یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۸
خاطرات شهدا | شهیدی که کتاب به دست در سنگر آتش سوخت

حوزه/ غلامرضا روزی به من گفت: «مادر جان، می‌خواهم به جبهه بروم.» به او گفتم: «پسرم، درست را ادامه بده.» اما او با قاطعیت گفت: «من باید به جبهه بروم.» پس از ثبت‌نام، راهی جبهه شد. تنها پانزده روز بعد، خبر شهادتش را آوردند؛ می‌گفتند هنگام شهادت، داخل سنگر و کتابی در دست داشته که در آتش‌سوزی سنگر به شهادت رسیده است.

به گزارش خبرگزاری حوزه، شهید غلامرضا گرزین از همان کودکی شخصیتی متفاوت و شجاع داشت. مادر شهید در خاطرات فرزند شهیدش می‌گوید:

در دوران کودکی، ما در روستا زندگی می‌کردیم. یک روز غلامرضا کنار رودخانه مشغول بازی بود که ناگهان درون آب افتاد و جریان تند رودخانه او را با خود برد.

من همان لحظه کمی پایین‌تر مشغول شست‌وشو بودم.

وقتی چشمم به پسرم افتاد که در میان آب غلت می‌زد و تلاش می‌کرد، سریع خودم را به رودخانه رساندم و او را که دیگر نفس نمی‌کشید، از آب بیرون کشیدم.

بلافاصله او را از پا آویزان کردم و چند ضربه به پشتش زدم تا راه تنفسش باز شود. بعد از لحظاتی غلامرضا دوباره شروع به نفس کشیدن کرد.

غلامرضا در نوجوانی هم روحیه‌ای مبارز داشت. قبل از انقلاب روی دیوارها شعار «مرگ بر شاه» می‌نوشت.

همسایه‌ای داشتیم که به شدت با این کارها مخالف بود و هر بار غلامرضا را می‌دید، به دنبالش می‌افتاد اما هیچ‌وقت موفق نمی‌شد او را بگیرد.

حتی یک بار به خانه آمد و مرا تهدید کرد که: «سر پسرت را می‌برم و جلوی چشمت می‌گذارم!»، اما غلامرضا شجاع‌تر از آن بود که با این تهدیدها دست از کار خود بکشد.

یک روز غلامرضا به من گفت: «مادر جان! می‌خواهم به جبهه بروم.»

به او گفتم: «پسرم! تو تازه کتاب‌های سال آخر دبیرستانت را گرفته‌ای؛ بهتر است درست را ادامه بدهی.»

با قاطعیت جواب داد: «مگر ما دین نداریم؟ قرآن نمی‌خوانیم؟ اسلام را نمی‌شناسیم؟ من باید به جبهه بروم.»

در نهایت ثبت‌نام کرد و راهی جبهه شد. تنها پانزده روز از حضورش در جبهه گذشته بود که خبر شهادتش را برایمان آوردند.

می‌گفتند هنگام شهادت، داخل سنگر بوده و کتابی در دست داشته که بر اثر آتش‌سوزی سنگر، به شهادت رسیده است.

منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha