دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳ |۲۳ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 25, 2024
کد خبر: 897971
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۰۶:۴۴
حضرت ادریس

حوزه/ نام اصلی ادریس، اخنوخ است. او نزدیک شهر کوفه و در مکان فعلی مسجد سهله می زیست و خیاط بود. سیصد سال عمر کرد و با پنج واسطه به حضرت آدم (علیه السلام) می رسد، برای این به او ادریس می گفتند که معارف الهی و حکمت های آموزنده را تدریس می کرد.

به گزارش خبرگزاری حوزه  کتاب "قصه های قرآن" با موضوع «تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم» به قلم سید جواد رضوی، به ارائه داستان زندگی انبیاء پرداخته که در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما قرآن یاوران خواهد شد.

- داستان حضرت ادریس علیه السلام

در دو سوره از قرآن کریم نام حضرت ادریس آمده است.

در سوره مریم می فرماید:

واذکر فی الکتاب ادریس انه کان صدیقا نبیاَ و رفعناه مکانا علیا؛ «و در این کتاب ادریس را یاد کن که پیامبری راست پیشه بود و ما او را به مقام ارجمندی بالا بردیم (۸۱»).

همچنین در سوره انبیا فرمود:

و اسماعیل و ادریس و ذالکفل کل من الصابرینَ و اءدخلناهم فی رحمتنا انهم من الصالحین؛ «و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را یاد آر که همه از صابران بودند. و آنان را مشمول رحمت خود کردیم چون از شایستگاه بود (۸۲»).

نام اصلی ادریس، اخنوخ است. او نزدیک شهر کوفه و در مکان فعلی مسجد سهله می زیست و خیاط بود. سیصد سال عمر کرد و با پنج واسطه به حضرت آدم (علیه السلام) می رسد، برای این به او ادریس می گفتند که معارف الهی و حکمت های آموزنده را تدریس می کرد. برخی از تواریخ نوشته اند: ادریس اولین کسی بود که با قلم، خط نوشت و علاوه بر مقام نبوت به علم نجوم و حساب و هیئت احاطه داشت. دوختن لباس را به انسان ها آموخت، زیرا قبل از او مردم با پوست حیوانات خود را می پوشاندند.

صعود ادریس به آسمان چهارم و پنجم

در بعضی از روایات آمده که فرشته ای از سوی خداوند نزد ادریس آمد و او را به آمرزش گناهان و قبولی اعمالش مژده داد. ادریس بسیار خشنود شد و خدا را شکر کرد، سپس آرزو کرد همیشه زنده بماند و به شکرگزاری خداوند بپردازد. فرشته از او پرسید: چه آرزویی داری؟

ادریس گفت : جز اینکه زنده بمانم و شکرگزاری خدا کنم، هیچ آرزویی ندارم، زیرا در این مدت دعا می کردم که اعمالم پذیرته شود که پذیرفته شد. اینک می خواهم که خدا را به خاطر قبولی اعمالم شکر کنم و این شکر ادامه یابد.

فرشته بال خود را گشود و ادریس را در برگرفت و او را به آسمان ها برد؛ هم اکنون ادریس زنده است و به شکر گزاری خداوند مشغول است (۸۳).

در بعضی روایات نیز آمده که عزرائیل روح او را بین آسمان چهارم و پنجم قبض کرد. در روایتی امام صادق (علیه السلام) فرمود: یکی از فرشتگان، مشمول غضب الهی شد و خداوند بال و پرش را شکست و او را در جزیره ای انداخت. او سال ها در انجام در عذاب بود تا هنگامی که ادریس ‍ به نبوت رسید، او نیز خود را به ادریس رساند و عرض کرد: ای پیامبر خدا! دعا کن خداوند از من خشنود شود و بال و پرم را به من برگرداند.

ادریس دعا کرد و خداوند از او درگذشت و بال و پرش را به او بازگرداند. فرشته که سلامتی خود را باز یافته بود به ادریس عرض کرد: آیا حاجتی داری؟ ادریس گفت : آری، می خواهم مرا به آسمان ببری تا با ملک الموت (عزرائیل) ملاقات کنم و با او ماءنوس شوم، زیرا با یاد او زندگی بر من گوارا نیست.

فرشته ادریس را به آسمان چهارم برد، در آنجا ملک الموت را دید که نشسته است و سرش را از روی تعجب تکان می دهد!

ادریس به او سلام کرد و پرسید: چرا سرت را تکان می دهی؟

عزرائیل گفت : خداوند متعال به من فرمان داده که روح تو را بین آسمان چهارم و پنجم (یعنی در همین مکان) قبض کنم؛ من به خداوند متعال عرض کردم، آیا چنین چیزی ممکن است، با این که بین آسمان سوم و چهارم پانصد سال و بین آسمان دوم و سوم نیز همین مقدار فاصله است. سپس عزرائیل روح ادریس را قبض کرد. از این رو قرآن می فرماید:

و رفعناه مکانا علیا (۸۴)؛ «و ما ادریس را به مقام بلندی بالا بردیم ».

در روایتی پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

در شب معراج مردی را در آسمان چهارم دیدم، از جبرئیل پرسیدم که این مرد کیست. جبرئیل گفت : این ادریس پیامبر است که خداوند او را به مقام ارجمندی بالا آورده است. به ادریس سلام و برای او طلب آمرزش کردم. او نیز بر من سلام و برایم طلب آمرزش کرد (۸۵).

مدت عمر ادریس (علیه السلام)

در عمر ادریس اختلاف است. یعقوبی عمر او را سیصد سال نوشته است.

ابن اثیر عمر ادریس را سیصد و شصت و پنج سال نوشته است. اما مسعودی در اثبات الوصیة گوید: روزی که ایشان را به آسمان بردند، از عمرش سیصد و شصت و یا سیصد و پنجاه سال گذشته بود (۸۶).

ادریس (علیه السلام) در روایات

امام صادق (علیه السلام) درباره فضیلت مسجد سهله فرموده است : هرگاه به کوفه رفتی، پس به مسجد سهله برو و در آنجا نماز بگذار و حاجت های خود را از خدا بخواه؛ زیرا مسجد سهله خانه ادریس پیامبر بود که در آن خیاطی می کرد و نماز می خواند. هر کس خواند را در این مسجد به آنچه که دوست می دارد بخواند، تحقیقا خواسته هایش اجابت می شود و در قیامت چون ادریس در مکانی رفیع قرار می گیرد و از بلایای دنیا و فتنه دشمنان در پناه خداوند خواهد بود (۸۷).

از جمله روایات وارده در داستان ادریس، روایتی است که کتاب کمال الدین و تمام النعمه به سند خود از براهیم بن ابی البلاد و او از پدرش و او از امام محمد باقر (علیه السلام) نقل کرده است. خلاصه آن روایت این است : در آغاز نبوت ادریس سلطان جباری بود. روز به تفریح و سیاحت مشغول بود. در راه به سرزمین خرم رسید، از آنجا خوشش آمد و خواست آن را تصرف کند. آن زمین از آن بنده مؤ منی بود. دستور داد برای خرید آن احضارش ‍ کردند اما مرد حاضر به فروش نشد. پادشاه درباره این پیشامد نارحت و متحیر بود به شهر خود بازگشت و با همسرش مشورت کرد؛ زن پیشنهاد داد که چند نفر را وادار کند تا به دروغ گواهی دهند که مالک زمین از دین پادشاه بیرون شده و دادگاه نیز حکم قتلش را صادر کند و ملکش را به تصرف درآورد. شاه هم با انجام این کار زمین آن مرد مؤ من را غصب کرد.

خدوند به ادریس وحی کرد که نزد آن پادشاه برو و پیام مرا به او برسان که آیا به کشتن بنده مؤ من بی گناه من راضی نشدی، زمینش را هم مصادره کردی و زن و فرزندش را گرسنه و محتاج و تهیدست ساختی؟ به عزتم سوگند! در آخرت انتقامش را از تو می گیرم و در دنیا هم سلطنت را از تو سلب خواهم کرد و ملکت را ویران و عزتت را به ذلت تبدیل خواهم کرد و گوشت همسرت را خوراک سگان خواهم کرد زیرا حلم من تو را فریب داده است.

ادریس نزد شاه آمد و پیام خدا را در حضور بزرگان دربار به او رسانید. شاه او را از مجلس خود بیرون کرد و به اشاره همسرش افرادی را برای قتل او فرستاد. بعضی از یاران ادریس که از ماجرا مطلع شده بودند ادریس را خبر کردند که از شهر خارج شود. ادریس با بعضی از یارانش همان روز از شهر بیرون رفت. ادریس در مناجاتی که با خداوند داشت، درخواست کرد تا وقتی که شاه از خواسته اش بازنگشته باران رحمت به آن دیار نبارد. خداوند رحمان به ادریس فرمود: در این صورت آن سرزمین مخروبه ای بیش ‍ نخواهد بود و انسان های بی شماری هلاک خواهند شد. ادریس به این عذاب رضایت داد آنگاه او با یارانش به غاری در میان کوهها پناه برد و هر شب به امر خداوند فرشته ای طعام این گروه را فراهم کرد. پس از آن که عذاب خداوند نازل شد شهر ویران گشت و پادشاه کشته شد و و همسر او نیز لقمه سگان گرسنه شد. مدت ها بعد، پادشاه ستمگر دیگری بر آن جماعت حکم راند، بیست سال بود که بارانی نباریده بود، مردم که در نهایت سختی بودند، بناچار از شهرهای اطراف غذا و آب در خانه ها انبار می کردند. در مردم کم کم حالت انابه و توبه ایجاد شد و تصمیم گرفتند به عبادت رو آورند از این رو، با لباس های خشن، در حالی که خاک بر سر می ریختند به تضرع و دعا پرداختند.

خداوند به ادریس وحی فرستاد که مردمانت به توبه روی آوردند و من که رحمان و رحیم هستم از گناهانشان درگذشتم؛ ولی توق عذاب بستگی به درخواست تو از درگاه احدیت دارد. ادریس در برابر پروردگار از وعده خویش عدول نکرد و باری تعالی نیز به ملکی که غذای ادریس را برایش ‍ فراهم می ساخت، فرمان داد تا طعام او را قطع نماید. ادریس سه روز بدون غذا ماند تا از شدت گرسنگی لب به اعتراض گشود و گفت : پروردگارا! قبل از آنکه روح را قبض کنی، روزیم را قطع نمودی، خداوند به او فرمود: تو، فقط سه روز بدون غذا ماندی و این گونه درمانده شدی؛ چگونه به فکر مردم خویش نیستی، همان کسانی که بیست سال است درد گرسنگی و تشنگی را می کشند، وقتی هم که از تو خواستم تا بر آنان دلسوزی کنی، بخل ورزیدی. حال که چنین است از جای برخیز و بسان آنان، در طلب معاش، میان مردم سیر کن.

ادریس در حال گرسنگی داخل شهر شد. دودی که از خانه ای به هوا بلند بود توجه او را جلب کرد. بی درنگ به سوی آن رفت، پیرزنی را دید که دو قرص نان می پزد. از او خواست تا قرص نانی به او بدهد. پیرزن گفت : ای بنده خدا! دعای ادریس چیزی برای ما باقی نگذاشت تا به سائل بدهیم، بهتر است روزی خود را از شهری دیگری به دست آوری.

ادریس دوباره اصرار کرد که پیرزن مقداری از آن قرص نان را به او بدهد تا دست کم بتواند روی پاهای خود بایستد. پیرزن گفت : قرصی از آن سهم فرزندم و قرص دیگر قسمت من است، هر کدام از آن نخوریم هلاک می شویم. با توصیه ادریس سهم فرزند آن پیرزن به طور مساوی بین آن دو تقسیم شد؛ فرزند که این گونه دید از شدت خوف و اضطراب جان باخت، پیرزن که سراسیمه گشته بود، ادریس را مسئول مرگ فرزندش دانست. ادریس برای آرامش پیرزن گفت : ناراحت مباش! من به اذن خداوند روحش را به کالبدش برمی گردانم.

پیرزن که زندگی مجدد فرزندش را دید به ادریس ‍ ایمان آورد و با صدای بلند در شهر فریاد زد که بشارت باد بر شما، ادریس ‍ به میان ما بازگشت. مردم دور او حلقه زدند و از سختی های بیست سال گذشته سخن گفتند و از ادریس خواستند تا عذاب الهی از میان آنان برداشته شود. ادریس گفت : این کار در صورتی امکان پذیر است که همه مردم به همراه پادشاهشان با سرها و پاهای برهنه در برابرم حاضر شوند. پادشاه سرکش بیست نفر را فرستاد تا ادریس را بیاورند. ادریس از گستاخی او برآشفت و آنان را قبض روح کرد. گروه دیگر که بالغ بر پنجاه نفر بودند وقتی با بدن های بی جان گروه اول مواجه شدند، در اعتراض به ادریس گفتند که حدود بیست سال با دعای ما را گرفتار عذاب الهی کردی بگو تو را چه شده است که با ما این گونه رفتار می کنی!؟

ادریس خواسته خود را تکرار کرد تا این که در نهایت پادشاه و مردم همراهش در برابر ادریس به خضوع افتادند و از او خواستند تا از خداوند باران رحمت طلب نماید. ادریس پذیرفت و چیزی نگذشت که بارانی سیل آسا تمام سرزمین و نواحی اطراف آن را سیراب کرد به طوری که مردم گمان بردند هر لحظه دچار سیلی بنیان کن خواهند شد (۸۸).

--------------------

پی نوشت ها:

(۸۱) - مریم / ۵۶ و ۵۷.

(۸۲) - انبیاء / ۸۵ و ۸۶.

(۸۳) - ارشاد القلوب دیلمی، ج ۲، ص ۳۲۶.

(۸۴) - مریم / ۵۷ و تفسیر نورالثقلین، ج ۳، ص ۳۴۹ و ۳۵۰.

(۸۵) - همان، ص ۳۵۰.

(۸۶) - تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص ۱۴ و اثبات الوصیه، ص ۱۴.

(۸۷) - قصص الانبیاء راوندی، ص ۷۸.

(۸۸) - کمال الدین، ج ۱، ص ۱۲۷، ب ۱.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha