به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» در همدان، دشمن با وجود قبول قطعنامه ۵۹۸ اقدام به تهاجم گسترده در منطقه غرب کشور کرد و در روز سوم مرداد سال ۱۳۶۷ پس از تصرف شهر سرپل ذهاب توسط ارتش عراق، منافقین اقدام به پیشروی به سوی شهر کِرند و سپس اسلام آباد نمودند. عقبه لشگر ۳۲ انصار الحسین(ع) استان همدان در منطقه چهارزبر پادگان شهید شهبازی، قرار داشت، اما تمامی گردانهای لشکر به غیر از گردان های ۱۵۴ و ۱۵۵ در جنوب بودند.
بیشتر بخوانید:
رزمنده همدانی از عملیات مرصاد می گوید/ فرماندهی که دو پا نداشت!
عملیات مرصاد در صبح روز چهارم مرداد در حدود ساعت ۵ صبح آغاز شد و صحنه تقابل ایمان در برابر کفر به نمایش گذاشته شد و رزمندگان این گردانها با تعداد اندک، به فرماندهی سردار شهید حاج میرزا سلگی، جانبازی که هر دو پای خود را در دفاع مقدس از دست داده بود، در ارتفاعات استقرار پیدا کردند و با تمام توان در برابر ستون نظامی بیشمار خودروهای منافقین ایستادند و مقاومت کردند.
در این نبرد سردارانی همچون بهرام مبارکی، مهدی ملکی، رشید محمد شیخ بابایی و رمضان مصباح به شهادت رسیدند.
نهایتا ۵ مرداد گردان ۱۵۵ در یک رزم حماسی و از محور تنگ شیان، عملیات مرصاد را انجام دادند و دشمن را تا جاده عقب راندند و با طلوع صبح با ورود گردانهای دیگر لشکر، منافقین راهی به جز فرار برایشان باقی نمانده بود و با تحمل هزاران کشته و زخمی و انهدام صدها دستگاه خودرو و متحمل شدن خسارات فراوانی، به شکلی مفتضحانه فرار کردند.
قطعا شنیدن داستان هجوم دشمن به خاک جمهوری اسلامی از زبان اولین فردی که منافقین را شناسایی کرد و به تمامی مسئولان اطلاع داد، خالی از لطف نیست.
حجت الاسلام حاج ابوالفتوح ناطقی خمسه از روحانیون همدانی است که در زمان عملیات مرصاد به عنوان نماینده ولی فقیه در قرارگاه نجف مشغول خدمت بوده است.
* از روز حادثه و اولین برخوردتان با دشمن بگویید؟
در دوران دفاع مقدس یکی از موضوعاتی که بسیار به چشم میآمد، اتحاد و همدلی بین همه مردم و نیروها و اطاعت از ولی امر مسلمین بود و همین ویژگیها بود که مانع از موفقیت دشمن میشد، به عنوان مثال حقوق ماهیانه کارامندان و نیروهای نظامی در یک دبه گذاشته میشد و هر کس به اندازه نیاز خود از آن بر میداشت و باقی حقوق خود را صرف کمک به جبهه، رزمندگان و آبادانی کشور میکرد و لذا مردم هم جان خود و هم مال خود را برای انقلاب تقدیم میکردند.
این موضوعی بود که دشمن آن را درک نکرد و به دلیل همین اشتباه استراتژیک و به خیال آنکه پس از قبول قطعنامه، جمهوری اسلامی از توان دفاعی قابل قبولی برخوردار نیست با حمایت و پشتوانه ارتش حزب بعث که نوار مرزی غرب کشور را دوباره درگیر کرده بود، اقدام به تجاوز به خاک کشور کردند.
در روز اول تجاوز دشمن به کشور، بنده به عنوان نماینده ولی فقیه در قرارگاه نجف به همراه جمعی از مسئولان به سرکشی از مناطق غربی کشور از جمله سرپل ذهاب و اطراف آن که در اختیار نیروهای ژاندارمری بود، مشغول بودیم، در مسیر عبور از روستاها تانکهای سوخته بسیاری وجود داشت که یادگارهای جنگ و دفاع مقدس بود، اما به طور ناخودآگاه نسبت به یک تانک در اطراف تنگه حاجیان حساس شدم و از یکی از نیروهای همراه خواستم که آن را بررسی کند، اما زمانی که به آنجا رفت، چیزی را ندیده بود، گزارشی که در آنجا بنده را قانع نکرد.
به هر حال به سمت منطقه پاطاق در سرپل ذهاب حرکت کردیم و ناهار را در آنجا خوردیم، بعد از ناهار زمانی که در حال استراحت بودیم، با شنیدن صدای مهیبی از خواب بیدار شدم و به بیرون از سنگر برای علت این صدا رفتم، که ناگهان یکی از رزمندگان با کشیدن پیراهن بنده، مرا به داخل سنگر کشید و فریاد زد "مگر دود و آتش را نمی بینی؟ " آنجا بود که متوجه شدم آن تانک، تانک دشمن بود و حملهای دیگر از سوی دشمن آغاز شده است.
به دلیل آنکه پاطاق منطقهای کوهستانی است هر تیر و موشک دشمن با اصابت به سنگها صدایش ده برابر میشد و خود زمینه ساز ایجاد ترس بیشتر در بین رزمندگان بود به دلیل آنکه مقدار دود در اطراف سنگر به حدی بود که نفرات دیده نمیشدند قرار شد با نفرات به صورت پیاده به سمت جاده اصلی برویم و راننده به سمت ما حرکت کند و ما را به شهر برساند.
زمانی که راننده ماشین پیش ما رسید از ترس توان صحبت نداشت و علت این اتفاق را نیز به شهادت رسیدن و اسیر شدن تمام نفرات حاضر در منطقه پاطاق عنوان کرد.
تا آن زمان حدس ما بر این بود که ارتش عراق به خاک ایران حمله کرده است، اما با توضیحاتی که راننده به ما داد که نیروهای دشمن فارسی صحبت می کردند و از بلندگوهای آنها آهنگ زنان فارسی زبان پخش می شد، تا حدودی متوجه شدیم که این جنایت به دست منافقین رقم خورده است.
* نحوه اطلاع رسانی به مسئولان کشوری و لشکری و همچنین لشکر انصارالحسین(ع) توسط شما چگونه بود؟
تنگه پاطاق یکی از تنگههای مهم برای جلوگیری از حرکت دشمن بود که متاسفانه آن را از دست دادیم، بنابراین با تمام سرعت خود را به اسلام آباد رساندیم و شخصا تمامی مسئولان از جمله نهاد ریاست جمهوری، فرماندهان ارتش و دیگر فرماندهان را از تجاوز دشمن با خبر کردم.
زمانی که در اسلام آباد بودیم به یادآوردم که نیروهای لشکر انصارالحسین(ع) همدان به فرماندهی حاج میرزا سلگی در اردوگاه شهید شهبازی منطقه چارزبر قرار دارند، بنابراین سریعا خودم را به آنجا رساندم تا با کمک نیروهای مستقر در آنجا سدی در برابر دشمنان ایجاد کنیم. به دلیل خطرناک بودن شرایط در مسیر لباس و عمامه خودم را با یک لباس کردی عوض کردم و به همین دلیل در اردوگاه بنده را نشناختند و اجازه ورود ندادند، تا آنکه شخص شهید سلگی به دژبانی آمد و مرا با خود به داخل برد.
* بعد از شنیدن ماجرا عکس العمل سردار سلگی چه بود؟
سردار سلگی با تعجب علت حضور بنده را جویا شد، اما واکنش این فرمانده همدانی در پاسخ بنده که گفتم دشمن تا نزدیکی اسلامآباد پیشروی کرده و هر آن امکان دارد به اینجا برسند این بود که "حاج آقا بفرمایید داخل استراحت کنید بعد با هم صحبت میکنیم".
این حرف ها برای سردار سلگی تازگی نداشت و در همان جا به رادیوی خودش اشاره کرد و گفت "اگر اتفاقی افتاده بود الان رادیو اعلام میکرد"، اما زمانی که با فریاد و خواستههای بنده مواجه شد، مسئول اطلاعات عملیات تیپ به نام شهید هادی فضلی را احضار کرد تا برای دریافت اطلاعات راهی منطقه شود.
شهید فضلی به همراه تیم خود از گردنه حسن آباد به سمت اسلام آباد در حال حرکت بود که با انبوهی از آتش گلوله به سمت ماشین مواجه شد و لذا راننده برای در امان ماندن از آتش دشمن بلافاصله خودرو را به سمت خاکی هدایت کرد.
تیم اطلاعات عملیات تصمیم گرفتند تا ماجرا را سریعا به فرمانده لشکر اطلاع دهند، اما زمانی که در حال دور زدن بودند ناگهان نیروهای دشمن متوجه حضور آنها شدند و خودرویشان را به گلوله بستند و تیری به گوش شهید فضلی و تیری هم به دهان راننده اصابت میکند، اما این جراحت نیز آنها را متوقف نمیکند و خود را به پادگان میرسانند.
* بعد از ارائه گزارش سردار سلگی چه تصمیمی برای مقابله با دشمن گرفت؟
سردار سلگی بلافاصله دستور آماده باش را صادر کرد و همه نیروهای مستقر در اردوگاه شهید شهبازی که حدود ۴۰ نفر بودند را راهی چهارزبر برای نبرد با دشمن کرد و خود نیز با وجود آنکه هر دو پایش را در جنگ از دست داده بود به سختی و با پای مصنوعی سوار بر ماشین شد و جزو اولین نیروها خود را به چهارزبر رساند و تا انتهای عملیات کنترل تنگه را به عهده گرفت.
*با وجود کمبود مهمات چه طور توانستید در برابر دشمن ایستادگی کنید؟
یکی از مشکلاتی که با آن مواجه بودیم نبود مهمات برای مقابله با دشمن بود، اما یکی از امدادهای الهی که آن روز برای ما ایجاد شد رسیدن کامیون حامل مهمات ارتش جمهوری اسلامی به منطقه بود، البته زمانی که رزمندگان به راننده اطلاع میدهند که اسلام آباد به دست منافقین افتاده و مهمات را همین جا خالی کن، در ابتدا راننده پافشاری میکند اما بالاخره به انجام این کار رضایت میدهد و به وسیله همین مهمات رزمندگان اسلام تنگه چهارزبر را به جهنمی از آتش برای دشمن تبدیل کردند.
اولین درگیری رزمندگان با منافقین در تنگه چهارزبر چگونه آغاز شد؟
عملیات اصلی ساعت پنج و بیست دقیقه صبح روز چهارم مرداد، در حالی که تمامی حواسها در دو سوی تنگه به سمت جاده متمرکز شده بود با حرکت ناگهانی خودرو جیپ، از روی خاکریز ایجاد شده توسط نیروهای لشکر در جاده آغاز شد، جیپی که در دو سمت آن پرچم ایران بدون نشان الله و پرچم سفید که وسط آن نشان سازمان منافقین بود.
رزمندگان با مشاهده این آرم مطمئن شدند که این دشمن همان منافقین هستند و لذا در این لحظه بود که به دستور شهید سلگی و با فریاد الله اکبر یکی از رزمندگان به نام عباس زمانی عملاً دستور آتش صادر شد.
رزمندگان همدانی آنچنان منافقین را از دو طرف تنگه گلولهباران میکردند که باید چارزبر را جهنمی برای منافقان بنامیم، بسیاری از تانکها و خودروها آتش گرفت و بسیاری از منافقین هم در داخل آن آتش گرفتار شدند و سوختند.
* دشمن چگونه در این عملیات شکست خورد؟
پس از مجاهدتهای رزمندگان لشکر انصارالحسین(ع)، رزمندگان و نیروهای مردمی نیز کم کم خود را به منطقه عملیات رساندند و منافقین را به سزای عمل خود رساندند و هوانیروز ارتش هم به فرماندهی شهید صیاد شیرازی با بمباران ادوات و نفرات دشمن ضربه نهایی را به دشمن وارد کرد. البته لازم به ذکر است که اگر عملیات هوایی چند ساعت زودتر انجام میگرفت، میتوانستیم مسعود و مریم رجوی را که در کرند مستقر شده بودند هم دستگیر کنیم، اما این اتفاق رخ نداد و آنها به همراه بسیاری از منافقین ذلیلانه از کشور فرار کردند.
انتهای پیام