اشاره؛
شهدا دعا داشتند، ادعا نداشتند؛ نیایش داشتند، نمایش نداشتند؛ حیا داشتند، ریا نداشتند و رسم داشتند، اسم نداشتند.
شهید بی ادعا، بی نمایش، بی ریا و بی نام و نشان حتما برای ما الگوست و رسانه ها وظیفه دارند این الگوی ناب را به آحاد جامعه اسلامی معرفی نمایند که در این راستا، گفت و گویی با رئیس مؤسسه روایت سیره شهدا و از راویان برتر راهیان نور داشتیم تا از سبک زندگی شهدا بیشتر بدانیم.
ببینید:
متنی که ملاحظه می کنید، ماحصل صحبت های ما با «حجت الاسلام والمسلمین حسین جوشقانیان» است که تقدیم نگاه شما خوبان میشود .
* ضمن تشکر از فرصتی که در اختیار رسانه رسمی حوزه های علمیه قرار دادید، در ابتدا تعریفی از سبک زندگی از نگاه خودتان برای ما داشته باشید تا انشاءالله برای سؤالات بعدی خدمتتان باشیم.
بسم الله الرحمن الرحیم. از ارواح طیبهی شهدا و امام شهدا استمداد میکنیم و انشاءالله در مسیرشان گام برداریم، سخن بگوییم و قیام و قعود و سخن و سکوتمان در این راه باشد.
سبک زندگی به معنای رویه است، یعنی انسان بر یک مداری، با یک آدابی، با یک سنن و قواعد و اصولی زندگی میکند.
دیگران یک سبکی دارند؛ یکی را نگاه میکنید، اسلوب زندگی او سبک غربی است، یعنی فرمولهایی که از آن طرف آب میآید خیلی میپسندد و در زندگیاش ساری و جاری میکند. یکی دیگر اینطور نیست و سبک زندگی او سبک زندگی دینی و مذهبی است، سبک زندگی و رویهی فرد دیگری معجون یا عجینی از این دو است.
شهدا چه کسانی هستند؟ شهدا دانشآموزان مکتب تربیتی اهل بیت(ع) هستند که با کتاب قرآن مجید و آموزگاری اهل بیت(ع)، فرمولها و اسلوب یا اصول زندگیشان را انتخاب کردند.
همچنین بعضی از افراد در جامعهی دینی ما هستند که دینی زندگی میکنند و زندگی آنها هم برگرفته از زندگی اهل بیت(ع) است، منتها حد متوسط از فرمولها را بیشتر متحمل میشوند.
شهید کسی است که به دنبال آخر خوبیها میگردد. مثلا انفاق داریم، احسان داریم، ایثار داریم؛ شهید کسی است که حاضر است برای اینکه ارزشهای متعالی جامعه اقامه شود، همهی وجودش را تقدیم کند، یعنی آخر ایثار.
دیگران نسبت به ولایت و توحید اهتمام دارند، اهل بیت(ع) را دوست دارند؛ اما شهید کیست؟ شهید کسی است که در مدار ولایت توحید حرفی برای خودش نمیزند، میگوید آن فرمایشی که ولایت توحید میگوید اولویت اول من است. لذا وقتی میگوییم سبک زندگی، یعنی رویّه شده است. یعنی کاملا نهادینه شده است، یعنی برخاسته از یک اصل است، اتفاق نیست، حادثه نیست، بلکه یک انتخاب است و پای آن انتخاب سینه میزند، تمرکز دارد، هزینه میکند، پیاده میکند، ولو اینکه ممکن است هزینههای سنگینی هم برای او داشته باشد. به این سبک زندگی میگوییم.
* ما سبک زندگیهای مختلفی را داریم که یکی از آن سبک زندگیها، سبک زندگی شهدایی است؛ چرا ما باید طبق سبک زندگی شهدا زندگی کنیم؟ این سبک، چه ویژگیها و خصوصیتهایی دارد؟
سبک زندگی شهدا برگرفته از معارف دین است، یعنی برگرفته از فرمایشات معصوم و امامی است که در مقام عصمت است، در مسیر و تکلیفی که به نام عبودیت روشن کردهاند که هدف از خلقت ماست، خیلی راهگشاست.
به یک بیان دیگر سبک زندگی شهدا نور عبودیت، نور ولایت توحید را زیباتر در زندگی نشان میدهد. ما با سبک زندگی شهدا و تأسی و اهتمام به سیرهی شهدا زیباتر به آن مقاصد عالی که هدف از خلقت ماست میرسیم. چون اینها رسیدند دیگر، بالأخره خدای متعال اینها را گزینش کرده است، اینها معدل گرفتند، اینها نمرهی مطلوب را گرفتند. هر کسی که به شهادت نمیرسد؛ شهادت اتفاق نیست، انتخاب است.
این انتخاب از ناحیهی چه کسی صورت گرفته است؟ از ناحیهی نبی اکرم(ص)، از ناحیهی امام زمان(عج)، از ناحیهی خدای متعال، از ناحیهی معصوم(ع) صورت گرفته است.
اگر مطلوب معصوم(ع) است، من باید با این سبک زندگی جلو بروم؛ چون هدف از خلقت من این است که عبد خدا شوم؛ از تمام قیود رها شوم؛ از پلشتیها و زشتیها و بدیها و نابهسامانیها رها شوم؛ ممحض و مفتخر به پاکیها و زیباییها شوم، شهدا همین شدند دیگر.
ببینید چرا میگویید باید به سبک زندگی شهدا اهتمام دهیم؟ انسان الگو میخواهد. انسان بالفطره و بالذات نیازمند الگوست. کدام الگو بهتر از شهدا؟ ممکن است شما بگویید خود ائمه(ع) و خود عالمان ربانی.
بله، همینطور است، ولی چون نسل فعلی جامعهی امروز ما به واسطهی اینکه نتوانستیم در عرصهی تبلیغ ائمهی معصومین(ع)، خاندان عصمت و عالمان ربانی را به زیبایی تمام معرفی کنیم احساس فاصله دارد و به دنبال یک مدل همسنخِ همجنسِ همگنِ همزبانِ خودش میگردند. شهدا از این دسته هستند.
ما یک جایی منبر میرفتیم، گفت: شما چرا اینقدر از شهدا میگویید؟ گفتم: از چه کسی بگویم؟ گفت: از امام حسین(ع) بگو. گفتم: امام حسین(ع) که سیدالشهداست.
ما اگر دامنه را نبینیم، به قله که نمیرسیم. شهدا در دامنه هستند، شهدا آینهبرگردان فضایل ائمه(ع) و اهل بیت(ع) هستند. من اگر امام حسین(ع) را برای شما توضیح دهم میگویید معصوم است، فرزند پیامبر(ص) است. یک مقدار احساس فاصله دارید، ولی وقتی من میگویم علیاکبر امام حسین(ع) رفت و امام حسین(ع) دل کَند، حالا نگاه کن، پدر ۴ شهید دل کَند، این هم آن فضیلت نورانی ایثار در زندگیاش شد، میگویید که امام، معصوم است، او که معصوم نیست، پس این قابل الگوبرداری است.
لذا سؤال شما سؤال زیبایی است. چرا باید به سبک زندگی شهدا تأسی و اقتدا کنیم؟ آنها حسیتر و دریافتیتر هستند، بین ما هستند، مثل ما هستند، اینها هم آزمون و خطا داشتند.
چه شهدای عزیزی داریم که قبلتر اقرار به گناهان کبیره هم داشتهاند، منتها مبدأ میلشان عوض شد، بعد بر اساس تغییر مبدأ میل با توبه، زیباییها در دامنهی وجودشان ساری و جاری شد.
سبک زندگی شهدا از این جهت که اینها در عصر غیبت کبری، ترجمانی از سیرهی اهل بیت(ع) و سیرهی معصومین(ع) از فرمولهای ناب قرآن و عترت شدند، زیباست.
* اگر بخواهید چند خصوصیت مصداقی از سبک زندگی شهدا برای ما بگویید ، چه نکاتی به ذهن تان می آید؟ از خاطراتشان تعریف کنید .
ببینید من اعتقاد دارم که شهدا یک اصولی در زندگیشان داشتند. اینکه میگوییم سبک، سیره، این به معنای استمرار است. چه اصولی حاکم بوده که خروجی آن سیرهی شهدا شده است؟ آن جنس خاطراتی که جنابعالی و دیگران منتظر یا مترصد هستند که امثال بنده بگوییم؟ مثلا یکی اصل حاکمیت نظام توحید در تمام شئون زندگی است. خدا باید پررنگ شود. میبینید به میدان تفریح هم که میرود خدا را دارد، لذا در خاطرات آن نوجوان، گناهان یک روزش را نوشته است، مثلا یکی از گناهانش این است که در زمین فوتبال یک شوتی زدم که خیلی جگرم حال آمد. بعد میگوید: خدایا! من را ببخش.
اینکه تفریح و تفرج است، چرا تقاضای بخشش از خدا می کند؟ میگوید: حالا خیلی خوشایند هم نبود که من اینقدر خوشحال شوم. یا مثلا یکی از گناهان دیگر او که ما معمولا در زندگیهایمان اینها را گناه نمیدانیم این بوده که امروز قرآن نخواندم.
آیا کسی در یک روز قرآن نخواند گناه کبیره مرتکب شده است؟ نه. ولی ببینید چقدر افق نگاه آنها بالاست؟ ما واجباتمان را هم واجب نمیشمریم، آنها مستحباتشان را هم واجب میشمردند. اصل ولایت توحید، رضایتمندی خدا، خدا همه جای زندگی من پررنگ شود، عطر خدا، رنگ خدا، بوی خدا، سمت خدا در تمام جهات زندگی من باشد. ببینید چقدر قشنگ میشود.
شهید زینالدین سر سفره نشسته، غذا آماده، سفره آماده است ولی دست به غذا نمیبرد. همسرش میگوید: آقا مهدی! غذا را شروع کن. میگوید: تا نیایی نمیخورم. گفت: کار من در آشپزخانه طول میکشد. گفت: باشد. حق همسر، حق رفاقت و همسری ما این نیست که من زودتر از تو دست به غذا ببرم.
همین مسئله در خاطرهی امام هم هست، حضرت امام یک بار بدون حضور همسرش سر سفره غذا نمیخورد، همیشه همسرش باید باشد. این اصل چتر ولایت توحید در خانه است.
یا مثلا شهید عباس حاجیزاده نیمهشب پشت در خانه میرسد. او تخریبچی است و ۵ کلاس سواد هم بیشتر ندارد. هوا بارانی و برفی و سرد است. چراغهای خانه خاموش است. میگوید: حالا که چراغ خاموش است، یعنی پدر و مادرم خوابیدهاند. صبر میکند و نزدیک اذان صبح که چراغ روشن شد در میزند. او در کوچه سرمای استخوانسوز را تحمل میکند، میگوید: باشد. خدا در قرآن گفته: «وَلَا تُشْرِکُوا بِهِ شَیئًا وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا»[۱]. بعد از نفی شرک، یعنی اصل توحید، اهتمام به پدر و مادر، احسان به والدین را بیان کرده است. ببینید خدا چقدر قشنگ میشود. سختیها آسان میشود. اصل توحید که به زندگی میآید، سختترین شکنجهها برای انسان آسان میشود.
آقای ابوترابی میگوید: من در زندان بعثیها بودم، سلول مجاور را شکنجه میکردند. آنقدر شکنجه میکردند، صدا آشنا بود ولی تطبیق نمیدادم که چه کسی است. شکنجه که خیلی حاد میشد، قرآن میخواند. بعد فهمیدم مهندس محمدجواد تندگویان، وزیر نفت ایران است. وقتی شکنجه شدید میشود، از نور قرآن آرامش میگیرد. یعنی چه؟ یعنی «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[۲] یعنی چتر توحید روی سرت باشد، شکنجه هم برای تو آسان میشود. روی سر خود ابوترابی میخ گذاشتند و کوبیدند، او از هوش میرود ولی آخ نمیگوید، بهانه به دست بعثیها نمیدهد. همان بعثی بعدا به دست همین ابوترابی شیعه و مستبصر میشود.
این یک اصل است که اصل مهمی است. شما اگر این اصل را در زندگیتان ساری و جاری کنید، گیری پیدا میکنید؟ الان چرا من غیبت میکنم؟ چرا گناه میکنم؟ یادم میرود «أَلَمْ یعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یرَی»[۳]؛ یادم میرود «أسمع السامعین، أبصر الناظرین» کیست؛ یادم میرود دوربینهای مداربستهای که خدای متعال روی نظام خلقت گذاشته، از شهدا، از انبیاء(ع)، از ملائکه، از امام زمان(عج)، از نبی اکرم(ص)، همهی اینها میبینند.
وقتی من تشکیلات و قواعد نظام توحید را فراموش میکنم به چنگ و بال ابلیس میافتم و هر بلایی بر سرم میآورد. این اصل خیلی جدی بود. شما به سنگر کمین در خاک دشمن رفتید، میبینید که این رزمنده آرام آرام است، هر لحظه جان بر کف است، ممکن است رگ حیات او را قطع کنند، ممکن است او را اسیر کنند و تکه و پاره کنند. چرا اینقدر آرام هستی؟ میگوید: مأموریت الهی است و به تکلیفم دارم عمل میکنم. ببینید چقدر آرام میشود. چرا جوان امروز... . البته عمدهی جوانان که نازنین هستند. آقا فرمودند که؛ از نسل دفاع مقدس جلوتر نباشند عقبتر نیستند. برخی از جوانان را عرض میکنم که چرا با یک شکست عشقی و یا یک گسست اجتماعی و یا یک آسیب و یک ابتلا سر از دار حلقه و خودکشی درمیآورند؟
وقتی آن اصل باشد، نوجوان ۱۴ سالهی ما که در زندان بعثیها زندانی است، خانم نمایندهی صلیب سرخ بدون حجاب میآید، با او حرف نمیزند، میگوید: من با تو حرفی ندارم، اول حجابت را درست کن. مثل شیر در قفس میغرّد. اصل شجاعت را از کجا آورده است؟ به واسطهی اصل ولایت توحید. وقتی به خداوند وصل هستی از غیر خدا نمیهراسی، «أَلَا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ»[۴].
دو کیمیا به مردان خدا داده میشود و دو خصلت از آنها گرفته میشود. کیمیای اول؛ به اینها شجاعت داده میشود، ترس را از آنها میگیرند. کیمیای دوم؛ به آنها نشاط ابدی میدهند و حزن را میگیرند.
ما بالاترین نشاط در نسلها را بین چه کسانی میبینیم؟ بچههای جنگ و جبهه. در سختترین میدانهای کارزار بودند اما بانشاطترین بودند. این هم یک اصل است.
یک اصل دیگری هم بگویم، البته اصول زیادی وجود دارد.
یکی دیگر از اصولی که در سیرهی شهدا پررنگ است سادهزیستی است. خاستگاه و مبنای این ساده زیستی از کجاست؟ از تعلقگریزی و دنیاگریزی است.
«خاطرت کِی رقم فیض پذیرد هیهات / مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی»، این فیض تهجد، فیض نورانیت دل، فیض توسل، فیض توکل، فیض اخلاص، فیض صداقت، اینها را به چه کسی میدهند؟ کسی که در بند تعلق غیر خدا نیست، سادهزیست است، زهد دارد. زهد چیست؟ زهد یعنی در بلا ۱۲ ریشتر بلا در کامت بریزند میگویی خدا. در نعمت هزاران نعمت در کامت بریزند میگویی خدا. ایوب(ع) باشی و با همهی ابتلائات «نعم العبد» میشوی، قرآن به تو مدال میدهد. سلیمان نبی(ع) باشی و هزاران نعمت داشته باشی «نعم العبد» میشوی. یوسف(ع) ته چاه میگوید خدا، در کاخ هم میگوید خدا.
شما شهید صیاد شیرازی را ببینید، امیر ارتش است، سپهبد است. کسی بیاید و بگوید: صیاد به موجب جایگاه، مکنت، مقام، درجه و ارتقاء درجه یک جایی خوشحال شد. چنین چیزی نداریم.
بله، یک جایی خوشحال شد. سردوشی ترفیع درجه که حضرت آقا به او میدادند، دوستش میگوید: در راه از او سؤال کردم، خیلی خوشحال بودی، ارتقاء درجه اینقدر خوشحالی دارد؟ گفت: نه، چون نایب امام زمان(عج) راضی بود خوشحال بودم، نه اینکه خودم ارتقاء گرفتم. بارک الله.
زهد و سادهزیستی یک اصل بود، تکلف نبود دیگر، ببینید از شهید زینالدین گرفته، تا چمران گرفته، تا عباس بابایی گرفته، تا ابوترابی گرفته، تا مصطفی ردانیپور که نگاه میکنیم گاهی نمیشد تشخیص دهید که فرمانده کیست، نیرو کیست.
* همین یک اصل شاید دوای خیلی از مشکلات امروز باشد.
بله. مدیر جامعهی اسلامی اگر در بطن مردم نباشد، احساس شکاف، احساس فاصله، احساس طبقاتی و احساس فاخرانه داشته باشد که من مسئول و آقا هستم و دیگران...، دردها در جامعه سرازیر میشود؛ ولی آن مدیری که خودش را برتر نمیبیند، نوکر میبیند. آن مدیری که ۳۰ سال گذشته آجر روی آجر نگذاشته، با آن مدیری که میگوید: من افتخار میکنم ۱۰۰۰ میلیارد تومان سرمایههای مادی من است، این خیلی متفاوت است.
از نقطهی صفر مرزی یک سرباز به مدینه آمد و خانهی یکی از صحابهی پیامبر به نام عبدالرحمن بن عوف را پیدا کرد و دید چه اشرافیتی، چه تجملات و تشریفاتی دارد. گفت: آقای عبدالرحمن! بالشت سر ما خاک بیابان است، خشت خاکی است، شما روی پر قو هستید، پیامبر(ص) حدیث خاصی در گوش شما گفته که اینطوری زندگی کنید؟
ببینید نظام مقدس جمهوری اسلامی در تمام اعصار و تمام قرون بینظیر است، چنین موقعیتی برای هیچکسی نداشتیم. کجا داریم که ۴۳ سال یک حکومت اسلامی دینی شیعی طول کشیده باشد که انشاءالله وصل به ظهور میشود. نداریم دیگر.
حکومت پیامبر(ص) ۱۰ سال، حکومت امیرالمؤمنین(ع) ۴ سال و ۸ ماه، حکومت امام مجتبی(ع) ۴-۵ ماه بود. مگر طول کشید؟ نه. بعد از آن دیگر داشتیم؟ نداشتیم. خدا با ما قوم و خویشی دارد؟ خدای متعال این بسته را به ما داده که ما نوکری و خادمی محرومان، مستضعفان و پابرهنگان را بکنیم. باید نوکری اینها را داشته باشیم، ما برای آقایی نیامدیم، قبلا دیگران آقایی میکردند و مردم آن را نخواستند، خدای متعال نپسندید، ما برای خادمی آمدیم.
یکی از ارکان مهم آن سادهزیستی و بیتکلفی است، نیازی به خدم و حشم نیست. بله، گاهی اقتضائاتی وجود دارد که دشمن ناجوانمرد، حزب جمهوری و دفتر نخستوزیری ما را با انفجار نابود کرد. حفاظت و حراست را خلط نکنیم. گاهی بعضیها خلط میکنند. حفاظت، حراست و امنیت در جای خودش است؛ اما اصل این است که در خانه، در سیره، در رویه، سادهزیستی باشد که رهبر عزیزتر از جان ما به آن واقف است، امام راحل ما به آن واقف بودند، برخی از مسئولان ما واقف هستند.
این سبک زندگی شهدای عزیز ما است که چمران روی زمین نشسته و یک کاسهی آبدوغ گذاشتهاند و سه نفری در بیابان روی زمین میخورند. این فردی که کنار چمران است، میگوید: گفتهاند که نمایندهی امام میخواهد بیاید. توصیف چمران را میگوید ولی چمران را با چهره نمیشناسد. شهید چمران میگوید: اشکالی ندارد، حالا بخور، باشد ایشان هم میآید. بعد وقتی آقای چمران پشت تریبون میرود، او بهتزده میشود که او در کنار من روی خاک نشسته بود! این یک اصل است که آدم نگاه میکند.
دندانپزشک حاج قاسم عزیز ما میگوید: او پول دندانپزشکی را قسطی میداد. اگر حاج قاسم دستور میداد یا اشاره میکرد و یا به نحوی میگفت، همهی صرافیها در لبنان و عراق و ایران پول به پای او نمیریختند؟ حاج قاسم عزیز با آن جایگاه که سردار است، اما ببینید در سیل خوزستان از ماشین پایین میآید و تا بالای زانو در آب است و آنجا خم میشود و دست آن پیرمرد را میبوسد. ثمرهاش چه میشود؟ رویکردی میشود که مردم ایشان را دوست دارند. در تشییع جنازهی حاج قاسم چه خبر بود؟ اینها یک اصل است. من میخواهم بگویم که شهدا اصولی داشتند.
مثلا اصل معادباوری که در زندگی شهدا خیلی پررنگ بود، در زندگیهای ما کمرنگ است. شما به خانهها و محل اشتغالها میروید معاد محسوس است یا نه؟ گاهی انسان نگاه میکند و میبیند که اصلا باوری به نام معاد به چشم نمیخورد. در کلمات من، در سیرهی من، در سخن من، در پوشش من، در گویش من، در مبلمان من، در چیدمان زندگی من چرا معاد نیست؟ چرا رنگ و لعاب ولایت توحید نیست؟ قابها، عکسها مُشعِر بر یک معانی و مفاهیم دیگر هستند؛ ولی شما به خانهی شهید میروید بوی معنویت، معاد و قیامت را حس میکنید، دریافت میکنید، با تمام تار و پود وجودتان میفهمید.
این یک اصل است که نوع معیشت من، پوشش بچهام، لباس خودم به گونهای نباشد که مُشعِر به فرمولهای نظام سلطه و نظام طاغوت باشد. آخر نمیشود، من روی جبینم بنویسم پیروِ امیرالمؤمنین(ع) و شیعهی اهل بیت(ع)، ولی خانهی من چیز دیگری بگوید. تمام لوازم خانهی من خارجی باشد. نایب امام زمان(عج) فرموده شما اجناس داخلی استفاده کنید. وقتی به سیرهی شهدا نگاه میکنید میبینید که همین است، خیلی زیبا و ناز است. از در خانهاش وارد میشوید و به پدر و مادرش میگویید که خاطره بگویید. گریه میکند. میگویید: چرا گریه میکنید؟ میگوید: همه چیز او متمایز بود، خندیدن او هم بوی خدا می داد.
