جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ |۲۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 22, 2024
ازدواج

حوزه/ رواق شیخ طوسی حرم مطهر امام رضا(ع)، امروز غرق سپیدی است؛ غرق چادرهای سفید و شاخه‌های گل سرخ. غرق لبخندهایی که به نگاهی شکفته می‌شود و غرق نگاه‌هایی که به لبخندی خیره ثابت مانده‌اند. این رواق امروز مملو از حضور زوج‌های جوانی است که برای آغاز زندگی مشترکشان و جاری شدن خطبه عقد به اینجا آمده‌اند.

خبرگزاری حوزه - مشهد مقدس/ جداره‌های رواق شیخ طوسی که ترکیبی از سنگ و گچ‌بری و آینه‌کاری و نقاشی روی گچ است، نمای هماهنگی با وصلت‌هایی دارد که زیر سقفش اتفاق می‌افتد و امروز، ۳۰ خرداد، که در تقویم به نام روز ازدواج حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(ع) نامگذاری شده و در بین مردم نیز به عنوان روز ازدواج معروف است، بیشتر اتفاق می‌افتد.

به هر طرف که نگاه می‌کنیم لبخندهایی را می‌بینیم که در آینه‌ها تکثیر شده‌اند، نگاه‌هایی که در آینه‌ها تکثیر شده اند، و دست‌هایی که در هم قفل شده‌اند.

زوج‌ها با اینکه اضطراب آغاز فصل جدید زندگی در چهره‌شان نمایان است، لبخندی بر لب دارند و امیدی در دل کاشته‌اند که آغاز زندگی مشترک‌شان با وساطت امام هشتم(ع) با خیر و برکت آغاز شود.

قرار عقدمان، روز ازدواج حضرت فاطمه(س) و امام علی(ع) بود

هنوز خطبه عقد را نخوانده‌اند. محسن اربابی گوشه جمعیتی که خانواده و فامیلش در بخشی از رواق شیخ طوسی تشکیل داده‌اند ایستاده و زیرلب چیزهایی می‌گوید. احتمالا دعای خاصی را می‌خواند. اضطراب کمی که از آن حرف می زند صدایش را لرزان کرده است. خنده‌های کوتاه و مقطع این اضطراب شیرین را بیشتر نمایان می‌کند به ویژه زمانی که سرش را پایین می‌اندازد تا سرخی صورتش را پنهان کند. می‌گوید: از ابتدا قرار گذاشتیم در روز ازدواج حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(ع) عقد کنیم تا آغاز زندگی‌مان با برکت ۳ امام شیعه همراه باشد. اینجا از امام رضا(ع) می‌خواهم واسطه شود تا همه جوان‌هایی که قصد ازدواج دارند یا در حال ازدواج هستند زندگی خوبی را آغاز کنند.

اربابی در میان صحبت‌هایش نمی‌تواند نگرانی از اوضاع اجتماعی و اقتصادی جامعه را کتمان کند و می‌گوید: دعا می‌کنم خدا کمک کند شرایط ازدواج برای همه آسان شود و کسانی که مثل ما امروز قدم در رواق شیخ توسی گذاشتند تا خطبه عقد بر آن‌ها جاری شود و زندگی‌شان را آغاز کنند بدون پشیمانی این مسیر را ادامه دهند.

اربابی با همراهی پدرش به سمت همسر آینده‌اش می‌رود، کنار او می‌نشیند و منتظر می‌ماند تا خطبه عقد خوانده شود. زوج جوان پیش از خواندن خطبه هر دو چشم‌هایش را روی هم گذاشته اند تا آنچه در دل دارند با امام هشتم(ع) در میان بگذارند.

زندگی مشترک یعنی تاب آوری

رعنا اصغرنژاد از زیر چشم، خودش را درون تکه‌ای از آینه‌کاری دیوار نگاه می‌کند. انگار دارد زندگی‌اش را در آن تکه آینه گچ کاری شده می‌بیند. حساب می‌کند پایش را از اینجا بیرون بگذارد چگونه باید با آدمی که قرار است همسرش باشد رفیق شود، چطور زندگی‌اش روی ریل خیر و برکتی که امروز از حرم امام رضا(ع) گرفته است به حرکت درآورد، چطور نگاه کند و بدی نبیند، چطور خوبی کند و رضای خدا را در نظر بگیرد، چطور این انرژی سرشاری که تمام وجودش را گرفته است را توی زندگی‌اش نگه دارد.

وقتی سراغش می‌روم تکانی می‌خورد و به خودش می‌آید. صورتش را با دست‌های مضطربش می‌پوشاند و نمی‌گذارد اشک‌هایش روی گونه جاری شود. می‌گوید: اصلا قرار نبود امروز عقد کنند. همه شرایط طوری فراهم شد که تاریخ عقدشان به امروز و به رواق شیخ طوسی رسید. از هیجان عجیبی حرف می‌زند که نخستین بار است آن را تجربه می‌کند. چند ثانیه سکوت می‌کند و هیجانی که از آن حرف می‌زند توی چشم‌هایش بیش از پیش نمایان می‌شود. «خیلی‌ها می‌گویند ازدواج کردن در این شرایط اجتماعی کاری اشتباهی است اما من نظر دیگری دارم. البته که خیلی تردید داشتم اما زندگی این روزها طوری است که اگر دو نفر کنار هم باشند، خانواده تشکیل دهند و یار هم باشند بهتر می‌توانند همه چیز را تاب بیاورند.»

رعنا همانطور که به سمت داماد که میان خانواده منتظر او ایستاده می‌رود می‌گوید: برای همه دعا می‌کنم همسرشان همان کسی باشد که قرار است تا آخر عمر کنار هم زندگی کنند و بچه‌های خوب تحویل جامعه دهند.

رعنا در تکه آینه‌های شکسته روی دیوار می‌رود و کنار همسر آینده‌اش آرام می‌گیرد. نگاهی به سرتاسر رواق شیخ توسی می‌اندازد و نفس حبس شده در سینه را بیرون می‌دهد و روی فرشی که روی سنگ‌های صیقل یافته و سراسر براق پهن شده است، می‌نشیند. خانواده که اطرافشان را گرفته‌اند دقایقی بعد، با پایان یافتن خطبه عقد صلوات می‌فرستند و عروس و داماد را می‌بوسند و آن‌ها را در میان خود می‌گیرند.

خانواده ای که مایه افتخار باشد

بعد از تمام شدن خطبه عقد یک نفر که معلوم می‌شود بزرگ خانواده است، دست عروس را از زیر چادر گلدار سفیدش بیرون می‌آورد و توی دست داماد می‌گذارد. برایشان دعای خیر می‌کند و چند نصیحت کوتاه، و به آن‌ها می‌گوید این‌ها را آویزه گوششان کنند و در زندگی به کار گیرند که حاصل تجربه آدمی ۷۰ ساله است. بعد از روبروسی خانواده‌ها به سراغ عروس و داماد می‌رویم.

سوگل رضایی دختری ۲۴ ساله و دانشجوی رشته عمران است که از این به بعد قرار است دست توی دست یک نفر دیگر جاده زندگی‌اش را طی کند. «حس عجیبی دارم که نمی‌توانم آن را توصیف کنم. نمی‌دانم خوشحالی است یا اضطراب. هرچه هست حس خوبی است که برای ایجاد یک فرصت جدید در زندگی در من ایجاد شده است. دوست دارم بقیه زندگی‌ام را در کنار فردی که دوستش دارم ادامه دهم و همه تلاشم را در این راه می‌کنم.»

مهرداد قنبری، هم دانشگاهی او که اکنون همسرش است نیز با تائید همین حرف‌ها می‌گوید: «برخی می‌گویند ازدواج در این شرایط ریسک است. به نظر من مهم است آدم در چه شرایطی و با چه کسی ازدواج کند. هدف خیلی مهم است. من و همسرم قصد داریم با ازدواج در کارمان هم یکدیگر را رشد دهیم و خانواده‌ای تشکیل دهیم که مایه افتخار جامعه باشد. هدف ما این است و امیدوارم امام رضا(ع) که امروز زیر سایه ایشان عقد کردیم در این راه به ما کمک کنند.»

امام رضا صدایم را شنید، قربانش بروم

مرد میانسال و تکیده‌ای است که با آغوش باز به سراغ عروس خانم می‌رود. پیشانی دخترش را می‌بوسد و دست او را در دست دامادش می‌گذارد. اما احساساتش اجازه نمی‌دهد حالتی عادی داشته باشد. رویش را برمی‌گرداند و چشم‌های خیسش را گوشه آستین پاک می‌کند؛ تندیسی از یک پدر به معنایی که می‌شناسیم؛ دلسوز، نگران، مهربان و قوی. آن‌قدر قوی که خیلی زود خودش را جمع و جور می‌کند و به سمت عروس و داماد باز می‌گردد. میانشان قرار می‌گیرد، هر دو را در آغوش می‌گیرد و از یک نفر می‌خواهد یک عکس یادگاری از آن‌ها بگیرند.

آقای ثابتی این دختر را به سختی بزرگ کرده است. با پول کارگری دختر را دانشگاه فرستاده، کلاس‌های آموزشی فرستاده تا از جامعه عقب نیفتد. و حالا برای ازدواج دختر سنگ تمام گذاشته است.« ازدواج دخترم بهترین اتفاق زندگی‌ام است. همیشه می‌گفتم خدا به من عمر دهد این روز عزیز را ببینم. خدارا شکر می‌کنم که در چنین روز فرخنده‌ای این ازدواج شکل گرفته است.

نمی‌دانید چند بار حرم امام رضا آمدم و از او خواستم واسطه شود تا آبروی من پیش دخترم حفظ شود. بتوانم برایش کاری کنم تا با آبرو ازدواج کند و خجالت زده نباشد. شب‌ها بعد از کار می‌آمدم توی صحن می‌نشستم و مدت‌ها به گنبد خیره می‌شدم. امام رضا صدایم را شنید. قربانش بروم.»

در یکی از همین شب‌هایی که ثابتی بعد از بستن در کارگاه صافکاری‌اش در خیابان کوشش به حرم می‌آید و توی صحن می‌نشیند، تلفنش زنگ می‌خورد. یکی از دوستان قدیمش است. انگار از درد دلش خبر داشته باشد، بدون مقدمه چینی به او می‌گوید که امتیاز وامی دارد و می‌تواند به او بدهد چون خودش فعلا لازم ندارد. در آن لحظات که حجم بزرگی گلویش را می‌فشارد، به زحمت جواب رفیقش را می‌دهد و از او تشکر می‌کند. بعد از آنکه تلفن را قطع می‌کند از جا بلند می‌شود مقابل گنبد می‌ایستد و آنچه در قلبش دارد زیر لب زمزمه می‌کند. «امام رضا صدای من را شنیدی، قربانت بروم.»

منبع: پایگاه آستان قدس رضوی

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha