشتم تماشا می‌کردم حال و هوای رفیقمان را و دیدم که انگار سبک‌بارتر از آن است که پاگیر  میز و تشکیلات شود.

شیطنت کردم و به سراغش نرفتم! همراه با چند نفر که مانده بودند پایین آمد و از مقابلم که گذشت انگار زمان به عقب برگشت و همان طلبه سطح‌خوان معصومیه شد. سلام علیک گرمی کرد و همگی به سمت در سالن رفتیم. دائم به حرف مبلغان گوش می‌داد و پاسخ می‌داد. مسئول طرح اشاره کرد که میوه و چایی و آب در اتاق پذیرایی آماده است. توجهی نکرد. دیر وقت شده بود. هنوز یکی دو نفری بودند که می‌خواستند حرف بزنند. همراهش تذکر داد که باید به پرواز برسد. با همه صحبت کرد. دیگر به حیاط ساختمان رسیده بودیم. یک نفر خواست حرف‌هایش را خصوصی‌تر بزند. او هم از دوستان باصفا و اهل دل بود. می‌دانستم که دغدغه دانشجویان را دارد. در سالن که دیده بودمش گفتم این سخنرانی‌ها فایده ندارد مگر آنکه گوش شنوایی باشد. حالا گوش شنوا پیدا شده بود. کناری ایستادم تا دونفری حرف بزنند. صالحی انگار نه انگار که از سفر آمده و چندساعت است که سرپا ایستاده، باهم شروع کردند قدم زدن. من به احترام دوستی‌مان صبر کردم. حرف‌هایشان که تمام شد آمدند سوی در خروجی. خسته نباشی گفتم و گفتم که اگر کاری در حوزه فضای مجازی داشتند در خدمت خواهم بود. شماره‌ام را گرفت و رفت. وقتی رفت که دیگر هیچ کس در مجموعه باقی نمانده بود! خیالش راحت شد و رفت.

یک سال بعد در همکاری موقتی که با حوزه دانشجویی داشتم در جلسات مشهد باز هم دیدمش. این بار در جمع مسئولان نهاد و فضای کاری. جدی‌تر بود و فرصتش اندک. اما باز هم همان صفای همیشگی را داشت. حس کردم نهاد رهبری با داشتن چنین نیروی انقلابی، جدی، خوش اخلاق و اهل فکر و کار، چه آینده روشنی دارد. امیدوار شدم که نیروهای جوان‌تر اما انقلابی‌تر این بار بزرگ را به دوش خواهند کشید.

سال ۹۸ رو به پایان بود. بیماری کرونا کشور را درگیر خود کرده بود و خبرهای ناگوار هر روز منتشر می‌شد. دیگر از فضای مجازی خسته شده بودم. چند روزی از اینترنت فاصله گرفتم تا به کارهای عقب مانده برسم. سال ۹۹ آغاز شد و یکی دو روز بعد صفحات مجازی را باز کردم. خدای من! این چه خبری بود که می‌خواندم! «حجت الاسلام محمد مهدی صالحی، معاون فرهنگی سیاسی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها بر اثر سانحه درگذشت. »

در آن لحظه غمناک تنها می‌خواستم این مصیبت را به شخص رهبری تسلیت بگویم. صالحی یکی از رویش‌های انقلاب بود که پرپر شد! ‌ روحش شاد!

حامد عبدالهی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • منتشرشده: ۱
  • در صف بررسی: ۰
  • غیرقابل‌انتشار: ۰
  • IR ۰۸:۱۵ - ۱۳۹۹/۰۱/۰۵
    عجیبه چرا اونایی که سرشان به تنشان می ارزه یا می تونن منشا اثر خیری بشن با سانحه رانندگی کشته میشن . یه جورایی مشکوک میزنه. مثل مرحوم کافی،مرحوم صفایی و ... صالحی !!!