جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ |۲۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 22, 2024
کد خبر: 1040629
۳۱ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۵:۳۳
مسعود عالی

حوزه/ لازمه یاری صادقانه دین خدا، علاوه بر معرفت عقلی و قلبی، شناخت و محبت به دوستان اهل‌بیت و همچنین ابراز برائت از دشمنان آنان است. امروز مصداق بیزاری جستن از دشمنان اهل‌بیت، ایستادگی در مقابل زورگویان و طواغیت جهان و جلوگیری از نفوذ فرهنگ و سبک زندگی آنان در جامعه اسلامی می‌باشد.

خبرگزاری حوزه - تهران/ مراسم عزای سالار شهیدان حضرت اباعبدالله‌الحسین علیه‌السلام از شب هفتم تا دوازدهم، با حضور رهبر انقلاب اسلامی، در حسینیه امام خمینی رحمةاﷲ‌علیه برگزار شد.

حجت‌الاسلام‌والمسلمین مسعود عالی، از سخنرانان این مراسم بود. رسانه KHAMENEI.IR متن سخنرانی وی در این برنامه را منتشر میکند.

در زیارت عاشورا، سه چیز را از خداوند متعال درخواست می‌کنیم: «فَأسأَلُ اللهَ الذی أکرَمَنی بِمَعرِفَتِکم،» معرفت اهل‌بیت علیهم‌السلام، «وَ مَعرِفةِ أَولیائِکم،» معرفت دوستان اهل‌بیت علیهم‌السلام، «وَ رَزقَنِی البَرائةَ مِن أَعدائِکم» و اینکه تبری و تنفر از دشمنان اهل‌بیت علیهم‌السلام داشته باشیم. این سه چیز، شرط معیّت و همراهی با ولی خدا در دنیا و آخرت است.

در رابطه با معرفت خیلی شنیدیم و البته خیلی بیشتر باید بشنویم. معرفت نسبت به حجت خدا، به‌خصوص حجت زمان، مسئله بسیار مهمی است؛ اینکه انسان، شأن و رتبه او را در حد بضاعتش بشناسد؛ اهداف او و رسالت او را بداند که ولی خدا چه‌کار می‌خواهد بکند، مأموریت و رسالتش چیست؛ انتظارات و توقعات او از ما چیست و وظایف ما در قبال او چیست. اگر این معرفت‌ها نباشد، انسان حتی اگر در کنار او هم قرار بگیرد، نمی‌تواند یار او باشد؛ در این صورت یار او نیست؛ بلکه گاهی مواقع، باری است برای او و بلکه خاری است جلوی پای او.

شما ببینید، خوارج، یک زمانی جزو یاران امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام بودند؛ اما چون این معرفت‌ها را نداشتند، امیرالمؤمنین علیه‌السلام و کارهای حضرت امیر علیه‌السلام را با فهم خودشان تطبیق می‌کردند. معیار را فهم خود قرار می‌دادند. اگر امیرالمؤمنین علیه‌السلام ، خلاف فهم‌شان کاری می‌کرد، به‌جای اینکه فهم خودشان را تخطئه کنند و امیرالمؤمنین علیه‌السلام را معیار حق بدانند، حضرت را تخطئه می‌کردند. معرفت نسبت به امام، شأن و رتبه امام و مأموریت‌ها و رسالت‌های امام در عالم، مسئله بسیار مهمی است. امام و ولی خدا، حکم قطب‌نما در کشتی را دارد؛ همان طور که ورزش یا غذا، جسم را قوی می‌کند، اما سمت‌وسو و جهت را تعیین نمی‌کند، انجام‌دادن همه اعمال خوب هم، روح را قوی می‌کند، اما جهت را تعیین نمی‌کند. آن که جهت را تعیین می‌کند، امام است. اگر امام حق، جلودار باشد و من زیر پرچم او دین‌داری بکنم و اعمالم را انجام بدهم، اعمال، من را برای تقرب به خدا، قوی می‌کند و اگر امام باطل و امام نار، جلودار من باشد، اعمال، من را قوی می‌کند، اما در جهت پشت به خدا و به‌سمت شیطان؛ از این جهت است که خدا در قرآن کریم می‌فرماید:«یَومَ نَدعوا کُلَّ أُناسٍ بإِمامِهِم» یعنی هر دسته از مردم را با امامشان و رهبرشان محشور می‌کنیم. فرعونی‌ها را با فرعون، بنی‌امیه را با معاویه و یزید، شیعیان امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام را که ان‌شاءالله همه‌مان جزوشان باشیم، با امیرالمؤمنین علیه‌السلام، با امام حسین‌ علیه‌السلام، با امام صادق‌ علیه‌السلام، با امام زمان‌ علیه‌السلام؛ از همین روست که شاخص دین‌داری، این است که زیر پرچم چه کسی هستی و امامت و جلودارت کیست؟ شاخص دین‌داری، صرفاً نماز و روزه و حج و این اعمال نیست. آنها مناسک و اعمال ولایت است و نه شاخص دین‌داری. این سر جای خودش که ولایت حق، باید در اعمال فرد ظهور کند؛ اما شاخص، این نیست. شاخص این است که آن قطب‌نما را داری یا نداری؟ شاخص و ملاک دین‌داری، اعمال نیست. اعمال را خوارج هم انجام می‌دادند؛ بلکه بیشتر از ما هم انجام می‌دادند؛ منتها آن قطب‌نما را نداشتند. آن امام حق و آن هادی، جلودارشان نبود.

