به گزارش خبرگزاری حوزه، کتاب عجایبنامه یا عجایبالمخلوقات و غرائبالموجودات، تألیف محمد بن محمود همدانی، نویسنده قرن ششم هجری، است که در دوره سلجوقیان میزیست و کتاب را به ابوطالب طغرل بن ارسلان، آخرین شاه سلجوقی عراق، تقدیم کرده است. تاریخ تألیف کتاب حدود سال ۵۵۵ هجری است.
کتاب «عجایبنامه» را محمود برآبادی برای کودکان و نوجوانان بازنویسی و علیرضا ذکاله تصویرگری و علیرضا پورحنیفه کار گرافیک آن را انجام داده است. کتاب «عجایب نامه» شامل ۲۲ داستان کوتاه است که انتشارات «سوره مهر» در ۱۲۵۰ نسخه منتشر کرده است.
داستان شماره یک کتاب «عجایبنامه» با «قصهی عربی که قوم سغد او را به اسیری بردند!» آغاز میشود؛ در این داستان میخوانیم: ماهها بود که در سرزمین سغد باران نباریده بود. خشکسالی همراه خود، قحطی و گرسنگی آورده بود. سغد، سرزمینی است در شمال خراسان بزرگ و مردمانش در آن روزگار مسلمان نبودند.
فرمانروای سغد دستور داده بود تا باران نباریده، در مصرف مواد غذایی صرفهجویی کنند. حتی دستور داده بود جیره غذایی کسانی را که برای فرمانروا کار میکردند، نصف کنند در سرزمین سغد، معدنی از سنگهای گرانبها بود که اسیران زیادی در آن کار میکردند. با آنکه کار در معدن دشوار بود به دستور حاکم جیره غذایی کارگرهای معدن هم نصف شده بود. آنها سخت کار میکردند و کم غذا میخوردند. روزی یکی از کارگرهایی که در دل معدن کار میکرد ناگهان....
قصه شماره ده این کتاب به «قصه فرمانروای مصر که از مرگ میترسید!» اختصاص دارد. در این داستان آمده است: سالها پیش، در شهر اسکندریه مصر، فرمانروایی زندگی میکرد که خیلی از مرگ میترسید. شبی فرمانروا خوابی ترسناک دید و هراسان از خواب پرید.
او خواب دیده بود که نهنگی از دریا بیرون آمد و دندانهایش را نشان داد و سیوشش دندان نهنگ همه یکباره ریختند. فرمانروا، از منجمان و خوابگزاران خود خواست که خواب او را تعبیر کنند. همه خوابگزاران، تعبیر خواب را میدانستند؛ اما از ترس فرمانروا چیزی نگفتند.
فرمانروا برآشفت گفت:«چرا ساکتید؟ برای چه به شما جیره و مواجب میدهم؟ برای چنین روزی است. آنوقت، حالا که باید حرف بزنید، چیزی نمیگویید!» خوابگزار جوانی گفت:« اگر جانم در امان باشد، تعبیر خواب فرمانروا میگویم...
در هفدهمین داستان این کتاب به «قصه سگی که جمعی را بر سر چاه آورد!» میرسیم که نوشته شده است: آفتاب در حال غروب بود که مرد نزدیک آبادی رسید. صبح که از روستای خودش را افتاده بود، تا حالا بیوقفه راه آمده بود و همراهش تنها سگش بود؛ سگی سفید با پوزهای کشیده و خالهای سیاهی که برگردنش بود. سگ، آرام و بیصدا در پی صاحبش میرفت و گاه پا سست میکرد و همراه صاحبش قدم برمیداشت.
مرد دستی به سرش کشید و گفت:« میدانم خسته و تشنهای. کمی دندان روی جگر بگذار. الآن میرسیم.»
سگ ساکت نشد و دوباره پارس کرد و بهطرف درختها دوید.
مرد گفت:« کجا میروی؟ صبر کن!»
در همین موقع، دو مرد از پشت درختها بیرون آمدند....
در آخرین داستان این کتاب به نام «قصه درویشی که گنجی را در اصفهان میجست» میخوانیم: درویش جوشن، زندگی سختی داشت. در نزدیکی چشمهعلی خانهای کهنه داشت که در حال فروریختن بود. نه درویش میتوانست آن را تعمیر کند، نه کسی آن را میخرید.
با زنش ربابه در یکی از اتاقهای خانه که هنوز سرپا بود، زندگی میکرد و به امید روزی بود که پولی بدست آورد و خانه را تعمیر کند.
او روزها پرده نقاشیاش را در محله چشمهعلی روی دیوار میزد و پردهخوانی میکرد؛ اما این روزها دیگر کسی به پردهخوانیهای او گوش نمیکرد. زنش میگفت:«تو دهان گرمی نداری و بلد نیستی مردم را سرگرم کنی. برای همین، کسی پای پردهات نمینشیند.»
یک روز صبح، وقتی ربابه از خواب بیدار شد، رو به جوشن گفت...
رده سنی این کتاب ۱۳ سال به بالا ذکر شده است و با قیمت ۵۰ هزار تومان در تمامی کتابفروشیهای سطح کشور به فروش میرسد.