به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه،سید ابراهیم معصومی در این دلنوشته که به مناسبت سالروز شهادت حاج قاسم سلیمانی نگاشته است، می گوید؛
وقتی به کربلا سفر میکنی دوست داری به ضریح تمام امام ها دست بزنی، چون یه حسی بهت دست میده که انگار ضریح امام را از نزدیک لمس کنی و یه حس غریبی سراغت میاد و داری در مسیری راه میری که قرن ها پیش جای پای امام بوده، وقتی پا گذاشتم سامراء، غربت عجیبی مرا فرا گرفت و با خود گفتم چطور امام هادی و امام حسن عسگری تونستند اینجا زندگی کنند وقتی داخل حرم میری غربتت دو چندان میشه، درون یک ضریح دو امام جا گرفتند و از طرفی سرداب مبارک، جگر آدم را آتیش میزنه که چطور ائمه ما مجبور بودند در غربت و هراسان زندگی کنند.
وقتی چشمم به دیواره های دور حرم افتاد که هنوز آثاری از خمپاره و گلوله های داعش خود نمایی می کرد تازه فهمیدم چقدر خونها برای دفاع از حرم اهلبیت ریخته شده است و از ته دلم برای سردار بزرگ حاج قاسم دعا کردم و تازه فهمیدم که چقدر زحمت کشیده برای ناموس تشیع، دیروز بعد از نماز صبح که اخبار را چک کردم چشمم افتاد به اسم سردار سلیمانی ترور شد، چون چند بار در دوران جنگ با داعش اخبار دروغ در این باره درست کرده بودند و بعدا تکذیب شده بود گفتم احتمالا بازم دروغه، اما وقتی خبر را باز کردم دیدم سپاه پاسداران تأیید کرده، پاهایم سست شد و نشستم روی زمین، و عالم به دور سرم چرخید، کسی میتونه حاج قاسم را درک کنه که سامرا رفته باشه، از دیروز بغض فروخوردهای از پرواز این سردار دارم که گفتنی نیست انگار یه چیزی، نه نه، انگار یک دنیایی را گم کردم، داشتم فکر میکردم که ما بعد از انقلاب شهیدی نداریم که خود آمریکا که به فرموده امام شیطان بزرگ است به شهادت رسانده باشه، سردار از بس بزرگ بود که باید شیطان بزرگ خود برای شهادتش پا جلو بذاره، وقتی کوهی از صلابت با ایمان کامل باشی، در معرکه جنگ روبه صفتان از تو ترسیده و در گوشه ای می خزند، به خاطر همین روبهان از سیاهی شب استفاده کرده و به شیر و علمدار ایران حمله کردند.
حاج قاسم را وقتی از ایران بیرون میری میشناسیش، چقدر سختی کشید تا صدای جیغ کودکان از خانه های ایران بلند نشود چقدر حرف شنید تا امنیت ما به خطر نیوفته از طرفی میگم حاجی آروم بخواب تا استراحت کنی چون زمان هایی که ما در امنیت خواب بودیم چشمان تیز تو بیدار بود تا سایه جنگ را از سرمان دور کنی و الا باید با داعش در درون مرزها می جنگیدیم یا سرمان بریده می شد و زنان و فرزندانمان به بازار برده فروشان برده می شدند، وقتی نعمتی داریم قدرش را نمی دانیم اما وقتی از دست میدیم تازه می فهمیم چه نعمتی داشته ایم.
انگار از دیروز کوه صلابت و تکیه گاه ایران از این سرزمین سفر کرده و ما رودرروی تمام گردبادها و طوفان های سهمگین بی پناه ماندیم، سردار برای ما حمزه سیدالشهداء بود، وقتی حمزه در دفاع از پیامبر به میدان میامد کفار قریش رنگ از رخساره شان می پرید سردار تو چه کردی که تو را حمزه تصور می کنیم و برای دوریت اشک بی اختیار می ریزیم غبطه می خورم به حالت که به دست شقی ترین کافر زمان ها و قرن ها شهید شدی و با رویی باز محضر پیامبر و علی خواهی رفت که پروندهای بسی بزرگ در دفاع از اهل بیتشان داری، وقتی دستت را با انگشتری دیدم یاد کربلا افتادم که انگشتر امام نیز مانند انگشترت در خون برق می زد و دستان بریده ای که به فکر عباس، رفتم به روز عاشورا، معلوم بود تو هم عاقبت بخیر شدی وسرت مانند علمدار کربلا در دفاع از اهلبیتش بالاست و مثل تو مانند آیه و اصلها ثابت و فرعها فی السماء است، و ما ماندیم باز در این دنیای وانفسا، ای کاش باشیم برای ولایت، سرباز کوچکی مانند حاج قاسم.
انتهای پیام /