شما می‌بینید، بعضی از کسانی که شاید، اعمال خوبی هم در دین‌داری نداشتند، افرادی مثل طیّب‌ها، مثل رسول ترک‌ها،‌ اینهایی که به هر حال، سابقه‌های خوبی نداشتند، اما در عین حال، ولایت اهل‌بیت و محبت اهل‌بیت علیهم‌السلام را داشتند، رابطه‌شان با اهل‌بیت علیهم‌السلام قطع نبود و قهر نبودند، اینها دستشان گرفته می‌شد؛ چون آن قطب‌نما و آن شاخص را داشتند.

من یک مثالی عرض بکنم. فرض کنید امروز، امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام، یک لشکر بزرگ تاریخی تشکیل داده است که به‌واسطه این لشکر، می‌خواهد عدل را و حق را در جهان اقامه کند. خود امیرالمؤمنین علیه‌السلام به‌تنهایی که کار نمی‌کند، عِدّه و عُدّه می‌خواهد و به‌واسطه لشکر، کار را پیش می‌برد. حضرت امیر علیه‌السلام، در این لشکر، روی تک‌تک افراد حساب باز کرده است، از فرمانده لشکر گرفته تا سرباز صفرش. خب حالا فرض کنید، در این لشکر کسی هست که سهواً، گناهی مرتکب می‌شود؛ اما هنوز در این لشکر است. از آن کسانی است که به این لشکر، کمک می‌دهد. اینجاست که به‌واسطه این حضورش در لشکر حق، خدا هم از او می‌گذرد؛ ولی نقطه مقابلش، فرض کنید معاویه هم یک لشکر تاریخی تشکیل داده که به‌واسطه آن لشکر، ظلم و باطل را در جهان اقامه می‌کند. همان کاری که معاویه‌های زمان ما، اسرائیل و آمریکا و امثال اینها می‌کنند. یک کسی در لشکری است که این معاویه‌ها، ظلم را به‌واسطه او، در جهان اقامه می‌کنند و روی او هم مثل تک‌تک افراد لشکرشان، حساب باز کردند. حالا کسی که در لشکر معاویه است، در لشکر این افراد ظالم زمان است و دائم نماز می‌خواند، دائم روزه می‌گیرد، ده شاهی به درد می‌خورد؟ ذره‌ای به درد نمی‌خورد؛ چون دارد به اقامه ظلم در عالم کمک می‌کند، او هیچ ارزشی ندارد.

اینجا نکته‌ای را می‌شود استفاده کرد؛ اینکه گاهی اوقات، بعضی‌ها می‌آیند یک مقایسه بیخودی انجام می‌دهند و می‌گویند که قبل از انقلاب، چقدر مردم متدین بودند، چقدر نماز می‌خواندند، الان مردم از دین برگشتند. ببینید، این از همان حرف‌ها و مقایسه‌های بسیار بسیار باطل است. اولاً، از جهت کمّی که با چشم داریم می‌بینیم این جور نیست.‌ از جهت کمّی شما تعداد متدینین را نگاه بکنید، اصلاً قابل مقایسه است؟ حرم مطهر امام رضا علیه‌السلام سالیانه حدود سی میلیون زائر دارد. جمکران، سالیانه ۱۵ میلیون زائر. در حالی که مکه و مدینه در کل سال، پنج‌شش میلیون زائر دارد. مراسم‌ها را که داریم با چشم می‌بینیم که در اعتکاف‌ها، در مناسبت‌هایی مثل محرم، مثل شب‌های قدر، چقدر جمعیت می‌آید، به‌خصوص جمعیت جوان. خب اینها همین جوری متدین شدند؟ یا مثلاً، تشییعی که از حاج قاسم بعد از گذشت چهل سال از انقلاب، صورت گرفت، مثل همان اول انقلاب و با همان شور یا مثلاً‌ عید غدیر همین امسال که در یک خیابانی از خیابان‌های تهران، حدود سه میلیون نفر جمع شدند. ببینید، اولاً از جهت کمّی، به‌هیچ‌وجه این درست نیست که تعداد آن موقع خیلی بیشتر بود. نه‌خیر. ثانیاً، مهم‌تر یک چیز دیگری است. ما قبل از انقلاب دین‌داری می‌کردیم؛ اما این دین‌داریمان، زیر پرچم کفر و فسق بود، زیر پرچم طاغوت بود. سینه می‌زدیم؛ اما بهره کشور را بیگانگان می‌بردند. گاو شیرده آمریکا که الان عربستان است، آن موقع ما بودیم. امام راحل عظیم‌الشأنمان آمد و آن ولی شیطان را کنار زد. آن‌وقت ما بیاییم بگوییم مردم از دین برگشتند. در حالی که هم کمیتشان خیلی بیشتر شده و هم از جهت کیفیت بسیار بالاتر رفته‌اند. در کجای تاریخ مردمی مثل مردم ما بود؟ مردمی که سینه سپر بکنند برای بلندکردن پرچم اهل‌بیت علیهم‌السلام ، پای آن پرچم بیایند، بیش از چهل سال انواع سختی‌ها را بکشند، جان بدهند، مال بدهند، فرزند بدهند، در تابستان، در زمستان، در سرما و گرما، موقع روزه، در هر موقع بیایند بیرون، برای حمایت از نظام دینی‌ای که متعلّق به خودشان است. خودشان با اختیار خودشان، بچه‌هایشان را دادند. این اتفاق، کی در کل تاریخ رخ داده بود؟ شاخص دین‌داری را مردم ما دارند. این را باید دقت کرد. شاخص دین‌داری که ولایت است را دارند و خدا را شکر می‌کنیم به‌خاطر این.

یکی از بالاترین مقامات، بلکه بالاترین مقامی که یک انسان غیر معصوم می‌تواند به آن برسد، معیّت و همراهی با امام و ولی خداست، یعنی در خدمت او و اهداف او قرار گرفتن، یعنی در خدمت اهداف الهی بودن. این بالاترین مقامی است که انسان می‌تواند به آن برسد. کسی که می خواهد سرباز و یار امام و ولی خدا باشد و در خدمت آنها قرار بگیرد، لازمه‌اش این است که درباره رسالت آن ولی خدا، شناخت داشته باشد. اهل‌بیت‌ علیهم‌السلام ، با اینکه یک روح کلی بر حرکت همه‌شان حاکم بود، ولی در موقعیت‌ها و شرایط مختلف، رسالت‌های مختلف و مأموریت‌های خاص خودشان را داشتند و به اقتضای شرایط‌ عمل می‌کردند. یکی شرایطش جنگ بود،‌ یکی صلح بود، یکی هجرت بود، یکی کار فرهنگی بود. به هر حال، انسان باید حجت زمانش را بشناسد که چه رسالت و مأموریتی بر عهده دارد.

شرط دومی که در این فراز زیارت عاشورا ذکر شده، یعنی «فَأسأَلُ اللهَ الذی أکرَمَنی بِمَعرِفَتِکم وَ مَعرِفةِ أَولیائِکم،» نه فقط این است که انسان باید معرفت نسبت به اهل‌بیت علیهم‌السلام داشته باشد، بلکه باید معرفت نسبت به دوستان اهل‌بیت علیهم‌السلام هم داشته باشد. این خیلی نکته قابل توجهی است. بعضی هستند یا بودند که پیغمبر را دوست داشتند،‌ اما دوستان پیغمبر را دوست نداشتند؛ چون اینها آدم‌های فقیری بودند و گاهی وقت‌ها لباس‌های مندرس می‌پوشیدند و به هر حال آدم‌هایی بودند که از طبقات پایین جامعه بودند. بعضی بودند که آنها را دوست نداشتند. در قرآن نمونه‌هایی ذکر شده که مثلاً، به حضرت نوح‌ علیه‌السلام می‌گفتند: «أَنُؤمِنُ لَک وَ اتَّبَعَک الأَرذَلونَ؟» ما به شما ایمان بیاوریم، با شما باشیم در حالی که یک عده از فرومایه‌ها و از کسانی که از طبقات پایین اجتماعی هستند با شمایند؟ اینها را از خودت رد بکن؛ آن‌وقت ما با شما هستیم. ببینید، پیغمبر را دوست دارند؛ ولی دوستان پیغمبر را دوست ندارند که حضرت نوح علیه‌السلام هم در جوابشان می‌فرمود: «وَ ما أنَا بِطارِدِ المُؤمِنینَ.» من مؤمنین را از خودم دور نمی‌کنم. حالا شما می‌خواهید بیایید، می‌خواهید نیایید.

محبت خالص، وقتی معلوم می‌شود که اگر یک کسی یا یک چیزی هست که اهل‌بیت علیهم‌السلام ، برخلاف میل ما، آن کس یا آن چیز را دوست دارند، پا روی میل خودمان و نفس خودمان بگذاریم و به‌خاطر محبت اهل‌بیت علیهم‌السلام ، برویم سراغ دوستان اهل‌بیت علیهم‌السلام یا دوست داشتنی‌های اهل‌بیت علیهم‌السلام. این محبت، خالص است. شرط دومِ اینکه انسان، بتواند در معیّت اهل‌بیت‌ علیهم‌السلام باشد و بماند، این است که دوستان آنها را دوست داشته باشد. اهل‌بیت علیهم‌السلام نسبت به شیعیانشان، نسبت به محبینشان، تعصب داشتند. اگر کسی یکی از دوستان آنها را اذیّت می‌کرد یا حقی را از آنها، ضایع می‌کرد، تضییع حق دوستانشان را تضییع حق خودشان حساب می‌کردند. اهانت به دوستانشان را اهانت به خودشان حساب می‌کردند.

پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم فرمود: «أنَا وَ عَلیٌّ أبَوَا هذِه الأُمّه.» اگر به بچه‌ای جلوی چشم پدرش، اهانت بکنند، آن پدر، اهانت به بچه را اهانت به خودش تلقی می‌کند. خب شیعیان، مؤمنین، اینها بچه‌های اهل‌بیت علیهم‌السلام هستند؛ بلکه از بچه‌هایشان هم آنها را بیشتر دوست دارند؛ چون محبت پدر و مادر به بچه، غریزی است. اگر ما این نکته را باور بکنیم، خیلی نسبت به همدیگر احترام بیشتری می‌گذاریم. خیلی نسبت به همدیگر صمیمیت بیشتری خواهیم داشت. احترام به مؤمنین، حق مؤمن را ادا کردن، کار مؤمن را راه انداختن، بچه‌های اهل‌بیت علیهم‌السلام را پشتیبانی کردن، این هم یکی از راه‌هایی است که‌ آدم می‌تواند در دل اهل‌بیت علیهم‌السلام خودش را جا بکند. و ولایتش با اهل‌بیت علیهم‌السلام محکم‌تر بشود. اهل‌بیت علیهم‌السلام ، نسبت به شیعیانشان، نسبت به مؤمنین، تعصب داشتند. اگر کسی حق کسی از آنها را ضایع می‌کرد، از چشم اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌افتاد. اهل‌بیت علیهم‌السلام برنمی‌تابند اگر کسی نسبت به مؤمنی، بی‌احترامی بکند یا حق مؤمنی را ضایع بکند؛ ولو غریبه‌ها، تا چه برسد به همسرت. تا چه برسد به پدر و مادرت، تا چه برسد به برادر و خواهرت، تا چه برسد به فرزندانت. آنها حقشان مضاعف است؛ ولو یک مؤمن غریبه، محترم است و حق دارد، ولی حواست باید جمع باشد. به هر حال، اگر می‌خواهی به اهل‌بیت علیهم‌السلام نزدیک بشوی و در معیّت آنها قرار بگیری، شرطش این است که به دوستان اهل‌بیت علیهم‌السلام هم، معرفت داشته باشی. این دو.

و سومین شرط، «فَأسأَلُ اللهَ الذی أکرَمَنی بِمَعرِفَتِکم وَ مَعرِفةِ أَولیائِکم وَ رَزقَنِی البَرائةَ مِن أَعدائِکم.» علاوه بر اینکه فرد اگر می‌خواهد یار اهل‌بیت علیهم‌السلام باشد، باید به آنها و به دوستان آنها معرفت داشته باشد، باید برائت از دشمنانشان هم داشته باشد. یک مؤمن، مثل خود اهل‌بیت علیهم‌السلام ، باید موضع داشته باشد. خود اهل‌بیت علیهم‌السلام ، موضع داشتند، نسبت به دشمن خدا موضع داشتند، «أَشِدّاءُ عَلی الکُفّارِ.» این جوری نبود که صلح کل باشند و به روی همه بخندند. در روایات ما، زیاد است که از اهل‌بیت علیهم‌السلام سؤال می‌کردند که آقا ایمان چیست؟ به شکل‌های مختلفی می‌فرمودند. فرمودند: «هَلِ الدّینُ» یا «هَلِ الإیمانُ إلا الحُبّ» یا «إلا الحُبُّ وَ البُغض». هم حبّ هست نسبت به یک جبهه و هم بغض و تنفر و تبری هست نسبت به جبهه مقابل. در روایتی هست که پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم، یک مسابقه‌ای بین اصحاب برگزار کرد. یک سؤالی پرسید. فرمود: «أَیُّ عُرَی الإیمانِ أَوثَق؟» کدام‌یک از رشته‌های ایمان محکم‌تر است و آدم را به خدا می‌رساند؟ نماز، روزه، هرکس یک چیزی گفت. یکی گفت نماز، یکی گفت روزه، یکی گفت جهاد، یکی گفت حج. پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم فرمود: همه اینهایی که گفتید خوب است؛ اما جواب یک چیز دیگری است. گفتند: آقا خودتان بفرمایید. پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم فرمود: «أَوثَقُ عُرَی الإیمان،» آن محکم‌ترین رشته ایمان که اگر آدم بگیرد، به خدا می‌رسد، «أَوثَقُ عُرَی الإیمانِ الحُبُّ فِی اللهِ وَ البُغضُ فِی اللهِ وَ تَوالی أَولیاءِ اللهِ وَ التَّبَرّی مِن أَعداءِ الله.» تولّی و تبری این است که آدم موضع داشته باشد. آن که صلح کل است، گاهی مواقع مثلاً می‌شنیدیم که می‌گفتند پیش من از مرگ حرف نزنید. عجب! یعنی مرگ بر آمریکا یا مرگ بر اسرائیل که اینها ذکر است را کنار بگذاریم؟ رحمت و رضوان خدا بر شهید مطهری. فریادهای شهید مطهری را هنوز یادمان است که بابا! شمر و یزید زمان خودت را بشناس. آن شمر و یزیدی که در گذشته بودند، مردند. شمر و یزید زمان خودت را بشناس. در مقابل او موضع بگیر. آن‌وقت، شما نباید مرگ بر آمریکا بگویی؟ البته معلوم است که ما وقتی مرگ بر آمریکا می‌گوییم، با مردم آنها کاری نداریم. مردم آمریکا مثل جاهای دیگرند. با آن قلدرهایی که آنجا را مدیریت می‌کنند و با مستکبرین کار داریم. این مرگ بر آمریکا، خودش ذکر است. در قرآن، خداوند متعال، نسبت به مؤمنین فرموده که «وَ لاتَرکَنوا إلی الذینَ ظَلَموا فَتَمسَّکُم النّار.» مبادا ذره‌ای به ظالمین، میل بکنید. نه فقط تبعیت رفتاری، حتی اگر میلتان هم به آن طرف برود، تاریکی جبهه کفر این‌قدر زیاد است که شما را هم می‌گیرد. «فَتَمسَّکُم النّار.» عذاب، شما را هم می‌گیرد. آدم باید مراقب باشد. این لعن‌هایی که هم در قرآن آمده و هم در ادعیه ما، این لعن، مال آن مستکبرین و قلدرهایی است که در مقابل خدا و جبهه حق ایستادند. مال مستضعفین نیست. بعضی از افراد، ممکن است مخالف عقیده ما باشند، ولی جزو مستضعفین و جزو کسانی‌ هستند که حق به ایشان نرسیده است. این لعن‌ها مال اینها نیست. مال آن قلدرهای معاند است. آنهایی که حتی میل‌داشتن به آنها هم، آدم را تاریک می‌کند.

انتهای پیام/

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha