خبرگزاری حوزه | رسول خدا (ص) فرمود: «من أراد رضائی فلیکرم صدیقی قالوا یا رسول الله من صدیقک قال صدیقی طالب العلم؛هر کس رضایت مرا میخواهد، دوست مرا تکریم کند، عرض کردند: یا رسول الله دوست شما کیست؟ فرمود: دوست من کسی است که در جستجوی علم است و کسی که او را گرامی بدارد مرا گرامی داشته و کسی که مرا گرامی بدارد خدا را گرامی داشته و کسی که خدا را گرامی بدارد بهشت برای اوست». مستدرک الوسایل، ج ۱۷، ص ۳۰۰.
توصیه حضرت موسی (ع) به قارون سرمایهدار این بود که: «أحسن کما أحسن الله الیک / نیکی کن،همچنان که خدا به تو نیکی کرده است».(سوره قصص، آیه ۷۷)
انا لله و انا الیه راجعون
« ...فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی »
بهتر آن است که تسلیت گوئی خود درباب ارتحال استادم را با تمسک به کلمات مقام عظمای ولایت رهبر معظم انقلاب ( دام ظله ) در حق ایشان آغاز کنم که مرقوم داشتند: ... «این روحانی دانشمند و ذوفنون از جملهی چهرههای نادر و فاخری بود که نمونههای معدودی از آنان در هر دوره، چشم و دل آشنایان را مینوازد »
استادی که استاد دیگرم حضرت آیت الله العظمی علامه جوادی آملی ( دام ظله ) درباره اش نوشتند: « ...زندگی سراسر_فخر این حکیم الهی در آن اربعین گیری های او، در آن روزه های متصل و مرتبط ماه رجب و شعبان و رمضان او، در آن سحرخیزی های ممتد او، در آن ناله ها و گریه های او که گفت: «تا جان به لب نرسید جام به لب نرسید» گذشت. ... و کتاب های گراسنگی چه کتاب های درسی، چه کتاب های مرجعی، یا تالیف کرد یا تصنیف کرد یا تحقیق کرد و آثار گذشتگان را احیا کرد. هم در عرفان، هم در فلسفه، هم در نجوم، هم در ریاضیات، هم درتفسیر، هم در حدیث، انسان جامعی شد .. لذا ارتحال آن بزرگوار بسیار غمبار است.» رحمه الله علیه
حسن زاده، گل باغ هُدی بود // خلایق را به ایزد، رهنما بود
ملک خوی و بشر آوا ی دوران // تجلای جمال کبریا بود
حسن زاده، حَسَن را شیعه ای ناب // چه شیرین محفل و دل آشنا بود
فروغ منبر و گلخطبه هایش // به گوش آسمان ها خوش نوا بود
به عمری اهل تدریس و کتابت // فروغی، ذی فنون و پر جلا بود
رخش عرفان و ایمان مجسم // فقیه و فیلسوف بی ریا یود
چو او مادر دگر، ای کاش می زاد // بهاور تکسواری ، خوش عطا بود
تنش همواره بار علم ، بر دوش // دلش منظومه ی نار القری بود
قضا را ناگهان از ما جدا شد // سفر کرده است او اهل سما بود
به طاق « عند رب » ، شهپر کشیدن // یلیق آن مسیح پر بها بود
ز داغش کرسی تدریس نالان // سیه بر قامت ارض و سما بود
قلم، اندر فراقش اشک ریزان // کتابت، ناله زن اندر عزا بود
شفیعی، او نمردو زنده تر گشت // به قاف قرب، رفتن را سزا بود « ... فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی »
خاطره:
استاد بزرگ، بحق، مصرع « افتادگی آموز اگر قابل فیضی ...» را معنی مجسم بود.
یادم نمی رود روزی در حین تدریس شرح اشارات، به آرامی کتاب را بست و مکثی کرد. شاگردان حاضر با ولعی وصف ناپذیر تماشای جمالش می کردند. استاد پس از سکوتی فرمود: خدا رحمتش کند اگر زنده بود به محضرش عرض می کردم که : در میان ادبای بزرگ، «خال رخ» مصطلح است نه «خال لب»... « من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم »...سپس به آرامی کتاب را گشود و به تدریس ادامه داد.
در پایان درس که داشت تشریف می برد وقتی از جمع فاصله گرفت به محضرش نزدیک شدم و سلام کردم. پاسخ سلام داد و با مرحمت خاصی با لبخند فرمود: کوچولو پیدا نیستی.
عرض کردم: ذره ناپیداست. فرمود: چکار داری و افزود: کجا را می خواهی خراب کنی؟ با خنده بمزاح عرض کردم: شما را. فرمود: مرا: خیلی عرضه می خواهد بگو تا بشنوم.
عرض کردم صائب تبریزی می گوید: « بیشتر دل می برد خالی که در کنج لب است».
در این هنگام استاد با لطف و بزرگواری خاصی فرمود: عجب، عجب و نیز فرمود: عجب: و تشریف برد. رحمة الله علیه رحمة الله علیه رحمة الله علیه
سید محمد شفیعی مازندرانی
نظر شما