* اشاره
آیتالله سید علی اکبر حسینی حائری در سال ۱۳۳۳ هجری شمسی در نجف اشرف و در خانوادهای معروف به زهد و تقوا متولد شد. پدر ایشان، مرحوم آیتالله سید علی حسینی حائری، در سال ۱۳۹۸ هجری قمری به دیار حق شتافت و مادر ایشان نیز فرزند مرحوم آیتالله شیخ محمدرضا فاضل نیشابوری بود.
برادر بزرگ ایشان، حضرت آیتالله سید کاظم حائری که متولد ۱۳۱۷ هجری شمسی است، از مراجع عظام تقلید در عراق و شاگردان بنام شهید سید محمد باقر صدر (قدس سره) به شمار میرود.
دیگر برادران ایشان، آیتالله شهید سید محمد علی حائری است که به دست رژیم بعث عراق به شهادت رسید و همچنین حجتالاسلام و المسلمین سید محمد حسین حائری که هر دو از فضلای حوزه علمیه نجف و شاگردان مرحوم شهید سید محمد باقر صدر بودند.
متن زیر، گفتوگوی صمیمی حوزه نیوز با آیتالله سید علی اکبر حسینی حائری است که تقدیم شما علاقهمندان میشود.
* ضمن تشکر از فرصتی که در اختیار خبرگزاری حوزه قرار دادید، در ابتدا کمی از روند زندگی علمی، اجتماعی و خانوادگی خود را برای مخاطبان بفرمایید.
ما در خانوادهای بزرگ شدیم که پدرم همیشه تأکید داشتند: «من بچههایم را در قفس بزرگ کردهام.»
از سن پنجسالگی پیش مادرم الفبا و آخرین جزء قرآن را آموختم و تا هشتسالگی، روخوانی قرآن را به اتمام رساندم. در خانه، روزی چند صفحه روخوانی قرآن بخشی از زندگی ما بود و این عادت را در همان سنین کودکی در خود نهادینه کردیم.
پدرم در دو زمینهای که به حوزوی شدن ما کمک کرد، تخصص داشت: یکی حساب و ریاضیات به روش قدیم و دیگری خطاطی.
ریاضیات را با استفاده از کتاب «خلاصهالحساب» شیخ بهایی آموختم که شامل مباحث غیر کسری و کسری بود. ما مجبور بودیم که مسائل را با استفاده از روشهای متناسب با آنها حل کنیم. پدرم در این زمینهها مهارت خاصی داشت و ما از تخصص ایشان بهرهمند شدیم.
علاوه بر ریاضیات، خطاطی نیز یکی دیگر از تخصصهای پدرم بود. او در خط قرآنی و نستعلیق مهارت داشت و ما هم از آموزشهای ایشان بهره بردیم؛ به همین دلیل، نیازی به تحصیل در مدارس دولتی نداشتیم و حتی پدرم ما را به مدارس شاهنشاهی نمیفرستاد. در نجف، مکتبی وجود داشت به نام مکتب شیخ نیشابوری که والدین طلبهها، فرزندانشان را به آنجا میفرستادند. پدرم به هیچوجه مایل نبود ما را پیش شیخ نیشابوری بفرستد و ترجیح داد که در خانه تعلیم ببینیم.
ما چهار برادر هستیم و بنده آخری هستم و این وضعیت، شروع زندگی ما بود.
* از چه زمانی مباحث حوزوی را شروع کردید؟
بعد از این که روخوانی قرآن را تمام کردم، پدرم برای من و برادرهایم تدریس دروس حوزوی را آغاز کرد، از جمله کتاب جامع المقدمات، صرف میر و امثله. کتاب جامع المقدمات، کتابی کوچک و جمعوجور است و ما نیز برخی از کتب حاشیهای آن را میخواندیم. همچنین، کتاب شعری به زبان فارسی وجود داشت که نامش را فراموش کردهام و آن را نیز در کنار سایر کتب حوزوی مطالعه کردیم. من که فرزند آخر بودم، نزد پدرم و برادران بزرگترم کتاب جامع المقدمات را خواندم.
* انگیزه ورود شما به حوزه، حمایت خانواده شما بود؟
بله، حمایت خانواده علمی من به عنوان یک عامل اصلی در ورودم به حوزه علمیه مطرح است و گزینه دیگری نیز متصور نبود. خانوادهام به شدت بر تحصیل و تحصیلات حوزوی تأکید داشتند و این حمایت باعث شد که به راحتی وارد مسیر علمی شوم.
* غیر از ابوی و اخوی، چه کسانی در زندگی علمی و طلبگی شما نقش داشتند؟
بله، در کنار پدر و برادرانم، اساتید دیگری نیز در زندگی علمی و طلبگیام تأثیرگذار بودند. یکی از آنها مرحوم سید نورالدین اشکوری بود که بنده بخشی از کتاب سیوطی مربوط به شرح الفیه ابن عقیل را نزد ایشان تلمذ کردم. آن زمان، حوزه بیشتر به سمت کتاب سیوطی گرایش داشت و ایشان حق استادی بر گردن من دارند.
همچنین، بخشی از دروس فقهی که طلبهها در آن زمان میخواندند را نزد آیت الله سید عبدالهادی شاهرودی خواندم. ایشان هم از من خیلی خوشش میآمد و به هوش و ذکاوت من اعتقاد داشت. ما چند نفر دیگر نیز به عنوان شاگردان ایشان در کلاس حضور داشتیم.
به طور کلی، بیشتر اساتید من قبل از ورود به درس خارج، مرحوم سید نورالدین اشکوری و سید عبدالهادی شاهرودی و همچنین برادرانم بودند. برادر بزرگم، سید کاظم و برادر دیگرم، سید محمد علی حائری که به دست رژیم بعثیها شهید شد، نیز از تأثیرگذاران بر زندگی من بودند.
* از دروس خارج شهید آیتالله صدر هم بیشتر استفاده کردهاید، درسته؟
بله، من در درس خارج شهید صدر حاضر شدم. در آن زمان برادر بزرگم در عراق بود و ما یک سال با هم در درس خارج شهید صدر شرکت کردیم. همه چهار برادر در آن دوره در درس ایشان شرکت داشتیم.
یادم میآید که برادر بزرگم، سید کاظم، یک بار به من گفت: "من متوجه شدم که ما چهار برادر در درس خارج کنار هم نشستهایم و معروف به اهل درس و بحث هستیم."
او به شوخی گفت: "انشاءالله ما چهار برادر چشم نخوریم."
خدا را شکر که در درس خارج شهید صدر شرکت کردم. بنده ابتدا در علم اصول و سپس در درس فقه ایشان حضور داشتم. هنوز مکاسب را تمام نکرده بودم که برادر بزرگم به ایران رفت و من چهار سال دیگر حضورم را در نجف ادامه دادم. در آن دوران، چند ماهی نیز در درس مرحوم سید حسین بحرالعلوم، پسر مرحوم محمدتقی بحرالعلوم، حاضر شدم، هرچند کمتر از یک سال در کلاس ایشان بودم، اما ایشان هم جزو اساتید من در سطوح عالی حوزه بودند.
* از شخصیت و شیوه تدریس شهید صدر برای مخاطبین بفرمایید.
مرحوم شهید صدر نه تنها برای ما یک استاد بودند، بلکه مانند یک پدر و مربی دلسوز عمل میکردند.
ایشان همواره در تلاش بودند که ما را از لحاظ علمی، معنوی و روحی تربیت کنند و به ما کمک کنند تا در دریای علم غوطهور شویم.
یکی از شاگردان ایشان نقل میکند که «اُرید أن أخوذ بکم البحار»، یعنی میخواهم شما را وارد در دریای علم کرده و تربیت کنم. واقعاً میتوانم بگویم که آنچه ما از ایشان آموختیم، فراتر از آن است که از هر کس دیگری، از جمله پدر و مادر و دیگر اساتیدمان، آموخته باشیم.
