یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۱ ذیقعدهٔ ۱۴۴۵ | May 19, 2024
کد خبر: 1048640
۲۵ مهر ۱۴۰۱ - ۱۱:۵۳
وهابیت

حوزه/ وهابیت بر این باور است که «توحید عبادی، ملاک مسلمانی است». کسی که توحید ربوبی دارد، باید به توحید عبادی دعوت شود. اگر پذیرفت، رستگار شده است و اگر نپذیرفت، مشرک‌ است و خونش مباح؛ پس باید «کشته شود» و اگر هم مقاومت کرد، «باید با او جنگید».

خبرگزاری حوزه | جهاد یکی از فروع و البته از ضروریات دین اسلام است که وهابیت فهم ویژه‎ای از آن دارد. در نظر آنان ریختن خون مسلمانانِ غیروهابی جهاد فی‏سبیل‎الله است. مبنای این تفسیر از جهاد، به فهم آنان به توحید برمی‌گردد. در واقع، محمدبن عبدالوهاب، برخی اعمال و عقاید مسلمانان را «بدعت‎» و «خرافه» می‎دانست؛ از این‎رو برای پیراستن دین از این‌ها، وظیفه خود می‌دید که مبارزه کند. این فرقه دینی برای بدعت‎زدایی و بازشناسی دین واقعی از خرافات و بدعت‎ها، سلف صالح را معیار قرار داده است. آنان توحید را به توحید ربوبی و توحید عبادی تقسیم کردند و جنگ‌های سلف صالح با دشمنان را برای انتقال آنان از توحید ربوبی به توحید عبادی تفسیر کردند. در نظر وهابیت مسلمانانی که اعتقاد به زیارت، نذر، توسل و مانند اینها دارند، اگرچه خدا را در ربوبیت یکتا می‌دانند؛ ولی از لحاظ عبادی دچار شرک شده‌اند. بر این اساس وظیفه خود می‌دانند که همانند سلف صالح با این موحدان ربوبی بجنگند و آن‎ها را به توحید عبادی دعوت کنند. اشکال عمده این تفسیر از جهاد، تناقض دورنی ترکیب «اخلاص اجباری» است که نوشتار حاضر می‎کوشد، آن را تبیین کند.

نگرش وهابیت به پیروان دیگر مذاهب و ادیان

عالمان وهابی براساس فهم خاصی که از اسلام دارند، همه مسلمانانِ غیروهابی را کافر و مشرک می‎دانند. محمدبن عبدالوهاب همه مسلمانان را ـ به‌جز وهابیان ـ مشرک خواند و درباره آن‎ها الفاظی مانند: کفر، کفار، بندگان بت‎ها، مرتدها، منافقان، منکران توحید، دشمنان توحید، دشمنان خدا، مدعیان اسلام، اهل باطل، بیماردلان، شیاطین و کافران نادان به‌کار می‌برد واین ادعا را بیش از بیست و چهار بار تکرار کرد. (امین، ۱۴۱۳، ص۶۷ )

محمدبن اسماعیل صنعانی نیز که از از بزرگان وهابیت است، بیش از سی‌بار، مسلمانان را مشرک و بیش از پانزده‌بار ملحد، کافر، کافر اصلی و پرستندگان غیرخدا و در ده مورد نیز آن کسانی را که مسلمانان، به آن‌ها تبرک جسته و از آنان حاجت طلب می‎کنند، خدا، صَنم، شریک خدا و مثل خدا خوانده است. (همان) به‌جز این، «تکفیرهای گروهی» مانند تکفیر امامیه، اهل‎مکه و مدینه، علمای مکه و مدینه نیز در کارنامه آن‎ها وجود دارد. (فرحان ملکی، ۱۳۸۷، ص۱۱۹، ۱۲۰، ۱۲۲، ۱۲۴).

توحید ربوبی و عبادی

وهابیت بر این باور است که «توحید عبادی، ملاک مسلمانی است». کسی که توحید ربوبی دارد، باید به توحید عبادی دعوت شود. اگر پذیرفت، رستگار شده است و اگر نپذیرفت، مشرک‌ است و خونش مباح؛ پس باید «کشته شود» و اگر هم مقاومت کرد، «باید با او جنگید». دلیل آنان رفتار«سلف صالح» است‌. به این ترتیب، رابطه سلف صالح با عنصر جهاد در ساختار فکری وهابیت آشکار می‎شود. ابن عبدالوهاب می‌گوید:

«ثابت شد که رسول‌الله(ص) با آنان مبارزه کرد تا این‌که همه دعاها و همه قربانی‌ها و همه نذرها برای خدا شود و همه استغاثه‎ها به خدا باشد و هر عبادتی برای خدا گردد». (ابن عبدالوهاب، بی‌تا، ۷۱) و نیز گفته: «اما توحید ربوبی که کافران زمان رسول‌الله(ص) به آن اعتراف داشتند، باعث نشده بود که آنان را در دین اسلام وارد کند و پیامبر؟ص؟ با آنان مبارزه کرد و خون و مال آنان را مباح گرداند». (همان، ص۳) به‌طور کلی این عبارت در کتب آنان بسیار دیده می‎شود: «فهذا کافر، یُستتاب، فان تاب [تاب] و الّا قُتل؛ این فرد کافر است، [پس] توبه داده می‌شود؛ اگر توبه کرد؛ [که مسلمان می‌شود] وگرنه کشته می‌شود». (همان، ص۶۷) ابن‌تیمیه نیز می‎گوید: «هر گروهی که از ملتزم شدن به دین خدا امتناع ورزد، با او باید مبارزه کرد». (ابن‌تیمیه، ۱۴۱۳، ص۹۳)

اکنون این پرسش مطرح می‎شود که چرا سلف صالح، موحدان ربوبی را کافر و مشرک می‌دانستند؟ وهابیت دو دلیل می‌آورد:

الف) چون موحدان ربوبی، توحید عبادی ندارند؛ از این‌رو، برای غیرخدا دعا، نذر، قربانی و استغاثه می‎کردند و حال آنکه باید همه این‌ها برای خدا باشد. (همان، ص۷۱)

ب) هدف بعثت انبیا، دعوت مردم به عبادت است و عبادت همان توحید است. (همان، ص۳) مستند آنان آیه قرآن است: ]وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی‏ کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ‌اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ[. (نحل: ۳۶)

عمومیت حکم مشرکان صدر اسلام به مسلمانان معاصر

تاکنون آنچه گفته شد، درباره رفتار سلف صالح بود و همه مربوط به زمان صدر اسلام. اکنون این پرسش مطرح می‎شود که چرا وهابی‌ها، خون مسلمانان معاصر خود را مباح می‎دانند؟ در واقع، آنان مسلمانان غیروهابی را با مشرکان زمان سلف صالح به‌خاطر اشتراک آن‎ها در نوع توحیدشان، مقایسه می‌کنند؛ یعنی هم مشرکان صدر اسلام و هم مسلمانان دوره‌های پس از صدر اسلام، همه توحید ربوبی دارند؛ ولی توحید عبادی ندارند؛ چون کارهایی مانند: توسل، شفاعت، نذر و زیارت صالحان را شرک می‌دانند.

منشأ این اختلاف عقیده وهابی‌ها و دیگر مذاهب اسلامی، به «تفسیر»های متفاوت هر دو گروه از این کارها، باز می‌گردد؛ وهابی‌ها این کارها را کفر و شرک می‌دانند؛ ولی دیگر مذاهب اسلامی، آن‌ها را عین توحید و خلوص در عبادت می‎دانند؛ اما وهابیت از کدام چشم‌انداز به جهان و این کارها می‎نگرد که آن‌ها را مغایر توحید عبادی می‎فهمد؟ مبنای تفسیر آنان چیست؟

مبنای هستیشناسی

مبنای هستی‌شناسی وهابیت در بیان چگونگی تحقق رویدادها و پدیده‌های جهان هستی که توسل، شفاعت و... نیز بخشی از آن پدیده‎ها هستند، نظریه عادت‌الله است. این نظریه، رقیب نظریه علیت است. اصل علیت می‌گوید: تغییر و تحول پدیده‎ها در جهان هستی، بر اساس قانون اسباب و مسببات است و سلسله اسباب و مسببات، در نهایت به خدا می‌رسد؛ اما نظریه عادت‌الله، هر پدیده و جنبشی را در عالم «به‌طور مستقیم» به خدا نسبت می‎دهد؛ مثلاً می‌گویند: «نوشتن به نویسنده یا بنا به بنّا وابسته نیست؛ بلکه همه این‌ها به‌تنهایی کار خداست». (طوسی، ۱۴۰۶‎‎، ص۴۹). وهابیت از این اصل، نتیجه می‎گیرد که واسطه قرار دادنِ صالحان میان خود و خدا، شرک است؛ چون معنای آن این است که غیرخدا نیز در کار جهان دخالت دارد و افعال و پدیده‎ها مستقیم منسوب به خدا نیستند. (ابن عبدالوهاب، بی‎تا، ص۲۷)

جهاد وهابیت در محک نقد

از نظر وهابی‌ها علت غزوات و سریّه‎های پیامبر؟ص؟ دعوت مردم به توحید عبادی بوده است و جهاد، یعنی جنگ با کافران و معتقدان به توحید ربوبی، با هدف وادار کردن آنان به پذیرش توحید عبادی. به این ترتیب یکی از کاربردهای جنگ و قتال، انتقال انسان از توحید ربوبی به توحید عبادی و اخلاص در عبادت است. این تفسیر از جهاد، به‌جز اشکالات درون‌دینی که شرعی بودنِ آن را ابطال می‌کنند، اشکالات برون‌دینی و عقلی نیز دارد که به‌طور کلی امتناع آن را اثبات می‎کند.

اشکالات فرادینی مفهوم جهاد در نگرش وهابیت

۱. مغالطه بیتناسبی روش و هدف

ادعای روش بودن جهاد برای اخلاص، یک مغالطه است؛ زیرا اخلاص، از مقوله عقیده یا «عمل براساس عقیده» است و جنگ، امری فیزیکی و مشتمل بر زور و خشونت است. روش بودن جنگ برای اخلاص، به‌معنای ایجاد اعتقاد در اشخاص، از طریق اِعمال زور، خشونت و تهدید است. این ادعا، مبتنی بر این پیش‎فرض است که میان جنگ(جهاد، زور، خشونت، تهدید، فشار و امر فیزیکی) و پذیرش(ایجاد) عقیده، رابطه علت و معلولی باواسطه یا بی‎واسطه وجود دارد. این پیش‎فرض نه‌تنها دلیل ندارد؛ بلکه دلیل بر خلاف آن است که عبارتند از:

الف) عقیده، فعل درونی شخص است که تابع اراده و خواست اوست. پس عقیده‌ (اخلاص عبادی) فقط یک علت بی‎واسطه دارد و آن نیز، اراده و خواست شخص است که تا شخص نخواهد، ایجاد نمی‎شود؛ بنابراین، امکان این‌که عامل بیرونی و بی‎واسطه، عقیده‎ای را برای کسی ایجاد کند، منتفی است.

ب) هیچ نیرو و عامل بیرونی، نمی‎تواند به عقاید و اندیشه‌های اشخاص دست پیدا کند. پس امکان دخالت بی‎واسطه در عقاید دیگران نیز منتفی است؛ بنابراین تأثیر هر عامل بیرونی بر عقاید شخص، باید از گذرگاه خواست و اراده او باشد و نه راهی دیگر؛ اما اینکه خواست و اراده چگونه عمل می‎کند و چگونه می‎توان بر آن اثر گذاشت، بحث مفصلی است که از موضوع این نوشتار بیرون است؛ اما این نکته بدیهی است که زور، خشونت و تهدید نمی‎تواند، بر اراده وخواست شخص تأثیر بگذارد.

از طرف دیگر، چون خواست و عقیده، نه قابل مشاهده‎اند و نه قابل اندازه‎گیری، پس وجود و عدم آن‎ها نیز قابل شناسایی نیست و چیزی که وجود و عدمش را نتوان تشخیص داد، متعلق زور و خشونت قرار نمی‎گیرد؛ به‌دلیل اینکه شخص، برای رهایی از گزند زور و خشونت، می‎تواند ادعا ‎کند، معتقد است؛ درحالی‌که در واقع، چنین نیست و این ادعای او نیز قابل راستی‎آزمایی نیست؛ زیرا ممکن است، خشونت و زور، شخص را به انجام کارهای فیزیکی وادار کند؛ حتی ممکن است، به‌طورمستقیم بر اعضا و جوارح شخص اثر گذاشته، او را به فعلی وادارد؛ اما معلوم نیست آن فعل از روی عقیده است یا خیر؟ چون ممکن است، شخص برای رهایی از ناملایمت خشونت و تهدید، فعل را انجام داده باشد و نه‌تنها به آن اعتقاد نداشته باشد؛ بلکه از آن متنفر نیز باشد و به‌شدت معتقد به بطلان آن باشد. نتیجه سخن این‌که زور و خشونت، به‌طور مستقیم نمی‎تواند با عقیده و اراده اشخاص ارتباط علّی برقرار کند؛ بلکه به‌طور معمول، اِعمال خشونت، از نظر عاطفی بر اشخاص تأثیر منفی می‎گذارد؛ به‌گونه‎ای که حتی سخن درست را نیز دشمن می‎دارد.

تأثیرگذاری باواسطه عامل خارجی در فرایند پیدایش اعتقاد، به‌صورت تصمیم‎سازی است؛ یعنی شرایطی برای شخص به وجود آورده می‎شود که او به ترجیح عقیده‎ای مجاب می‎شود، نه مجبور؛ مثل موعظه حسنه یا برهان قاطع.

بنابراین، اگر به‎راستی، هدف وهابیت از جنگ، توحید عبادی است، باید بدانند که ابزار رسیدن به این هدف را درست انتخاب نکرده‎‎اند و جهاد به «قصد ایجاد خلوص» امری ناممکن است و میان ابزار[جنگ] و هدف[خلوص عبادت] هیچ تناسبی وجود ندارد و اِخلاص با اجبار حاصل نمی‎شود.

۲. خودشکن بودن ترکیب «جنگ و اخلاص»

با جنگ به خلوص در عبادت فراخواندن، این ترکیب، ترکیبی متناقض و خودشکن است و مانند متناقض‌نمای معروف دروغگوست که می‎گوید: همه حرف‎های من دروغ است. این جمله اگر راست باشد، پس دروغ است و اگر دروغ باشد، پس راست است. در این موضوع نیز چنین است؛ زیرا اگر زور باشد، پس اخلاص نیست و اگر اخلاص باشد، پس زور نیست؛ چون عبادت با جنگ و زور، به هدف رهایی از زور است و عبادت خالصانه، به هدف خدا است و نه هیچ هدف دیگر. پس دو جزء ترکیبِ«اخلاص و جنگ» یکدیگر را نفی و نقض می‎کنند.

نتیجه این‌که جهاد در نظر وهابیت، امکان تحقق خارجی ندارد و اگر چنانچه کسی صادقانه برای ایجاد توحید عبادی جنگ می‎کند، باید بداند که کوشش او به امر محال تعلق گرفته است؛ مانند کوشش به‌منظور ایجاد مربع مثلث است.

بنابراین باید میان مرحله عمل وهابیت و مباحث عقیده‎ای آن‎ها فرق گذاشت؛ زیرا از جهت اعتقادی، سخن آن‎ها به تناقض می‎انجامد؛ اما از منظر کنش و امر واقع،‌ امری دینی نیست و باید در چارچوب مقوله‎های غیردینی بررسی شود.

اشکالات نقد جهاد وهابیت

پس از نقدهایی که بر اصل مدعای وهابیت بیان شد، ممکن است پرسش‎ها و اشکالاتی مطرح شود که به آن‎ها می‎پردازیم:

الف) درست است که روش وهابیت، در اجبار در مسائل عقیدتی، بی‌فایده است؛ اما روشن نیست که وهابی‌ها چنین مقصدی را پیگیری می‎کنند و ممکن است، در دفاع از آنان گفته شود: عمل و رفتار آنان می‎تواند زمینه را برای پذیرش توحید عبادی فراهم کند. بنابراین هدف آنان از این رفتارها، می‎تواند در راستای زمینه‌سازی باشد. در این صورت تناقض و امتناعی در میان نخواهد بود.

پاسخ این اشکال در عبارت‎های پیشین داده شده است و دقت در آن‎ها، نظریه زمینه‌ساز بودن جنگ و جهاد را تأیید نمی‎کند.

پاسخ دوم اینکه کشتن،‎ با تئوری زمینه‌ساز بودن، سازگار نیست؛ بلکه این خود نوعی تناقض است؛ چون با از بین بردن انسان که قرار است، جنگ، زمینه‌ساز ارتقای او به توحید عبادی باشد، موضوع و متعلق حکم، منتفی است. پس زمینه‌سازی نیز منتفی است؛ زیرا از انسان مرده، نمی‎توان انتظار تکامل به اخلاص عبادی داشت.

ب) جهاد وهابیت نوعی جهاد ابتدائی است؛ بنابراین اگر جهاد وهابیت محال است، جهاد ابتدایی نیز محال است؛ حال آن‌که «جواز جهاد ابتدایی در اسلام، از ضروریات فقه اسلامی است و در اصل تشریع آن، هیچ تردیدی وجود ندارد. فقهای شیعه و سنی در این امر اتفاق نظر دارند و در اصل جواز جهاد ابتدایی، اختلافی بین آنان نبوده و نیست». (مصباح یزدی، ۱۳۸۲، ص۱۳۹)

پاسخ این است که قیاس آن‎ها به یکدیگر درست نیست؛ زیرا اشتراک در ابتدائیت، موجب سرایت حکم یکی به دیگری نمی‎شود و امتناع جهاد وهابیت، معلول ابتدائیت آن نیست؛ بلکه از باب ناسازگاری میان روش و هدف است؛ اما در جهاد ابتدایی، میان روش و هدف تناسب وجود دارد؛ زیرا هدف جهاد ابتدایی، اسلام آوردن به زبان یا عمل است؛ چنان‌که می‎فرماید: «با دیگر کافران[ اهل‌کتاب و مجوس] کارزار می‌شود تا مسلمان شوند ... به‌دلیل کلام پیامبر؟ص؟ که فرمود: من مأمور شدم که با مردم جهاد کنم تا لا اله الاّ الله را بر زبان جاری کنند». (وزارةالاوقاف و الشئون الاسلامیة الکویت، ۱۴۲۲، ج۱۶، ص۶۲) پس می‎توان با زور کسی را به گفتن لا اله الا الله وادار کرد؛ اما نمی‎توان با زور کسی را معتقد به لا اله الا الله کرد یا نیت و انگیزه کسی را خدایی کرد.

وهابیت از این اشکال، راه گریزی ندارد؛ مگر این‌که مانند دیگر مسلمانان، «گفتن شهادتین» را ملاک اسلام و هدف جنگ‎های خود قرار دهند یا اینکه بگویند: قبول نداریم هدفِ جهاد، توحید عبادی است؛ بلکه هدف جهاد یا زمینه‌سازی است که ابطال آن گذشت یا مجازات موحدان ربوبی است؛ به این معنا که توحید ربوبی، بدون توحید عبادی، نوعی جُرم و مجازاتش مرگ است.

این پاسخ نیز مشکل وهابیت را حل نمی‎کند؛ زیرا اولاً این ادعا با دیگر ادعاهای وهابیت ناسازگار است؛ ثانیاً لازمه آن «نداشتن حق حیات» برای غیروهابی‎هاست و اینکه هر انسانی در پهنای گیتی یا باید موحد عبادی باشد؛ مانند وهابی‌ها و یا باید کشته شود. در یک کلام، شعار وهابیت این خواهد بود: «یا بمیر یا وهابی باش». این تفسیر از آموزه معقول جهاد، لوازم نامعقولی دارد؛ مانند:

۱. سلف صالح نیز چنین تفکر و عقیده‎ای نداشت که هرجا غیرمسلمانی ببیند، خونش را مباح بداند؛ بلکه مسلمانان صدر اسلام با مردم کیش‎های دیگر رابطه داشتند؛

۲. این سخن با رحمت بودن اسلام و«رحمةً للعالمین» بودن پیامبر آن ناسازگار است؛

۳. نداشتن حق حیات برای کفار و مشرکان، با دو گزینه دینی، یعنی «صلح» و «جزیه» که هم در قرآن آمده و هم سلف صالح آن را پذیرفته، ناسازگار است؛

۴. تئوری «نداشتن حق حیات غیروهابی‌ها»، به‌معنای دشمنی با بیشتر مردم دنیاست که این دشمنی، می‎تواند لوازم ناگواری در پی داشته باشد؛ زیرا دشمنی با غیروهابی‌ها مستلزم عدم ارتباط با بقیه مردم دنیاست که در زمان ما، استقلال کامل و قطع ارتباط با تمام دنیا امری در حد محال است؛

۵. عمل بر مبنای نداشتن حق حیات برای غیروهابی‎ها، موجب اتحاد همه غیرمسلمانان، بر علیه وهابی‎ها و اسلام به‌معنای مورد نظر وهابیت می‎شود که این، در جهان کنونی، باعث نابودی همه طرفداران تئوری نداشتن حق حیات برای غیروهابی‎ها می‎شود.

منابع

٭ قرآن کریم

٭بن عبدالوهاب نجدی، محمد، مؤلفات الشیخ الامام محمدبن عبدالوهاب، ج ۱، بی‌تا؛

٭ابن عبدالوهاب نجدی، محمد؛ ابن‌تیمیه حرانی دمشقی، مجموعة‌التوحید تشتمل علی سته و عشرین رسالة(رساله کشف الشبهات)، دارالفکر، بی‌تا؛

٭امین، سیدمحسن، ملاحق اعیان‌الشیعه (کشف‌الارتیاب فی اتباع محمدبن عبدالوهاب)، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، بی‎چا، ۱۴۱۳؛

٭فرحان مالکی، حسن، مبلّغ، نه پیامبر (قرائنی انتقادی بر مسلک شیخ محمدبن عبدالوهاب)، ترجمه سیدیوسف مرتضوی، نشر ادیان، چ ۲، ۱۳۸۷؛

٭طوسی، محمدبن حسین‌، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، دارالاضواء، بیروت، چ۲، ۱۴۰۶.

پی نوشتها‌:

۱. دیگر فرقه‌های اسلامی، ملاک مسلمانی را گفتن شهادتین می‌دانند.

۲ . البته این ترکیب، از دو امر وجودی که ضد یکدیگرند، ساخته شده؛ اما اخلاصِ اجباری از دو جزء تشکیل شده که یکی عدم دیگری است؛ یعنی اخلاص عبارت است از عدم هیچ انگیزه غیرالهی، حتی ترس از زور.

به قلم: کاظم عظیما

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha