به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه، آیت الله محمد جواد فاضل لنکرانی، رئیس مرکز فقهی ائمه اطهار(ع) پیرامون «سیره اخلاقی مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی در خانواده» در گفتوگوی تلویزیونی برنامه دریاب شبکه قرآن حضور پیدا کرد و مشروح سخنان این عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به شرح ذیل است؛
بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا ماه مبارک رمضان و همچنین عید سعید نوروز را خدمت جنابعالی و همه بینندگان عزیز تبریک عرض میکنم و از خدای متعال خواستارم که در این ماه به بهترین نحو از بندگانش پذیرایی کند تا با دست پر از این ماه مبارک خارج شویم.
راجع به مطلبی که بیان فرمودید، به عنوان مقدمه این مطلب را از فرمایشات مرحوم والدمان حضرت آیت الله العظمی فاضل رضوان الله تعالی علیه عرض میکنم. ایشان همیشه قبل از ماه مبارک رمضان توصیههایی به طلاب کرده و میفرمودند حالا که میخواهید تبلیغ بروید و با مردم ارتباط داشته و دین خدا را تبلیغ کنید، نسبت به خوشرویی و برخورد بسیار خوب با مردم، مخصوصاً جوانها اهتمام داشته باشید و چنین استدلال کرده ـ که به نظر من هر کسی به این استدلال توجه کند بنیان اخلاقی خود را تحکیم خواهد کرد ـ میفرمودند آیا نزد خداوند کسی شریفتر و محبوبتر از وجود مبارک پیامبر اکرم ۶ در جهان آفرینش داریم؟ در همه جهات هیچ موجودی به حدّ وجودی پیامبر نمیرسد. در عین حال خدای متعال به همین شخص میفرماید: «لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک» به پیامبری که تجلی همه حقایق، خاتم انبیاء و اشرف موجودات بود، خداوند میفرماید اگر تو غلیظ القلب باشی، اگر گشادهرو نباشی، اگر توان جذب نداشته باشی مردم از اطرافت پراکنده میشوند. والد ما بعد از بیان این آیه میفرمودند پس حقیقت وجودی به تنهایی انسان را به نتیجه نمیرساند.
یعنی اگر کسی بگوید من علم دارم، این علم یک حقیقتی است، اما به تنهایی او را به نتیجه نمیرساند، یا بگوید من ثروت دارم، قدرت دارم، اعتبار دارم، اگر در کنار هر یک از این عناوین اخلاق نیکو «إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیم» نباشد انسان به جایی نمیرسد. به نظر من این یک استدلال بسیار محکم قرآنی است با بیان خاصی که مرحوم والد ما در همین مورد داشتند. البته مجتهدان و مراجع ما بحمد لله، همهشان متخلق هستند، اما مرحوم والد ما از قدیم الایام بین طلبهها و مردم، معروف به گشادهرویی بودند و همگان به آن اذعان داشتند. حسن برخورد ایشان با افراد به طوری بود که هرگاه کسی خدمتشان میآمد ولو برای اولین بار، وقتی از محضر ایشان خارج میشد میگفت حس میکنم ایشان نزدیکترین شخص به من است، و ایشان هم من را نزدیکترین شخص به خودش میداند. اینچنین ارتباط عاطفی، عمیق، دقیق و اخلاقیای داشتند، تعبیر من این است که ایشان در برابر بندگان خدا برای خودش حریمی قائل نبود. حتی آن زمانی که مرجع تقلید نبودند و به عنوان یکی از اساتید مبرز حوزه مطرح بود، در محیط خانه، ما هیچ تعینی از ایشان نمیدیدیم که ایشان بگوید من یک شأنی دارم، یعنی در منزل آنچنان با گشادهرویی با مادر و بچهها وفامیل برخورد میکرد که همه لذت میبردیم و هنگام جدا شدن از محضر ایشان متأثر میشدیم که چه زود باید برویم و ای کاش این جلسه ادامه پیدا میکرد.
ایشان به مادر ما بسیار احترام میگذاشت. من این را هم عرض کنم که مادر ما یک زن تحصیل کرده نبود، سوادش در حدّ خواندن قرآن و دعا و مفاتیح بود. ولی پدر ما نهایت احترام را به ایشان میگذاشت. من یک وقتی عرض کردم شما به مادر خیلی احترام میکنید علتش چیست؟ گفت یک علتش این است که ایشان از سادات است. این برای ما درس بود، هر کسی از مقلدین هم که خدمتش میآمد اگر ایشان متوجه میشد که خانم او سیده است به او توصیه میکرد که وظیفهات در قبال خانم مضاعف و بیشتر از دیگران است.
در یک ایامی والده ما کسالتی داشت، پدر ما گاهی شب تا صبح بر بالین ایشان مینشست و ذکر میخواند، داروهایش را میداد، در حالی که صبح چند درس سنگین داشت و ساعت ۸ باید بر کرسی درس هزار نفری مینشست، ولی اینها مانع از رسیدگی و توجه ایشان به والده نبود. از آن طرف مادر ما هم در گرفتاریهای فراوانی که مرحوم والد در دوران حیاتشان داشتند، با او همراهی مینمود. ماه رمضان که میشد دو ساعت به مغرب مینشست و ما را هم اطراف خود جمع میکرد، والده هم مینشست، ایشان شروع میکرد به خواندن قرآن، گاهی پنج آیه میخواند و رد میشد، والده ما میگفت دو آیه هنوز مانده. ایشان به احترامش دوباره آن آیات را می خواند.
صبحها والده ما را بیدار نمیکرد که برای بچهها صبحانه درست کن، خودش بلند میشد بعد از اذان سماور را روشن و چای دم کرده و بعد سفره صبحانه را پهن نموده آن گاه بچهها را صدا میزد و این برنامه تا وقتی مریض نشده بود ادامه داشت.
نسبت به بچهها هم اولاً به جهات دینی آنها توجه داشت، مراقب بود اوقات بچهها تلف نشود، مخصوصاً ایام تابستان سفارش میکرد که کلاسهای
قرآن، زبان انگلیسی، یا آن زمان که تایپ تازه به قم آمده بود من کلاس دوم یا سوم راهنمایی بودم ایشان من را فرستاد و گفت این وسیله تایپ در آینده خیلی مهم است برو یاد بگیر، به بچهها میگفت حق ندارید بیکار باشید پدربزرگ ما فرش فروش بود بعضی از اخویها را میفرستاد مغازه او که کار کنند، همیشه تأکید میکرد از وقتتان دقیق استفاده کنید، خود ایشان هم از افرادی بود که از ثانیه ثانیهاش استفاده میکرد، کاملاً مشخص بود ساعت ده وقت این برنامه است، ساعت یازده وقت نوشتن است، به همین جهت با وجود کسالتهای فراوان تالیفاتشان زیاد بود با اینکه عمرش طولانی نبود، ۷۶ سال داشت که به رحمت خدا رفت و در میان مراجع معاصر ایشان جوانترین مرجع بود و بیشترین مقلد را در داخل و خارج از ایران داشت.
ثانیاً نسبت به مسائل دینی فرزندانش را اجبار بر مستحبات نمیکرد، بر واجبات و محرمات تذکر میداد، یادم هست یکی از اخویهای ما خوابش عمیق بود وقتی مادرم برای نماز صدایش میزد، بار دوم که صدا میزد حاج آقای ما به ایشان میفرمودند آیا شما از او اجازه گرفتی که بیدارش کنی؟ اگر به شما گفته که من را حتماً بیدار کنید عیبی ندارد والّا وجهی ندارد اینطور اذیتش میکنی! نسبت به واجبات و ترک محرمات با اخلاق و روش خودشان به فرزندان تذکر میدادند.
ما در منزل شش پسر با یک همشیره بودیم، برخورد ایشان طوری بود که هر کدام از ما احساس میکردیم از دیگری نزدیکتر به ایشان هستیم، با هر کدام به مقتضای فکر و روحیاتشان رفتار میکردند.
مهمترین بنیان اخلاق اعراض از دنیاست، اینکه بزرگترهای فامیل نه تنها حبّ دنیا را در بچهها و خانواده زیاد نکنند بلکه آن را کمتر کنند. ریشه این اختلافها و این جداییهایی که در دعواهای خانوادگی وجود دارد برمیگردد به حب دنیا. ایشان از جمله شخصیتهایی بود که نسبت به دنیا هیچ توجهی نداشت، نه دنبال مقام بود، نه مال و ثروت. من گاهی این مطلب را گفتم و برای بعضی هم هضمش مشکل است، هزاران روحانی از ناحیه ایشان در قم صاحب منزل شدند، بنیان شهرک مهدیه را که هزاران طلبه در آن ساکن هستند ایشان گذاشت با این حال در طول عمرش یک متر زمین نداشت. تا وقتی از دنیا رفت از خودش خانه نداشت، مالک خانهای که در آن زندگی میکرد مادرم بود که پدربزرگم برایش خریده بود. اینها برای ما درس بود!
ماه رمضان که میشد یک تحولی در خانه ما ایجاد میشد، سحر و افطار، خواندن قرآن و دعاها. ایشان سالها در مسجد محل و چند سالی هم در حرم مطهر احیا داشتند، در این چهار پنج سال آخر که مریض بودند، در منزل احیا میگرفت، چنان حالی داشت که گویا مادر و اخویهای من در حرم احیاء گرفتهاند.
در محیط خانواده عروسها را مثل دختر خودش میدانست، خیلی برخورد شیرین و جذابی داشت، آنها هم احساس میکردند ایشان پدرشان هستند. سراغ نداریم یک مورد تندی به آنها کرده باشد.
به همان نحوهای که خود ایشان با مادرمان رفتار میکرد انتظار داشت ما هم رفتار کنیم، هیچ به خاطر ندارم به مادرم فرموده باشد امروز این غذا را درست کن. چیزی که متأسفانه مایه نزاع در خانوادههاست. ایشان ظهر که میآمد هر غذایی مادرم درست کرده بود میل میکرد. گاهی مادر ما مریض بود غذایش هم خوب در نمیآمد، ایشان آن غذا را میخورد تشکر هم میکرد، یک وقت عرض کردم غذای امروز خوب نبود. فرمود این همه روز درست بوده حال یک روز خراب شده، ولی باز تشکر میکرد، واقعاً متخلق بود، از جهت اخلاقی نسبت به مادرمان عاطفی بود، نسبت به فامیل مادری هم خیلی توجه داشتند، فامیل پدری ما هم که در ایران نبودند در قفقاز و لنکران به سر میبرند.
یکی دیگر از بنیانهای اخلاقی در خانواده توجه به پدر و مادر و اطاعت از آنهاست. پدربزرگم از شاگردان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری و از مجتهدین بزرگ بود، مکرر دیده بودم وقتی وارد مجلس میشدند پدر ما خم میشد کفشهای پدرش را برمیداشت و پیش خود نگه میداشت، و این در زمانی بود که ۴۰۰ شاگرد در درس مکاسبشان حضور مییافتند. وقت خارج شدن کفشها را جلوی پای پدر جفت میکرد. بعد از فوت جدّمان هر روز یک ساعت به مغرب کنار قبر ایشان میرفت و مینشست فاتحه و قرآن میخواند.
همانطور که توجه داشتند پسرها سراغ علم بروند، از همشیره ما هم همین توقع را داشت، همانطور که از ما تقید به مسائل دینی را انتظار داشتند، از خواهرمان هم همین انتظار را داشتند، البته به لحاظ اینکه ما همین یک همشیره را داشتیم محبت بیشتری به وی داشت و این طبیعی است، اینطور نبود که ما احساس کنیم تبعیضی قائل است و پسرها را بر دختر ترجیح میدهد، ابداً، بلکه در اظهار علاقه و محبت دختر را ترجیح میداد.
ایشان بیماری قند داشت و کسی هم که مرض قند دارد خیلی تشنه میشود، هر نیم ساعت باید آب بخورد، در ایام کسالتشان یک روز که خدمت ایشان نشسته بودم، احساس کردم تشنه است. گفتم آقا تشنه هستید گفت بله، گفتم چرا نمیفرمایید خدمتتان آب بدهم، فرمودند تلاش کردم خودم آب را از روی میز بردارم نتوانستم نخواستم مزاحم شما بشوم، این خیلی برای ما عجیب بود.
هر کسی از مقلّدین خدمت ایشان میرسیدند اول از آن طرف میپرسید چایی خوردید یا نه؟ بعد شروع میکرد به گفتن و خندیدن، یک وقتی چند نفر از مقلدین ایشان به دفتر آمدند و خواستند آقا را ببینند. من گفتم حال ایشان مساعد نیست چند دقیقهای باشید و زود بلند شوید. جلسهشان نیم ساعت طول کشید بعد از آنکه بیرون آمدند گفتند شما که گفتید حال ایشان مساعد نیست پس چرا این قدر بگو بخند میکند؟ من گفتم شما خبر ندارید اخلاق ایشان همین است. وقتی آنها رفتند خدمتشان عرض کردم این برخورد شما سبب شده فکر کنند ما خلاف میگوئیم که شما مریض هستید، فرمود محمدجواد من نمیتوانم، این اخلاق من است، تا آن لحظه آخر هم مطایبات ایشان با افراد و اشخاص نمونه بود.
ایشان تا وقتی که خودش میتوانست برود خرید کند کارهای بیرون را انجام میداد، تا وقتی مریض نشده بود کارهای خودش را خودش انجام میداد هیچ وقت کار خودش را به دیگری ارجاع نمیداد، همین اخلاق به ما به ارث رسیده، من الآن که به میوهفروشی و میان مردم میروم، خودم لذت میبرم، این کار عادی من است، گوشت میگیرم، صف نانوایی میایستم و نوبت را رعایت میکنم، این خصوصیات را از ایشان یاد گرفتهایم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
۳۱۳/۱۷
نظر شما