* خاطره ای از شهید صدر برای ما بیان کنید.
خاطرات زیادی از ایشان دارم، اما یکی از آنها برایم بسیار خاص و مهم است.
یک شب قدر در ماه مبارک رمضان، دیر وقت در حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام، ایشان را دیدم که مشغول راز و نیاز بودند. شخصیت و عظمت شهید صدر و همزمانی آن با حرم مطهر و ایام مبارک شب قدر باعث شد که حالتی عجیبی به من دست دهد و در دل آرزو کنم که بتوانم از ایشان سؤال کنم که «ما هو افضل الاعمال فی لیلة القدر / بهترین اعمال در شب قدر چیست؟».
ایشان در حال عبادت بودند و من نمیخواستم مزاحمتی ایجاد کنم، بنابراین تصمیم گرفتم صبر کنم تا عبادتشان تمام شود. زمانی که ایشان از حرم خارج شدند، با فاصله به ایشان پیوستم، اما به خاطر ابهت و شخصیت ایشان جرأت نزدیک شدن نداشتم.
فاصله منزل ایشان با محل درس نزدیک بود و در نهایت تصمیم گرفتم خود را به خدمتشان برسانم. دستشان را بوسیدم و گفتم که سؤالی دارم و دعا کردم که خداوند توفیق دهد تا بتوانم سؤال خود را از شما بپرسم.
ایشان با خوشرویی مرا به خانهشان دعوت کردند و این برای من بسیار ارزشمند بود.
وارد منزلی شدیم که در آن اتاق، مقبره مرحوم مامقانی بود. مجدداً دستشان را بوسیدم و سؤال کردم: «ما هو افضل الاعمال فی لیلة القدر»؟
ایشان مدتی به فکر رفتند و سپس فرمودند: «ما یبدولی / آنچه که به ذهنم میرسد» این است که بهترین عمل در شب قدر معین نیست؛ بلکه برای هر کس میتواند یک عمل معین متفاوت باشد. برای یکی، خواندن قرآن بهترین عمل است و برای دیگری، خواندن نافلهها یا دعاهای خاص. بنابراین، هر فرد باید افضل الاعمال را متناسب با شرایط و روحیات خود جستجو کند.
اگرچه ایشان یک عمل خاص را به عنوان افضل الاعمال مشخص نکردند، اما این جواب برای من بسیار تازه و خشنودکننده بود و به دلم نشست و این خاطره، این یکی از خاطراتی است که به شدت در ذهنم مانده و نشاندهنده عمق تفکر و شخصیت والای شهید صدر است.
* دوره ای که در نجف تشریف داشتید، در منزل به زبان عربی صحبت میکردید یا به زبان فارسی؟
بله، ما در خانه به زبان فارسی صحبت میکردیم. پدرم شیرازی بود، اگرچه خودش در کربلا به دنیا آمده بود، اما پدرش از شیراز هجرت کرده و به عتبات مقدسه رفته بود. مادرم هم در نجف متولد شده بود، اما پدرش متولد نیشابور بود. بنابراین، به دلیل ریشه ایرانی پدر و مادرم، زبان مادری ما فارسی بود.
با شروع به تحصیل در حوزه و تعامل با دوستان و اساتید عرب زبان، کمکم به فرهنگ زبان عربی منتقل شدیم و عربی صحبت کردیم.
این روند باعث شد که زبان عربیام به مرور زمان تقویت شود. حالا میتوانم بگویم که شاید زبان عربیام قویتر از زبان فارسیام باشد. در آن زمان، من به شعر نوشتن علاقهمند بودم و شعرهایی به زبان فارسی و عربی داشتم که مربوط به آن دوران است؛ اما بعد از ورود به حوزه، انشای شعر را کنار گذاشتم و اکنون تنها شعرهای آن زمانم باقی مانده است.
* با توجه به اینکه غالب عمر شریفتان را در نجف زندگی کردهاید، تعلق خاطرتان به عراق بیشتر است یا به ایران؟
نمیتوان به راحتی یکی را ترجیح داد، اما به دلیل اینکه عراق بیشتر به زبان عربی است و من هم تمایل بیشتری به تدریس عربی دارم، زندگی در عراق از این نظر برایم خوشایندتر است. در عین حال، در بیست و چند سال زندگی در ایران نیز به زبان عربی و فارسی تدریس کردهام و هر دو زبان را گرامی میدارم.
* چه زمانی ازدواج کردید؟ از داستان ازدواجتان برای ما بفرمایید.
من در حدود ۲۰ یا ۲۱ سالگی و تازه بعد از ورود به درس خارج ازدواج کردم. پدر خانمم مرحوم آقا عزیز طباطبائی بودند که متخصص در تشخیص کتابهای قدیمی و خطی بود. افرادی که نام این نوع کتابها یا مؤلفانشان را نمیدانستند، به ایشان مراجعه میکردند.
ایشان همچنین متولی مدرسه یزدی بودند و باجناقم مرا به سید محمدباقر مهری که در کویت زندگی میکرد، معرفی کردند. با توجه به این معرفی، آقا عزیز طباطبایی با ازدواج من و دخترشان موافقت کردند.
* در زمان ازدواج، والدین شما در قید حیات بودند؟
بله، والدینم در قید حیات بودند. پدرم در نجف فوت کرد و در مقبره مرحوم شیخ شوشتری مدفون شدند، جایی که در ابتدای رواق جدید صحن حضرت زهرا (س) واقع شده است. نام پدرم بر روی ستون و نام آقای شاهرودی، باجناق پدرم، بر روی دیوار نوشته شده است. مادرم نیز در ایران فوت کردند و در قبرستان روبروی گلزار شهدای قم، باغ بهشت مدفون هستند.
* یک مقدار از شروع زندگی ساده خود برای ما بفرمایید.
سختی ها و مشکلات در زمان ما زیاد بود. در آن زمان یخچال وجود نداشت و پدرم ربع کیلو گوشت برای یک هفته تهیه میکرد، زیرا از نظر مالی توان خرید بیشتر نداشت. به همین دلیل، مدتهای طولانی گوشت خیلی کمی مصرف میکردیم و بیشتر غذایمان شامل دوغ و ماست یا ماست و خیار بود. برنج هم گاه به گاه توسط مادرم درست میشد.
* با توجه به اینکه حضرتعالی فضای علمی و حوزوی قم و نجف را درک کردهاید، به نظر شما ساختار حوزه علمیه نجف و قم چه تفاوتی با هم دارند؟
حوزه علمیه قم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بیشتر به مسائل سیاسی و اجتماعی گرایش پیدا کرده است. اینکه این گرایش خوب است یا بد، خود بحث دیگری است. در عوض، حوزه علمیه نجف به نام حقیقی حوزه علمیه باقی مانده است، هرچند که این حوزه نیز عیبهای خود را دارد.
متأسفانه زمانی که به حوزه علمیه نجف برگشتم، برخی اساتید نجف دید مثبتی نسبت به حوزه علمیه قم و جمهوری اسلامی ایران نداشتند.
به عنوان مثال، مرحوم سید مهدی خرسان که رفیق بسیار صمیمی مرحوم آقا عزیز طباطبایی بودند، به خاطر اینکه من داماد آقای طباطبایی بودم، خیلی تحویلم گرفتند؛ اما وقتی صحبت از وضع ایران شد، متأسفانه گمان میکرد که جمهوری اسلامی ایران کم و بیش سنیگراست و به اهل سنت نزدیکتر است. چنین تصوری در ذهن ایشان وجود داشت و ایشان به من گفت که اوایل انقلاب اسلامی، در روزنامه اطلاعات مطلبی منتشر شده بود که او هنوز شمارهاش را نگهداشته و مدرکی برای آن دارد. این مسئله به خوبی نشاندهنده دیدگاهها و تصورات متفاوتی است که در آن زمان وجود داشت.
* یعنی نظر مساعدی نسبت به جمهوری اسلامی نداشتند؟
بله، همانطور که اشاره کردم، اساتید معروف نجف در آن زمان دید خوبی نسبت به جمهوری اسلامی ایران نداشتند. البته اکنون وضع تغییر کرده و بهتر شده است. به عنوان مثال آیتالله سیستانی، آیت الله بشیر نجفی، آیت الله فیاض و آیت الله حکیم که فوت کردهاند، همگی این انقلاب را قبول داشته و دارند. این بزرگواران به مراجع اربعه نجف معروف هستند.
* این اختلافی که بیان کردید، درباره وحدت شیعه و سنی بود؟
بله، واژههای متفاوتی که معاندین در مورد جمهوری اسلامی به کار میبردند، نشاندهنده همین اختلاف بود. آنها اعتقاد داشتند که جمهوری اسلامی مردم را به سمت سنیگرایی سوق میدهد. وضعیت نگاه حوزه علمیه نجف به جمهوری اسلامی در آن زمان اینطور بود، اما اکنون خیلی فرق کرده و قابل قیاس نیست.
* شما بعد از انتفاضه نجف در سال ۱۳۵۸ زندانی شده و مجبور به مهاجرت به ایران شُدید. خاطراتی را از آن زمان برای ما بفرمایید.
پس از دستگیری شهید صدر، شورش مردمی در نجف و سایر استانهای عراق شکل گرفت. شهید صدر تنها یک روز دستگیر شد و به ناچار حکومت صدام او را آزاد کرد و در ادامه به حصر خانگی فرستاد.
در آن روز بنده و سید صدرالدین قبانچی که اکنون امام جمعه نجف است به خانه مرحوم سید عبدالعزیز حکیم رفتیم تا در مورد مقابله با این وضعیت مشورت کنیم.
تصمیم گرفتیم که شورش مردمی و تظاهراتی راه بیندازیم. ابتدا برنامهریزی کردیم که از خانه شهید صدر شروع کنیم، اما متوجه شدیم که این کار ممکن است با شکست مواجه شود، زیرا آن خانه تحت محاصره بود. به همین دلیل تصمیم گرفتیم که از حرم مطهر امام علی علیهالسلام آغاز کنیم و ساعت ۱۰ صبح آن روز از حرم تظاهرات کنیم.
علامت شروع این تظاهرات این بود که دعای فرج را با هم بخوانیم و در انتهای دعا به نام مولا امام زمان (علیهالسلام) به یکباره از جا بلند شویم و حرکت کنیم.
این تصمیم را در آن جلسه گرفتیم و سید عبدالعزیز در خانه ماند، در حالی که من و سید صدرالدین این طرح را به مدارس حوزه علمیه نجف و بازارهایی که میشناختیم، ابلاغ کردیم و این طرح به طور کامل اجرا شد.
طبق قرارمان، بنده ساعت ۱۰ صبح در حرم مطهر بودم، اما متوجه شدم که سید صدرالدین قبانچی نیست و بعد فهمیدم که او را دستگیر کرده و به شدت کتک زدهاند و دست و پایش در زندان شکسته شده بود. قبل از اینکه من به زندان بروم، او را دستگیر کرده بودند.
بنده به تنهایی دعای فرج را بالای سر حضرت خواندم و چند نفر در اطرافم نشسته بودند. در انتهای دعا به نام صاحب الزمان بلند شدیم و شعارهایی مانند «بسم الخمینی و الصدر اسلام دام ینتصر» و دیگر شعارهای انقلابی سر دادیم.
با شروع شعارها، از ترس اینکه درهای حرم را به روی ما ببندند و ما را دستگیر کنند، تصمیم گرفتیم هر چه زودتر از حرم خارج شویم. به رواق دور حرم رفتیم و به تدریج تعدادمان بیشتر شد. سپس به صحن مطهر وارد شدیم و از آنجا به خیابانهای اطراف حرم حرکت کردیم و شعارهای انقلابی را با قدرت اجرا کردیم.
پس از آن به سمت شارع الصادق رفتیم و در اینجا نیروهای امنیتی سعی کردند ما را متفرق کنند. آنها به میان جمعیت آمدند و نزدیک بود زیر دست و پای مردم بمانند و نتوانستند ما را متفرق کنند. نیروهای حکومتی و بعثی در انتهای شارع الصادق جلویمان را گرفتند و متوجه شدیم که نمیتوانیم جلوتر برویم.
شارع الصادق و بازار بزرگ نجف موازی هم هستند و کوچههای باریکی بین آنها وجود دارد. ما از یکی از این کوچهها به بازار بزرگ نجف وارد شدیم و هر کسی هر چیزی که از چوب و چماق پیدا میکرد، به دست میگرفت تا برای درگیری با نیروهای بعثی آماده شویم.
در بازار بزرگ صدای تیراندازی شنیدیم و متوجه شدیم که نیروهای بعثی از انتهای بازار به سمت ما تیراندازی میکنند و ما مجبور شدیم به سمت صحن مطهر برگردیم، زیرا بازار بزرگ روبروی صحن است؛ اما این بار از ابتدای بازار بزرگ، دوباره جلویمان را گرفتند و مانع رفتن ما به سمت صحن مطهر شدند و به ناچار دوباره از یک کوچه به سمت شارع الصادق برگشتیم.
نیروهای امنیتی در آنجا با ماشینهای مسلح ایستاده بودند و برخی از تظاهرکنندگان را دستگیر کردند و برخی دیگر فرار کردند و در این میان، بنده نیز دستگیر شدم.
داستان دستگیری بنده به این شکل بود که دیدم نیروهای بعثی، یکی از جوانهای شورشی گرفتند و با کابل به شدت او را میزدند. به سرم زد (نمیدانم این دیوانگی بود یا عاقلانه) ولی به سمت آن بعثی رفتم و کابل را که در حال زدن آن جوان بود، گرفتم.
آن جوان فرار کرد و من و بعثی هر کدام کابل را به طرف خود میکشیدیم. بالاخره آنقدر کابل را کشیدیم که در نهایت کابل از دستم رها شد و آنها شروع به زدن من کردند.
* به نظر شما، آیا اتفاقات انتفاضه نجف تحت تأثیر پیروزی انقلاب اسلامی بود؟
بله، اما بیشتر بهانهاش زندانی شدن شهید صدر بود. یکی از افرادی که همراه ایشان بود، تعریف میکرد که ابتدا با خشونت با شهید صدر صحبت میکردند و بعد از مدتی متوجه شدند که یکی از اطرافیانشان چیزی به محافظین گفت و از آن پس با شهید صدر به آرامی برخورد کردند، زیرا ترسیده بودند که انقلابی به وجود بیاید. ایشان را محترمانه به نجف برگرداندند، اما از آن روز به بعد، ایشان خانهنشین شدند و ایام الحصار از آن روز آغاز شد.
* چند ماه در زندان رژیم بعث بودید؟
این واقعه به هفدهم ماه رجب آن سال مربوط میشود.
ابتدا ما را به زندان نجف بردند و با چوبهای هیزمی به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند، به طوری که خونریزی زیادی کردیم.
همان شب، ما را به بغداد منتقل کردند. در آنجا نوع شکنجهها فنیتر بود و آنها به شکلی شکنجه نمیکردند که منجر به مرگ شود، اما همچنان به شدت ما را مورد آزار قرار میدادند. من در آنجا با گروهی از ایرانیان مقیم نجف زندانی بودم.
سه برادر مرحوم سید محمد جمال هاشمی گلپایگانی نیز در زندان همراه ما بودند. با حضور اینها در زندان، چه بلایی بر سر مادرشان آمد، خدا میداند. همچنین سید صادق قبانچی بعدها در تهران توسط منافقین گروهک فرقان ترور شد.
به هر حال، از هفدهم رجب تا ماه رمضان آن سال، ما را به زندان دیگری منتقل کردند. در ابتدا، زندان ما یک گاراژ بزرگ بود که قبلاً محل نگهداری ماشینهای بزرگ بود و آنجا پر از زندانی شده بود. ما در آنجا متوجه شدیم که نه تنها در نجف، بلکه تظاهرات در اکثر استانهای عراق در حال برپایی است.
هرچند آن زندان خیلی بزرگ بود، اما فضای آن بسیار تنگ بود. سپس برای ماه رمضان ما را به زندان «فضیلیه» منتقل کردند. زندان اولی که قبلاً گاراژ ماشینها بود، به نام «الامن العام» شناخته میشد.
برای ماه مبارک رمضان ما را به زندان فضیلیه منتقل کردند. به دلیل شدت شکنجههایی که ما را تحت فشار قرار داده بودند، به ما فقط یک بار در ۲۴ ساعت اجازه میدادند که به دستشویی برویم.
ما تا پایان ماه مبارک رمضان که مصادف با چهار روز تعطیلی عید فطر شد، در آنجا بودیم. به نظر میرسید که در ایام عید فطر، عادتشان این است که چهار روز ادارات را تعطیل میکنند و در آنجا قرار شد که ما را به ایران بفرستند.
* یعنی عفو عمومی شامل شما شد؟
اواخر ماه رمضان صدام به قدرت رسید و قبل از او احمد حسن البکر رئیسجمهور بود که او نیز بعثی بود؛ اما صدام معاون رئیسجمهور بود. این ایام مصادف با چهار روز تعطیلی عید فطر بود و ما را در سالن تسفیریها قرار دادند. بعد از گذشت چهار روز، ما را از یک زندان به زندان دیگر و از شهری به شهر دیگر منتقل کردند تا سرانجام به مرز ایران رسیدیم.
وقتی وارد مرز ایران شدم و عکس امام خمینی را به بزرگی روی دیوارها دیدم، احساس کردم که انگار دنیا را به من دادهاند.
* وقتی به مرز ایران رسیدید، مستقیم به قم آمدید؟
ما به مرز قصرشیرین رسیدیم و یکی از علمای قصر شیرین که نامشان یادم رفته در آنجا از ما پذیرایی کرد و بعد ما را به کرمانشاه فرستاد و پس از آن به خانه یک شیخ رفتیم.
ایرانیهایی که باهم در آن زندان گرفتار شده بودیم، ظاهرا ۹ نفر بودیم و همانطور که عرض کردم سه پسر سید محمد جمال هاشمی گلپایگانی، شیخ روحانی و سید علی اشکوری با هم بودیم.
همچنین آیت الله میرزا جواد تبریزی، دامادی به نام شیخ مهدی باعثی داشتند و این شیخ مهدی باعثی برادری به نام جعفر آقای باعثی داشتند که با هم جزو نفرات دستگیر شده در آن زندانها بودیم.
* با همین گروه از کرمانشاه به قم برگشتید؟
بله، از طرف برادرم آیت الله سید کاظم حسینی حائری در کرمانشاه به سراغ ما آمدند و ما را به قم بردند.
* شما پس از حضور در قم، ۲۳ سال در قم ماندید و دوباره به نجف برگشتید، درست است؟
بله، ما حدود ۲۳ یا ۲۴ سال در قم زندگی کردیم. البته یک سال را در مشهد و یک سال را در دزفول حضور داشتم، اما بیشتر در قم مشغول تدریس سطوح عالی بودم.
* در حال حاضر در نجف مشغول چه کارهایی هستید؟
در حال حاضر در نجف مشغول تدریس فقه و اصول هستم. البته حدود دو سال پیش، به شدت به کرونا مبتلا شدم و به نوعی معجزهوار از آن رهایی یافتم. بعد از آن، قدرت تدریس دو درس را نداشتم و وضعیت سلامتیم چندان مساعد نبود. به همین خاطر تنها یک درس تدریس میکردم.
دفتری هم در نجف داریم که نسبت به دفتر قبلیمان هم به حرم نزدیکتر و هم بزرگتر است. آدرس دفتر ما در شارع الرسول، اولین فرعی سمت راست، همان خانه اول یا دوم سمت چپ میباشد. آنجا هم محل تدریس و هم محل رفتوآمدها و ملاقاتهای ماست.
* از کتبی که تألیف کردید برای ما بفرمایید.
حدود دوازده جزوه نوشتم که آخرین آن درباره موضوع «بلوغ انثی» است. این موضوع به خلاف نظر مشهور به سن بلوغ دخترخانمها مربوط میشود؛ زیرا نظر مشهور این است که دختران در سن ۹ سالگی به بلوغ میرسند؛ اما بنده این نظر و تمامی روایات آن را رد کردهام و قائل به این هستم که هرگاه دختر خون حیض دید بالغ میشود و اگر تا ۱۳ سالگی این خون را ندید، باید ۱۳ سالگی را سن بلوغ حساب کرد.
* کمی از اخوی های خود برای ما بفرمایید.
سید محمدعلی شهید شد، اما سید محمد حسین اکنون مقداری دچار آلزایمر است. معمولاً شبهای جمعه آشنایان و فامیل به خانهاش میآیند، ولی خودش تنها خوشآمدگویی میکند و حالش چندان خوب نیست. او مسئول دفتر برادر (سید کاظم) در قم و خیلی فعال بود، اما وضعیتش الان مثل سابق نیست.
برادر دیگرم آقا سید کاظم سکته مغزی کرده و نصف بدنش از کار افتاده و فلج شده است. او در حال حاضر در خانه است و صحبت نمیکند، البته جواب سلام را به سختی میدهد. چند روز پیش که به دیدارشان رفتم، مرا شناخت و کمی هوشیار بود، هر چند که قدرت تکلم ندارد.
* علت کناره گیری اخوی بزرگتان، آیت الله سید کاظم حائری از مرجعیت چه بود؟
ایشان از نظر سلامتی احساس کرد که در وضعیتی نیست که بتواند احکام شرعی را استنباط کند. به همین دلیل، حس کرد که حواسش جمع نیست و نمیتواند به درستی احکام را استخراج نماید؛ لذا وظیفه شرعی خود دانست که به مردم اعلام کند دیگر نمیتواند احکام شرعی را استنباط کند و از آنها خواست که از دیگران تقلید کنند. به همین منظور، دفترهای پاسخگویی به مسائل شرعی را تعطیل کرد.
بیانیه ای هم که برای کناره گیری ایشان از مرجعیت منتشر شد، توسط سید احمد، فرزند برادر ما سید محمدعلی نوشته شد. در آن زمان، وقتی حال برادر (سید کاظم) کمی بهتر بود، او دقیقاً برایشان خواند و با اجازه ایشان، آن را به نام ایشان منتشر کرد. در آن ایام، برادر ما سکته مغزی نکرده بود و حالش خوب بود.
* در پایان اگر نکتهای دارید، بفرمایید.
در پایان، نکتهای که میخواهم بگویم این است که طلبهها باید به جنبه علمی بیشتر توجه کنند. بنده از کمتوجهی به جنبههای علمی بسیار میترسم. به طلبهها سفارش میکنم که بیشتر به گرایش علمی توجه داشته و این گرایش را فدای مسائل دیگر نکنند.
تشکر از فرصتی که در اختیار رسانه رسمی حوزه قرار دادید.
فیلم کامل گفتوگوی خبرگزاری حوزه با آیت الله حسینی حائری
گفتوگو، تدوین و تنظیم: محمد رسول صفری عربی - محمد صالح ترکمنی - حسین پاشائی