به گزارش خبرگزاری حوزه، کتاب "کآشوب به همت خانم نفیسه مرشدزاده از روزنامه نگاران و نویسندگان شناخته شده ی کشورمان تدوین و جمعآوری شده و ویژگی آن هم این است که دربردارنده روایتهای واقعی و مستند از نسبت نسلهای متفاوت امروز با شهادت مظلومانه سیدالشهدا(ع) و یاران عاشورایی اش در دهم محرم سال ۶۱ هجری است.
در واقع نویسندگان و راویان این کتاب که مشاغل و گرایشهای مختلفی هم داشته اند کوشیده اند تا با لحن توصیفی، نسبتِ شخصی و زیستهی خودشان با مجالس گذشته و امروز را روایت کنند که انصافاً ماحصل کار، اثری خواندنی و در خور ستایش از آب درآمده است.
نکته حائز اهمیت دیگر آن که هر چند نوع مواجهی افراد با محرم و واقعهی عظیم عاشورا با دیگری متفاوت است، اما یک نکته در بین همهی افراد روایت کننده مشترک است و آن عشق و علاقهی قلبی به سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) است.
در یکی از روایت های قیدشده در این کتاب با عنوان "بر فراز تپه" به قلم "علی غبیشاوی" می خوانیم؛
"شانزده یا هفده ساله بودم. سه ماه تابستان و تعطیلات سال نو که در قم کاری نداشتیم، میرفتیم خوزستان، روستای پدری، پیش حاجبابا. اولین بار بود که محرم افتاده بود میان تعطیلات. اولین بار بود که محرم قم نبودیم.
آن روز وقتی داشتم اتصالی سیمِ باندهای حیاط را پیدا میکردم و وصله میزدم، وقتی داشتم میخ درآمدهی پایهی عقبی منبر را با چکش سر جایش برمیگرداندم، وقتی بالای نردبان داشتم تار عنکبوتهای گوشه و کنار حسینیه را میگرفتم، فکر میکردم که چطور باید با این ماه جایی غیر از قم روبهرو شوم. نامأنوس بود. به عزاداری عربی عادت نداشتم.
دلهره داشتم و دلهرهام بعد از شروع دههی اول محرم بیشتر هم شد. آنقدر که سه چهار روز قبل از عاشورا برگشتم قم. زندگی طولانیمدت دور از خوزستان و کم و کمتر شدن حضورم در جمع عربزبانهای شهر و منحصر شدن صحبتهای عربی خانواده به گفتوگویهای روزمره دایرهی لغات عربیام را محدود کرده بود. برای همین نه از ساختار زبان کم و بیش پیچیده و نیمچه فاخر سخنران حسینیهی حاجبابا سر در میآوردم و نه از معنای کلماتِ ترجیعبندها و ابوذیههای آخر مصیبتخوانیاش. سخت بود وقتی همهی حاضران توی حسینیه دست بر پهنای صورت یا سر در گریبان اشک میریختند و ناله میکردند، مثل توریستی در شهری غریب، آن وسط بنشینی و زل بزنی به آدمهایی که دلیل تأثرشان را درست و دقیق نمیفهمی..."