شهید حاج احمد کاظمی بیان می کرد: وقتی قرار شد تخریبچی برود و معبر بزند، تا جلوی میدان مین آمد و بهتزده برگشت. فکر کردیم ترسید؛ چون به این معبر که میرفت همانا و تکه تکه شدن هم همانا. او آمد و پوتین ها را درآورد. گفتیم: چرا پوتین ها را درمیآوری؟ گفت: اینها را دیشب از بیتالمال و تدارکات گرفتم، من که دارم میروم قطعه قطعه شوم، پای برهنه میروم که کسی دیگر بپوشد و بیتالمال حیف و میل نشود. تا کجا حواسشان بوده است. او خدا را میبیند، معاد را میبیند، مبدأ و مقصد را میبیند، این اصل در زندگی او حاکم است. ببینید کجا چه تصمیمی میگیرد؟ سپس ما پای غنایم یادمان است که دهها هزار شهید دادیم و فردای روز قیامت که از دل خاک درآییم، میخواهیم سان ببینیم. آقای جوشقانی! تا کجا روی خون من رفتی و دنیای خودت را تأمین کردی؟ آنها حواسشان جمع بود و مراقب بودند.
من میخواهم بگویم سبک زندگی و سیرهی شهدایی یک اصول حاکمی دارد که زیر چتر این اصول اینها به زیبایی زندگیشان را جلو بردند.
* اگر یک جوان از جنابعالی سؤال کند که اگر من به دنبال سبک زندگی شهدایی بروم، در نهایت چه خواهد شد، شما چه پاسخی می دهید؟
سؤال خوبی است؛ آخرش چه می شود؟
انسان در دنیا به دنبال چه چیزی است؟ همهی انسانها در دنیا به دنبال دو چیز هستند؛ ۱. لذت، ۲. آرامش.
کسی میگوید: من این سبک زندگی شهدایی را نمیخواهم، من را به آرامش و لذت نمیرساند، خواستههای دل من چه بشود؟ اولا اگر خواستههای دل او که لذت و آرامش است، مشروع است؟ بله. میگوییم: بله، درست است. ما به دنیا آمدیم، در اولین دعای صحیفهی سجادیه، وجود نازنین امام سجاد(ع) میفرماید: «و بعثهم فی سبیل محبته». خدای متعال این نظام خلقت را بر مدار محبت و عشق خودش استوار کرده است. یعنی اساس این است که انسان لذت ببرد. اما کدام لذت؟ کدام آرامش؟ این مهم است.
ما دو دسته لذت داریم: ۱. لذتهای موقت و زودگذر، ۲. لذتهای مستمر و پایدار.
سبک زندگی و سیرهی شهدایی میگوید: از لذتهای موقت بگذر تا به یک لذت مستمر پایدار برسی. اینکه بهتر است در تمام ابعاد زندگیات همیشه لذت ببری. این زیباتر است یا اینکه لذت هایت زودگذر باشد؟
یک مثالی بزنم؛ الان یک سود موقتی به من میدهند، من این سود موقت را بگیرم و یک ساعت برای آن هزینه کنم و بگیرم. گاهی هم میگویند: دندان روی جگر بگذار تا به یک سود مستمر پایدار برسی. عقل چه میگوید؟ میگوید دومی را انتخاب کن.
آن کسی که مشروب میخورد لذت میبرد یا نمیبرد؟ حتما لذت میبرد. شراب میخورد که به رقص و شعف میآید، درست است؟ آن کسی که کراک و شیشه و مواد مخدر مصرف میکند، لذت میبرد یا نه؟ حتما لذت میبرد؛ ولی خانم درب خانهاش را باز کرد و دید که شوهر او یک قدّاره در دست دارد و لباسش هم پر از خون است و دستش هم پر از خون است و قهقهه میزند و میخندد. گفت: چرا میخندی؟ گفت: این افعی که در اتاق بود را کشتم. خانم فهمید که چه شده است. به اتاق دوید و دید که سر دختر ۴ سالهی خودش را بریده است. کراک و شیشه زده، توهم زده و بچهاش را افعی میدیده و سر بریده است. حالا یکی، دو ساعت دیگر به هوش میآید. چه میشود؟ این هم لذت بود یا نبود؟
اگر آن جوان بگوید من این را نمیخواهم، میگویم: پس چه چیزی میخواهی؟ تو لذت میخواهی. تمام موجودات از جمله انسان میخواهند لذت برتر را داشته باشند. سبک زندگی شهدایی به شما لذت پایدار و مستمر میدهد. راه شما به یک عوالمی باز میشود که نه تنها بلا و غم و ابتلاء، حریف شما نمیشود و غصه بر شما غلبه پیدا نمیکند، بلکه شما بر غم و غصه غلبه پیدا میکنید.
یک مصداق آن را بگویم. دست شهید موحد دانش قطع شد، دست قطع شدهاش را در جیبش گذاشت. حالا از این دست دارد خون میرود، این را هم در این جیبش گذاشت، با این دستی که سالم است محور را هدایت کرد. بعد به پست امداد رفت و دست قطع شده را روی میز پزشک گذاشت و گفت: این دست مال این دست است، چه کنم؟ پزشک مدهوش افتاد. اینها چه کسانی هستند؟ ببینید «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»، آرامش است. یعنی غم که غلبه پیدا نمیکند هیچ، او بر غم و غصه غلبه پیدا میکند.
دوم هم آرامش است. شما آرامش میخواهید، آن خدایی که خالق توست، رازق توست، ناظر بر توست، همه کارهی توست، جبین تو، ارادهی تو در ید اوست. او گفته: با مکنت، با شهوت، با ثروت، با شهرت و امثال ذلک به آرامش نمیرسی، آرامش در ذکر من است. تو با من مأنوس شوی آن زمان معنای لذت را میفهمی، تجربه هم که همین را میگوید.
لذا من به آن جوان نازنین عرض میکنم: شما کمی تجربه کن و ببین که سبک زندگی شهدایی تو را به کجا میبرد و چقدر تو را آرام میکند، چقدر لذت میبری.
آن لذتهایی که تو میگویی لذتهای بسیار سطحی و زودگذر است و به سرعت از وجود تو دفع میشود؛ ولی این لذت و این آرامش میماند.
* ما راویان بسیاری را داشته ایم که بعد از دفاع مقدس، سبک و سیره شهدا را روایت کرده اند؛ آیا این نکات، به اندازه کافی گفته شده یا هنوز باقی مانده است؟
نه، به اندازه کافی گفته نشده است.
ما این گنجینهی عظیم دفاع مقدس را داریم، حالا جبههی مقاومت در جای خودش، انقلاب اسلامی در جای خودش، عاشورا و آن نمایشگاه عظیم برای همیشهی تاریخ مدل و نمونه جای خودش، فرهنگ جهاد و شهادت جای خودش. اینها یک گوشهای است. اولا همهی آنها کشف نشده است، ثانیا آن مقداری که کشف شده استخراج نشده، ثالثا آن مقداری که استخراج شده فرآوری نشده است و به صورت بهترین کادوها و سوغاتهایی که میراث شهداست در اختیار جوان ما، دختر ما، پسر ما، مدیر ما، زن خانهی ما قرار داده نشده است. فقط گوشهها و رشحاتی بوده است ولی همینها هم خودش فوقالعاده تأثیرگذار بوده است.
مثلا در عرصهی مدیریت اسلامی ما سیرهی شهدا را لازم داریم. چطور میشود که در آن فضای بحرانی یک جوانی ۲۳ ساله به نام آقا مهدی زینالدین، ۲۲ گردان را هدایت میکند و فائق میآید؟ چطور میشود مصطفی ردانیپور ۲۴ سالهی طلبه که دورههای عالی دافوس جنگ را ندیده، فرماندهی یک قرارگاه، یعنی ۳ لشگر و ۲ تیپ میشود و در مقطعی هم فرمانده یک لشگر میشود. بعد چشم اینها به ماورای عالم باز میشود و بر ژنرالهای کارکشتهی حزب بعث که در دانشکدههای نظامی دنیا دوره دیدهاند، مثل ماهر عبدالرشید، مثل عدنان خیرالله، فائق میآیند و فاتح میشوند.
چطور میشود که حسن باقری ما بنبستشکن جنگ میشود و به تعبیر رهبر انقلاب ره ۲۲ ساله را ۲ ساله طی میکند.
این استراتژیست دفاع مقدس ماست و بعد هم در سال ۶۰ در چذابه میگوید: «زیر این آتش خمپارهها پیروز میشویم. روزگاری این سرزمینها محل دیدار و زیارت و دید و بازدید جوانان، دختران و پسرانی خواهد شد که برای دیدن آن دست و سر میشکنند».
این بلوغ معنوی او است، آن بلوغ نظامی او است، آن بلوغ مدیریتی و تربیتی او است. اینها گفته شده است؟ نه، نگفتیم.
بگذارید به یک بیان دیگر برای شما بگویم. امروز در عرصهی مدیریت نظام اسلامی، هر مدیری که از یک گوشهی روستا گرفته تا کلان و وزارت و صدارت و مدیریت و آقایانی که در رأس قوا قرار میگیرند، آیا ضرورت ندارد که ما با منش شهدا، با سبک زندگی شهدا در فضای جبههها آشنا شویم؟ از نزدیک ببینند که چه هزینهها و چه فرآیندی طی شده که این عزت، این استقلال و این آقایی امروز به دست ما رسیده است؟ اینها لازم است. کجا بازگو شده؟ کجا گفته شده است؟
به یک بیان دیگر بگویم؛ آیا در سیستم گزینش برای جذب در فضای نظام اسلامی، چه مقننه، چه مجریه، چه قضائیه، چه لشگری، چه کشوری، آیا یک گوشه نگاه نافذی به سیرهی شهدا هست که این آقا میخواهد در این جایگاه و مسند بیاید و با یک امضاء، میلیاردها پول جابهجا شود و یا آدمها جابهجا شوند؛ آن نگاه شهدایی که فرماندهی گردان ساعت ۱۰ صبح باران میآمد، همه را به خط کرد و پشت میکروفون گریه کرد و گفت: من دیشب داشتم در این موقعیت جنگلی میرفتم و دیدم که یک پتوی بیتالمال در گل و لای و باران است، تا صبح گریه کردم و خوابم نبرده است. چه کسی بوده که این بیاحتیاطی را کرده که فردای قیامت جواب ۳۶ میلیون جمعیت را - آن زمان جمعیت کشور ما این مقدار بود - میتواند بدهد؟ ببینید اینها گفته شده است؟ کجا آمده؟ این است که گاهی اوقات بعضی از مدیران ما... .
یا مثلا ما داریم که در موقعیت خسروآباد، لای نخلها، غواصان را میبردند که پای اروند بروند، فرماندهی گردان با گردانش حرف میزند که بچهها! این لباس غواصی را در دنیا دو لا و پنج لا خریدیم، دنیا به ما چیزی نمیدهد. به لحاظ بیتالمال مراقبت کنید، این نخلها و آهن پارهها این لباس غواصی را پاره نکند که قابل استفاده نباشد، بسیجی بلند میشود و گریه میکند و میگوید: من حاضر هستم تیر در چشمم بخورد و به این لباس بیتالمال نخورد و کسی دیگر هم بتواند بپوشد.
مادر شهید رمضان چپنویس میگوید: من بچهام را حامله بودم، سیدالشهداء(ع) به خوابم آمد و گفت: این سهم ماست، مراقب باش. از خواب که بیدار شدم، یک استکان، یک لیوان، یک پارچ که میخواستم جابهجا کنم با احتیاط جابهجا میکردم. ماهها گذشت و بچهی من به دنیا آمد. سالها گذشت انقلاب شد، دو سال گذشت، جنگ شد و رمضان من، اعزام شد. سیدالشهدا (ع) به خوابم آمد و گفت: آن که سهم ماست، امشب دیگر نزد ماست، نگران نباش.
دو روز بعد خبر شهادت بچهام آمد، دیدم که در همان ساعت ترکش خورده و به شهادت رسیده است. یعنی التفات ویژهی اهل بیت(ع)، نقش تربیتی محبت اهل بیت(ع) در رشد و در فکر بچههای ما کجا گفته شده است؟ اگر هم باشد خیلی کمرنگ است.
از پایاننامهها در مجامع دانشگاهی و حوزوی گرفته، تا درسنامهها در آموزش و پرورش، تا در مهدکودکها دنیایی حرف هست که امروز ضرورتی ندارد شما بخواهید برخی از الگوهای دیگر را مطرح کنید.
یک زمانی در کتابهای ما، این قصهی عزیزی که بابت ریل قطار لباسش را آتش زد آمد. الان این شهدای عزیز ما که در این بخشها همهی هستیشان را تقدیم کردند که ما بمانیم، عزتها بماند، استقلال مملکت و ارزشهای معنوی بماند، اینها باید در درسهای ما باشد. نه، یکهزارم - نمیتوان نصاب دقیقی گفت - و یک قطرهای از دریای بیکران شاید گفته شده باشد.
* گاهی جوانان سوال می کنند که می خواهیم شهدایی زندگی کنیم؛ شما چه روشی را برای آنان پیشنهاد می کنید؟
گاهی مخصوصا جوانان سؤال میکنند: میخواهیم شهدایی باشیم، میخواهیم سبک زندگی شهدا را داشته باشیم، اما چگونه؟ با چه روشی؟ با چه مکانیزمی؟ بالأخره من از صبح که از خواب بلند میشوم، تا شب که استراحت میکنم و یا شب که استراحت میکنم، قبل از خوابم، مگر آداب و سننی هست؟ من اگر بخواهم عطر و بوی شهدا را بگیرم از چه قواعد و ضوابطی بگیرم؟ چه توصیههایی هست؟
این سؤال مهمی است. ببینید انسان اگر قرین هر مسئلهای نباشد، دائما به فکر آن نباشد، در کانون توجه آن نباشد، این مسئلهی فرعی میشود.
اگر میخواهیم اصلی شود، باید اهتمام داشته باشیم، من میخواهم برای امام زمان(عج) سرباز شوم، میتوانم منهای توجه به جمکران، منهای توجه به دعای عهد، منهای توجه به دعای ندبه، منهای توجه به خواستههای امام زمان(عج)، آرزوهای امام زمان(عج) و تعالیم امام زمان(عج) میتوانم سرباز ایشان شوم؟ نمیشود.
اگر میخواهید امام زمانی باشید، باید امام زمانی فکر کنید، امام زمانی حرف بزنید، امام زمانی عمل کنید. شهدا هم همین هستند.
امام فرمود: ۵۰ سال عبادت کردید، یک بار هم کتاب شهدا و سیرهی شهدا و خاطرات شهدا را مرور کنید.
من اگر میخواهم شهدایی باشم هفتهای یک نوبت به گلستان شهدا بروم، زیاد است؟ نه به خدا قسم. بعد هم یکی بیاید و برای من از سیره این شهدا بگوید.
من اگر میخواهم سبک و سیرهی شهدا در زندگیام ساری و جاری باشد، هر ماه یک کتاب از شهدا و بلکه هفتهای یک کتاب بخوانم، زیاد است؟ نه به خدا قسم.
من اگر بخواهم شهدا تأثیر در زندگیام داشته باشند و از منش شهدا استمداد کنم، در جلسات و محافل شهدایی، شب خاطرات و یادوارهها شرکت کنم، در ماه یک نوبت زیاد است؟ نه زیاد نیست. یا بعضی از شهدای عزیز شاخص هستند. یک دانشجو میخواهد در رشتهی دانشجویی پزشکی خودش و یا در هر رشتهی دیگری توفیق پیدا کند، ما شهدای دانشجوی عزیز موفق که کم نداشتیم. شهید احمدرضا احدی، نفر اول کنکور بود. یک کاسب، شهید موفق که مردم او را دوست میداشتند و رزق حلال داشت. کسبهی عزیز ما، سیره و مرام و نگاه و وصیت او را ببینند.
ببینید اولین راهکار برای زندگی شهدایی، انس با شهداست.
دومین فرمولی که من عرض میکنم تفکر و تدبر است. گاهی به خلوت گلستان شهدای شیخان و شهدای علی بن جعفر برویم. هر کسی در شهر و دیار خودش به گلستان شهدا برود. من تأملی کنم، همه میروند، اینها هم رفتند، چطور مرگ اینها فاخرانه شد، مرگ دیگران تاجرانه و فاخرانه نشد؟ مگر اینها چه تفاوتی داشتند؟ بعد آنجا به اندیشه و فکر میرسم، چون حرکات، سکنات و وجنات آنها الهی بود، خدا به آنها عظمت و کرامت بخشید. پس ۱. انس و ۲. تفکر است.
۳. گفتمان امامین انقلاب، منظومهی فکری امامین انقلاب نسبت به فرهنگ جهاد و شهادت را مطالعه کنیم. راهکارهای بسیار زیبایی را خودشان ارائه فرمودهاند. حضرت آقا به هر شهری که میروند قبل و بعد و حین آن به گلستان شهدا و خانهی شهید میروند و نام شهید را زنده میکنند. ببینید اینها تأثیرگذار است.
* نسبت شهدای روحانی در مقایسه با شهدای سایر صنوف، بیشتر است؛ اما درباره شهدای روحانی کمتر صحبت به میان می آید. نقدا خاطرهای از شهدای روحانی در ذهن دارید بیان کنید؟
ببینید تمام اقشار، تمام اصناف، تمام افراد در انقلاب، دفاع مقدس، جبههی مقاومت و فراز و نشیبهای انقلاب، سهیم، دخیل و تأثیرگذار بودند. هنر امام این بود؛ اما یکی از آن اصنافی که اینها به زیبایی تمام فرمایشات امامین انقلاب را منتقل میکردند و مبیّن و مفسر بودند و جهاد تبیین را در حد اعلا داشتند، روحانیت بود.
روحانیت علاوه بر نقش تبلیغی، در جایگاه و پایگاه رزمی نیز در کنار رزمندهها بوده است و علاوه بر این، در جایگاه و پایگاه مدیریتی یا فرماندهی نیز بوده است.
ما بیش از ۶۰ سردار روحانی داریم، این خیلی حرف است. از فرماندهی گردان گرفته، تا فرماندهی تیپ، تا جانشین لشگر، تا فرماندهی قرارگاه، إلی ماشاءالله داریم که یکی شهید ردانیپور است که فرماندهی قرارگاه بود.
ما طلبهی شهید حسن یزدانی ۱۶ ساله را داریم که حاج قاسم میگوید ما شک داشتیم او به بلوغ جسمی رسیده یا نه، اما با طیب خاطر برای نماز به او اقتدا میکردیم، چون بلوغ فکری و عرفانی او در اوج بود.
این شهید عزیز، ۳۰ مرتبه به رودخانهی وحشی اروند برای شناسایی رفت؛ رودخانه ای با عرض ۱۲۰۰ متر، عمق ۱۲ متر، سرعت آب ۷۰ کیلومتر در ساعت است. دوربینهای مداربسته، دوربینهای مادون قرمز، دید در شب از دشمن، تا رادارهای رازیت آمریکایی، تا پروژکتورها که منطقه را مثل روز روشن میکردند، سر سوزنی نترسید، او مجهز بود به سلاح «وَجَعَلْنَا مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا»[۵].
من اگر بخواهم از شهدای عزیز روحانیت برای شما بگویم باید باب مفصلی باز شود و دو ساعتی با هم گپ بزنیم که من حداقلیها را بگویم، ولی به دو جهت ضرورت بیشتری دارد که ما از شهدای روحانیت بگوییم.
۱. دشمن فهمیده و میفهمد که روحانیت در خط ولایت توحید، روحانیت انقلابی، روحانیت جهادی، اینها به عنوان مشعلها یا مشاعل نورافروز صراط ولایت هستند. اگر چراغ را خاموش کنند، آنها هر بلایی میتوانند به سر دیگران بیاورند، لذا این مشاعل هدایت مورد هجمهی همیشگی دشمنان اسلام و قرآن بودند.
۲. در این لباس مقدس کسانی آمدند که شأن این لباس را نداشتند؛ یعنی زالوصفتان و گرگهایی که با نگاه به نفوذ که این لباس را خدشهدار کنند، این شأن و این منزلت را بشکنند، این لباس را پوشیدند.
یعنی از این طرف ظلم بیمحابایی که نظام سلطه و دشمنان قسم خوردهی امام و امامین انقلاب داشتند.
بر تارک انقلاب ما، خون مقدس این شهدا، از جمله شهدای عزیز روحانیت میدرخشد و تلألؤ دارد؛ لذا اهتمام به اینکه شهدای روحانیت را بیشتر باید مطرح کنیم که اینها فقط حرف نمیزنند، اینها خودشان در میدان پیشقراول عمل بودند ضرورت دارد و اقتضا دارد که بیشتر بپردازیم.
* به عنوان سؤال آخر دوست داریم چند کتاب شهدایی برای مخاطبان معرفی کنید.
کتاب شهدایی در موضوعات گوناگون با محورهای مختلف، مقاطع سنی متعدد که زیاد است و دریایی است؛ ولی از این باب که به سوال شما پاسخ داده باشم، کتاب خط عاشقی، نوشتهی حاج حسین آقا کاجی، خاطرات ناب و نغز و مستند و مبرهنی است که ایشان زحمت کشیده و ارتباط شهدا با حضرت زهرا(س)، ارتباط شهدا با امام زمان(عج)، ارتباط شهدا با امام حسین(ع) را به زیبایی بیان کرده است.
کتاب تنها گریه کن، شرح زندگی شهید محمد معماریان از زبان مادر ایشان است که خیلی زیباست. کتاب تب ناتمام شرح زندگی جانباز شهید ۷۰ درصد ۱۷ سال روی تخت افتاده، حاج حسین دخانچی از زبان مادر ایشان غوغاست.
من یک کتابی را توصیه میکنم که چه علما و چه خانوادههایشان و چه بچهها، همه بخوانند.
این کتاب، ایمان انسان را پررنگ میکند که کتاب حماسهی تپهی برهانی است. یک کتاب پالتویی جیبی است. شاید اگر کسی بخواهد بخواند، یکی، دو ساعت هم بیشتر طول نکشد ولی غوغاست، خیلی زیباست، خاطرات زندگی شهید احمد ترکان در آنجا آمده است.
کتاب معنویت در دفاع مقدس، کتابی هفت جلدی است که مرکز تحقیقات منتشر کرده و عوامل معنوی در فضای جنگ و دفاع مقدس را به زیبایی بیان کرده است.
کتاب سیرهی سرداران به روایت همسران هم چندین جلد است که از زبان همسر بیان شده است. بالأخره اینها تار و پود شهدا را در زندگیشان، در فراز و نشیبها، در قصه و غصهها و نشاطها بیان کردهاند، بالأخره مهم است و خیلی زیباست.
کتابهایی هم که حضرت آقا - فدای ایشان شوم - تقریظ زدهاند، بیش از ۷۰-۸۰ کتاب در عرصهی دفاع مقدس است که عزیزان آنها را در جایگاه و پایگاه خودش میشناسند و میدانند و من دیگر نام نبردم. این کتابها هم هستند.
گفت و گو از: محمد رسول صفری عربی
پی نوشت ها:
نظر شما