به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از کاشان، روحانی شهید سید علی طاهایی بیدگلی در کرانۀ کویر در سرزمین ایمان و تقوا «بیدگل» سال ۱۳۴۹ چشم به جهان زادگاه گشود و زندگانی را در سایه کرامت اجداد مطهرش آغاز کرد.
چشمانش از همان کودکی نشان از آیندهای بزرگ و پرشکوه داشت، پدرش روحانی بود و اهل علم و در تربیت و پرورش علی مراقبت بسیار کرد، نماز و روزههایش را یاد داد و شراب محبت علی(ع) و اولاد علی(ع) را به کامش ریخت.
پس از دوران کودکی به دبستان رفت و صفحه سفید دل را به مشق صفا و سادگی مزین کرد، تحصیلات را تا اتمام سوم راهنمایی و اخذ مدرک سیکل ادامه داد و از آن پس راه پدر را پیشه کرد و در راه تبلیغ آیین اجداد خویش کمر همت گماشت و به مدرسه آیت الله یثربی کاشان رفت و نزد استادان آن حوزه زانوی ادب زد و کسب فیض نمود.
بسیار مؤدب بود و اهل فضل که او زاده تبار علم و دانش بود و اینک خود در میدان علم و عمل وارد شده است.
در دوران دفاع مقدس روزی نبود که مدرسه آیت الله یثربی تنی چند از فرزندان خویش را به بازار کارزار نفرستد و چندی بعد، شاخه گلی محمدی(ص) به نشان روزهای خوش حضورشان در کنار این مدرسه ننهد، نوجوان پاک نیز پس از چندی حضور در مدرسه و سنگر علم و معرفت، عزم حضور در سنگر دفاع و جرعه نوشی از باده سرخ حسینی نمود.
سید علی دوبار توفیق حضور در میادین مقدس جبهه را یافت و در ترنم اشک نیمه شبهای سنگر، غبار دل بشست، هشت ماه و نیم پیکار و نبرد همراه با تبلیغ احکام و معارف در جبهه، سرانجام نیم نگاه حضرت دوست را به سوی این جوان عاشق کشاند و او بر زخم نیاز خود مرهمی یافت، در ادامه عملیات «والفجر هشت» در منطقه «فـاو» بـه شدت مجروح شد و سرانجام در ۶۵/۲/۱۲ شربت شیرین شهادت را یکسـره نوشید.
آری چشمان پاکش را بر هم نهاد تا نبیند که راهش نیمه تمام مانده و اسلحهاش بر زمین افتاده، نگاهش در قاب آئینه موجی از احساس در دلمان برپا میکند و خجل، به دستان خالی خویش مینگریم.
بخشی از وصیت نامه شهید
اول وصیتم به شما امت شهیدپرور، من کوچکتر از این هستم که به شما وصیت کنم، ای امت شهیدپرور به شما توصیه میکنم که دست از امام برندارید که این کار مساوی با شکست اسلام است و دیگر اینکه جبهه را فراموش نکنید، چون امام فرمودند: امروزه جنگ در رأس همه مسائل است و اگر فرزندان تان خواستند به جبهه بروند مانع آنها نشوید و از شما میخواهم که مرا حلال کنید و نیز به شما دوستانم توصیه میکنم که جبههها را خالی نگذارید.
اما وصیتم به پدر و مادرم، ای پدر و مادر مهربانم از شما میخواهم که در شهادتم گریهای نکنید که دشمنان شاد شوند و اگر میخواهید گریه کنید بر علی اکبر امام حسین(ع) گریه کنید، چون عزیزتر از فرزندان امام حسین(ع) نیستم و عاجزانه از شما میخواهم که مرا حلال کنید.
چون نتوانستم زحماتی را که برایم کشیدهاید جبران کنم و باز از شما میخواهم که در شهادتم گریه نکنید و ناراحت نباشید بلکه خوشحال باشید چون خدا امانتی را به شما داده بود پس چه بهتر که این امانت را در راه او بدهید و به شما توصیه میکنم که صبر را پیشه کنید، چون خداوند در قرآن کریم میفرماید: "انما یوفی الصابرون اجرهم یغیر حساب"
و از پدر و مادرم میخواهم که تنها برادرم (مهدی) را رهرو راهم سازند چون من بسیار به او علاقه دارم و از خواهرانم میخواهم که در شهادتم گریه نکنند و زینب وار مقاومت کنند و صبر را پیشه خود سازند و محل دفنم در گلزار شهدا شاهزاده حسین(ع) پهلوی قبر شهید حسین مختصی باشد.
انتهای پیام. /
نظر شما