جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ |۲۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 22, 2024
«سرباز روز نهم» در پرفروش‌های بازار کتاب

حوزه/ «سرباز روز نهم» روایتی از زندگی و زمانه بسیجی مدافع حرم شهید مصطفی صدرزاده در گزارش سالانه سامانه بازار در فهرست کتاب‌های پرفروش‌ قرار گرفت.

به گزارش خبرگزاری حوزه، کتاب «سرباز روز نهم» روایتی از زندگی و زمانه بسیجی مدافع حرم شهید مصطفی صدرزاده در گزارش سالانه سامانه بازار کتاب جزو آثار پرفروش گرفت.

کتاب «سرباز روز نهم» حاصل زندگی مجاهدانه و خستگی‌ناپذیر شخصی است که می‌تواند در دوره حاضر، بی‌شک الگویی دست‌یافتنی باشد. او که از سال ۱۳۹۲ با ده‌ها ترفند پایش را به سوریه باز می‌کند، ظرف دو سال از چهره‌های محبوب و مؤثر مدافعان حرم می‌شود تا جایی که سردار شهید سلیمانی را به تمجید وامی‌دارد.

در این کتاب سعی شده شهید و زندگی‌اش را آن‌طور که می‌تواند در میدان زندگی اجتماعی مردم الگو شود، نشان دهد نه اینکه صرفاً روایتی ماورایی، معنوی و احساسی از شهید ترسیم شود.

شاید با گشتی در زندگینامه‌ها و خاطرات شهدا آنطور که منتشر شده‌اند، به این زاویه رهنمون کنند که: ملموس و واقعی تصویر کنیم، نه دست‌نیافتنی؛ آ نچه شهدا را الگو می‌کند، همه زندگی‌شان است.

در این کتاب پژوهشگران سعی کرده‌اند جامعه را آن‌طور که هست نشان دهند؛ با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش، با زیاد و کمش. به همین دلیل زمانی که زندگی مصطفی صدرزاده را که می‌خوانید؛ به محله‌اش نزدیک می‌شوید، به ریشه‌هایش و به زمانه‌اش؛ چون مصطفای شهید در همین جامعه زیسته و با همین مشکلات یا بیشترش جنگیده و بر بن‌بست‌هایش فائق آمده و همین‌طور برای مخاطب شیرین و افق‌گشاست.

در واقع، ما با بیان روایت شهید و زمانه‌اش، او را هم نقد کرده‌ایم و هم راه نشان داده‌ایم؛ چه اینکه شهدا مسیر امنی هستند برای صلاح و اصلاح.

بخشی از کتاب سرباز روز نهم:

«آنقدر توی اتاق بلند بلند گریه می کرد که صدایش را می‌شنیدم یک بار گفتم: آقا مصطفی چی شده؟ گفت: چیزی نیست درست میشه.

یکی دو هفته کارش این شده بود می‌آمد کلید هیئت را از من می‌گرفت و می‌رفت توی اتاق به زار زدن. برای تاسیس پایگاه خیلی سختی کشید گفته بود که می‌خواهد در ملت پایگاه بسیج بزند. ملت جوان‌های های زیادی داشت که اگر مصطفی نبود اکثرشان معتاد می‌شدند.

تیر سال ۸۸ همزمان با ولادت حضرت عباس علیه‌السلام پایگاه امام روح الله افتتاح شد.

گفت: علی تو که برای هیئت چایی می‌ریزی دست داداش مصطفی را هم می‌گیری تا آماد و پشتیبانی پایگاه رو بچرخونیم؟ گفتم: آقا مصطفی من بلد نیستم. مصطفی میخواست جو بدهد. گفت: بابا وحید داره پایگاه الغدیر به اون بزرگی رو می چرخونه، تو مگه کمتر از وحیدی؟ گفتم باشه آقا مصطفی. گفت: همه چیز برای پایگاه گرفتم، مینویسی و براش کد میزاری…»

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha