به گزارش خبرگزاری حوزه، در تاریخ ۲۷ آذر ۱۳۷۳، رهبر معظم انقلاب در سخنرانی خود به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه، بر لزوم همکاری و همافزایی میان حوزههای علمیه و دانشگاهها تأکید کردند. بر اساس این گزارش، ایشان بیان داشتند که هیچ یک از این دو نهاد به تنهایی قادر به تأمین نیازهای علمی و فرهنگی کشور نیستند و تنها با تعامل و همکاری میتوان به پیشرفت کشور کمک کرد. ایشان همچنین با اشاره به تلاشهای رژیم پهلوی برای جداسازی این دو نهاد، تأکید کردند که این جداسازی منجر به وابستگی علمی کشور به بیگانگان شد؛ به همین مناسبت گزیدهای از بیانات ایشان در این دیدار تقدیم شما فرهیختگان میشود.
حوزهی تنها - بدون دانشگاه - کفاف نیازهای امروز ملّت و کشور ایران را نمیدهد. دانشگاهِ تنها - بدون حوزه - هم کفاف نمیدهد.
حال اگر از یک طرف دانشگاهی بر مبنای ضدیّت با دین و ارزشهای اسلامی بنیانگذاری شده بود - یعنی بر اساس ضدیّت با ارزشهایی که حوزههای علمیّه میخواهند شکل علمی آن را تأمین کنند - و از طرف دیگر حوزهی علمیّهای بر اساس ضدیّت با تازههای علمی بنا شد و دو جریان که باید کمک و مکمّل یکدیگر و دو پایه برای نظام و دو بال برای پرواز به سطوح عالی بشری و انسانی باشند؛ بنای کار کردن بر ضدّ هم را گذاشتند، تکلیف چه خواهد بود و نتیجه چه خواهد شد؟
در این صورت، بدترین نتایج حاصل میشود. زیرا دو نیرو به جای سازندگی، در جهت تخریب یکدیگر به کار خواهند رفت و این بسیار خطرناک است.
پشت پرده، دستها و سیاستهای حکومت پهلوی
این، آن کاری بود که در سالهای میانیِ رژیم منحوس پهلوی، نقشه کشیده بودند تا انجامش دهند. اوّل خواستند حوزه را تعطیل کنند؛ دیدند نمیشود.
این فکر مالِ سالهای اوّل بود. یعنی آن اوایل، رضاخان پهلوی به قم هجوم آورد و حوزه را تعطیل کرد.
در همان سالهایی که امام بزرگوار ما مثل طلّاب جوان این جلسه، در قم جوانی طلبه بودند، وضع حوزه طوری بوده است که خود امام به ما میفرمودند ما روزها جرأت نمیکردیم در کوچه و خیابانهای قم ظاهر شویم. پلیس رضاخان اجازه نمیداد طلبهی عمامه به سر در خیابانهای قم پیدایش شود.
میگرفتند، اذیّت میکردند، به زندان میافکندند، لباسها را میکندند، توهین میکردند، عمامه را پاره پاره میکردند؛ بعد هم طلبه را به گوشهای میفرستادند که یا زندان بود یا تبعید و یا چیز دیگری شبیه آن. لذا طلبهها در چنان شرایطی درس خواندند.
ایشان میگفتند ما روزها به باغهای اطراف قم میرفتیم و درس و مباحثه را زیر درختها و در کوچه باغها، به دور از چشم پلیس رضاخان انجام میدادیم.
شب هم که هوا تاریک میشد، آهسته میآمدیم در یک گوشه؛ در اتاق مدرسهای، جایی، بیتوته میکردیم. اوّل اینگونه شروع کردند. چرا؟ چون میخواستند دانشگاه باشد و حوزه نباشد.
رضاخان، آن شکل را انتخاب کرده بود. بعد دیدند نمیشود. دیدند امکان ندارد. حوزه در این کشور ریشهای عمیق دارد. دیدند هر چه جلوِ طلّاب را میگیرند، علما و روحانیون در گوشه و کنار رشد میکنند.
قادر به از بین بردن این نهال علمی نیستند؛ چون با دین و ایمان و اعتقادات مردم سروکار دارد. از این رو آمدند و در سالهای میانی سلطنت پهلوی، نقشهی دوم را پیاده کردند. البته آن طاغوت رفت، طاغوت دیگری آمد. اما پشت پرده، دستها و سیاستهای دیگری بود که این کارها را دنبال میکرد.
اینها - آن پدر و پسر - دو عاملِ اجرایی بیش نبودند. سیاست دوم این بود که حوزه باشد، منتها حوزهای که مطلقاً رابطهای با دانشگاه برقرار نکند و براساس بدبینی به دانشگاه و هر دانش و فناوری جدید پیش برود. این از یک طرف. از طرف دیگر هم، تا آنجا که میتوانند با تبلیغات و روشهای گوناگون، دانشگاه را ضدّ حوزه، ضدّ دین و ضدّ روحانیّت بار بیاورند.
واقعاً از لحاظ تبلیغاتی، روحانیّت و علم دین را در محیطهای دانشجویی و محیط علمیِ جدید، بمباران کردند! روحانیون را به عنوان یک عدّه انسانهای مزاحم، مضر، بیسواد و دنبال موقوفه و از این چیزهای عجیب و غریب معرفی کردند. چرا؟
برای اینکه جوان دانشجوی پاک و مؤمن و باصفا و بااخلاص، اصلاً رغبت نکند که سراغ یک روحانی برود. در محیطهای دانشگاهی هم سرگرمیهای گوناگونی درست کردند که اصلاً قید همه چیز را بزند. این نقشهی آنها بود. نتیجه چه شد؟
نتیجه این شد که در یک دورهی نسبتاً طولانی، در دانشگاه ما اشخاصی تربیت شدند که کشور و ملّت ایران، از علم آنها هیچ استفادهای نکردند. نشانهی استفاده نکردن از آنها را هم عرض میکنم.
در دوران پهلوی، دانشگاه روزبهروز کشور را به خارج وابستهتر میکرد
امروز دهها سال - شصت، هفتاد سال - از آغاز بهوجود آمدن بساط دانش جدید در این کشور میگذرد. غیر از چند سالِ پس از پیروزی انقلاب که یک حرکت حقیقی در راه تکیه به تحقیقات ایرانی انجام گرفته است، در گذشته، حقیقتاً کار قابل توجّهی انجام نگرفته است.
کدام اختراع مهم، کدام کشف بزرگ، کدام قطع وابستگی به بیگانه از سوی دانشگاه دوران رضاخان و پسر رضاخان انجام گرفت؟
در آن دوران، دانشگاه روزبهروز کشور را به خارج وابستهتر میکرد. البتّه تقصیرِ جوانان دانشجو هم نبود. من به عنوان آدمی که از نزدیک قضایای آن روز را در مقابل چشم داشته است، شهادت میدهم. جوانان دانشجوی آن روزِ ما، خودشان هیچ تقصیری نداشتند. محیطی درست کرده بودند که در آن کارِ علمی اصیل، امکان نداشت. در این اواخر، چنان فرهنگ غربی و غربیها - بخصوص امریکا - را در چشم جوان، بزرگ و موضع و موقع آن را دست نیافتنی کرده بودند که جوان مسلمان دانشجوی ما به هر جا هم میرسید، اصلاً فکر نمیکرد که ممکن است این فاصلهی ژرف علمی را کسی طی کند و به آنجاها برسد! اصلاً فکرش را نمیکرد.
لذا تلاشی هم انجام نمیگرفت. نهایت پرواز علمی یک درس خوانده و تحصیلکرده، این بود که بتواند از آنچه غربیها تولید کرده و ساختهاند، استفاده کند؛ همین. آنها چیزی بسازند و این بتواند از آن استفاده کند.
من مکرّر گفتهام که حتّی اجازهی تعمیر بعضی از ماشینها و دستگاههای جدید ساختِ خارج را که به ایران آورده میشد، به مهندسین و تکنسینها و کارکنان ایرانی نمیدادند.
میگفتند شما حق ندارید به این وسایل دست بزنید. هواپیمای مدرن را به ارتش ایران میفروختند؛ شرطش این بود که همافر و افسر فنّی ایرانی، به این دستگاه نزدیک نشود! هر وقت خراب شد، آن مجموعه قطعاتی را که مثلاً پانصد قطعه ابزار در آن است، جدا کنند و به خارج بفرستند.
یعنی تمام مجموعه را سوار طیّاره کنند و ببرند آنجا تعمیر کنند و برگردانند! اجازه نمیدادند که در اینجا به آن مجموعه دست بزنند. حتی در ادبیات، کاری کردند که ادیب ایرانی برای ادبیات فارسی هم چشمش را میدوخت که فلان خارجی چه گفته است! ای آقا؛ اینکه دیگر یک مسألهی وارداتی نیست.
در آن دوران، دانشگاه روزبهروز کشور را به خارج وابستهتر میکرد
اقّلاً در این قضیه به خودتان تکیه کنید. نمیکردند. امروز هم یک عدّه دلشان میخواهد همانطور عمل کنند. گاهی میگوییم: آقا! حقوق اسلامی ما غنیتر از حقوق غربی است. کدام حقوقدان غربی میتواند در زمینههایی که شیخ انصاری - که این روزها بحث دربارهی او زیاد است - تألیفی در آن زمینهها دارد و صاحب تحقیقاتی است، به غبار حرکت سریع این مرد و به گرد پای او برسد؟ ما دانشمندان بزرگی در زمینهی حقوق اسلامی داریم.
چطور باز هم باید در مسألهی حقوق به حقوق غربی مراجعه کنیم، ببینیم آنها در زمینهی مرافعات و حقوق مدنی و حقوق جزا چه تحقیقاتی کردهاند؛ برویم از آنها یاد بگیریم؟
حتّی امروز هم بعضی میخواهند این حقایق را نادیده بگیرند. این جزو آثار شوم همان قضایای آن روزهاست.
اینگونه درست کردند: دانشگاهی پشت به حوزه و حوزهای پشت به دانشگاه. دانشگاهی جدا از ارزشهایی که حوزه برای آن کار میکند و حوزهای بیخبر از تحقیقات علمی ای که دانشگاه انجام میدهد. وحدت حوزه و دانشگاه یعنی روآوردنِ این دو به یکدیگر.
ما میگوییم، حوزه و دانشگاه از روشهای خارجی هم که برایشان لازم است، استفاده کنند؛ از روشهای سنّتیِ مفیدِ خودمان هم استفاده کنند.
بنابراین در باب تعامل حوزه و دانشگاه، قضیه در این حدّی است که عرض شد. لکن عمق قضیهی وحدت حوزه و دانشگاه، بالاتر از این است. اصلاً، مسأله، مسألهی دیگری است. مسأله این است که دو جریان علمی و تحصیلی در کشور ما وجود دارد.
یکی از آن دو، به علومی مرتبط است که به جنبههای ارزشی جامعه میپردازند. این جریان، حوزه است که به دین، به اخلاق، به معارف و به فلسفهی الهی میپردازد. اگر چه کار حوزهها، علمی است و در حوزهها دقّتهای علمی، بسیار بالا و بسیار عمیق است؛ اما این کار علمی در خدمت جنبههای ارزشی جامعه و در خدمت دین و اخلاق است. کار علمیِ جریان دیگر - دانشگاه - در خدمت نیازهای جامعه است.
اگر فرض کنیم حوزه باشد و دانشگاه نباشد، نتیجه چیست؟
یک جامعه که نمیتواند بدون علم و صنعت و بدون پیشرفتها و تازههای کشف شده در میدان معرفت علمی، زندگی کند. بشر به علم و عالم همان قدر نیاز دارد که به ضروریّات درجه یک زندگیاش محتاج است.
علوم مختلف - چه علوم محض و چه علوم کاربردی در زندگی؛ مثل پزشکی، مسائل فنی، بقیهی رشتههای گوناگون علوم و حتّی زمینههای هنر و ادبیات - همه، وسائل و ابزارهای زندگیِ انسانند.
زندگیِ یک جامعهی بدون علم، زندگیِ تلخ و سست و همراه با بدبختی و ناکامی است. جریان دوم هم برای تأمین نیازهای ضروری زندگی کار میکند. این دو جریان علمی - دانشگاه و حوزه - بسیار لازمند. هر کدام اگر تنها خودشان باشند، یک ستون از دو ستون اصلیِ پیکر جامعه، خراب و ویران است.
اگر فرض کنیم حوزه باشد و دانشگاه نباشد، نتیجه چیست؟ نتیجه، گرفتاری و عقبماندگیِ ملّت و کشور ایران و نهایتاً تسلّط دشمن بر این کشور به بهانهی علم است. نتیجه این است؛ زیرا وقتی کشوری فاقد دانش، صنعت، ابزارهای فنّی و روشهای مدرن زندگی بود، کشورِ دیگری که از این روشها برخوردار است، میآید و آنها را به این کشور میفروشد. امّا به چه قیمتی؟ به هر قیمتی خودش خواست؛ به قیمت تمام ثروت مادّی کشور خریدار.
میگوید شما منابع زیرزمینیتان را به من بدهید تا من هم به شما محصولات صنعتیام را بدهم. این هم، تا حدودی چاره ندارد. همین کاری است که در زمان رژیم پهلوی انجام گرفت. در زمان پهلوی چه شد؟ در مقابل چه چیزی، محصولات صنعتی غرب را داخل این کشور کردند؟
در مقابل نفت. با نفت، سرمایهگذاری علمی نکردند که مقداری پول خرج کنند و لااقل اگر امروز محتاج بیگانگان هستند، فردا دیگر محتاج نباشند. این کار را نکردند.
ایران، بیحساب و کتاب پول خود را به حساب غرب ریخت، تا غرب محصولاتش را - آن هم باز با گزینش و دلّال بازیهای خود - در بازارهای ایران بریزد. لذا جامعهی ایران به جامعهای وابسته و بدون علم تبدیل شد که در آن برای یک عالِم و دانشمند و محققّ هم، میدان کار پیدا نمیشد.
این وضع جامعهای است که علم ندارد؛ ولو فرض کنیم حوزهی علمّیه داشته باشد. حال بماند که در آن رژیم، هم حوزهها را خراب کردند و هم دانشگاهها را.
اگر کشور، حوزه علمّیهی خوبی نداشته باشد، وضعش چگونه است؟
امّا اگر فرض کنیم جامعهای حوزه دارد، معنویّت و اخلاق دارد، اما علم ندارد؛ همین بی علمی، آن را به قربانگاه خواهد کشاند. زیرا دشمن میآید و محصول علمیای را که آن جامعه لازم دارد، حتّی به قیمت معنویّاتش به آن تحمیل میکند و میفروشد.
بالاخره مدّتی - یک روز و دو روز تاریخی - این جامعه صبر خواهد کرد و محصولات علمی را وارد کشور خودش نخواهد کرد؛ امّا آخرش ناچار است وارد کند. این حالت، وقتی است که پایه، خراب و ویران باشد.
حال اگر کشور و جامعهای دانشگاه خوبی داشته باشد، امّا حوزه علمّیهی خوبی نداشته باشد، وضعش چگونه است؟ این، از آن هم بدتر است! زیرا در این صورت، علم در کشور پیش خواهد رفت؛ امّا در جهت غیرهدفها و ارزشهای انسانی.
علمی خواهد بود در خدمت ظلم؛ علمی در خدمت استکبار؛ علمی در خدمت تبعیض؛ علمی در خدمت بیعفتی و حتّی علمی در خدمت خیانت به آرمانهای ملّی. اینگونه خواهد شد.
عزیزان من! این هم، باز همان حالتی است که متأسّفانه در دوران سلطنت در این کشور پیش آمد. دانشگاه بنیانگذاری کردند، اما دانشگاهی که بنایش را بر جدایی از دین و حوزه گذاشته بودند. حوزهی علمیّه بود، جدا؛ دانشگاه هم بود، جدا.
لذا نتایج بسیار بدی بر این مترتّب شد که به آن هم میرسیم. پس ملاحظه کردید که حوزهی تنها - بدون دانشگاه - کفاف نیازهای امروز ملّت و کشور ایران را نمیدهد. دانشگاهِ تنها - بدون حوزه - هم کفاف نمیدهد.
اگر دانشگاه و حوزه بر ضد هم باشند، تکلیف چه خواهد بود و نتیجه چه خواهد شد؟
حال اگر از یک طرف دانشگاهی بر مبنای ضدیّت با دین و ارزشهای اسلامی بنیانگذاری شده بود - یعنی بر اساس ضدیّت با ارزشهایی که حوزههای علمیّه میخواهند شکل علمی آن را تأمین کنند - و از طرف دیگر حوزهی علمیّهای بر اساس ضدیّت با تازههای علمی بنا شد و دو جریان که باید کمک و مکمّل یکدیگر و دو پایه برای نظام و دو بال برای پرواز به سطوح عالی بشری و انسانی باشند؛ بنای کار کردن بر ضدّ هم را گذاشتند، تکلیف چه خواهد بود و نتیجه چه خواهد شد؟
در این صورت، بدترین نتایج حاصل میشود. زیرا دو نیرو به جای سازندگی، در جهت تخریب یکدیگر به کار خواهند رفت و این بسیار خطرناک است.
این، آن کاری بود که در سالهای میانیِ رژیم منحوس پهلوی، نقشه کشیده بودند تا انجامش دهند. اوّل خواستند حوزه را تعطیل کنند؛ دیدند نمیشود.
این فکر مالِ سالهای اوّل بود. یعنی آن اوایل، رضاخان پهلوی به قم هجوم آورد و حوزه را تعطیل کرد. در همان سالهایی که امام بزرگوار ما مثل طلّاب جوان این جلسه، در قم جوانی طلبه بودند، وضع حوزه طوری بوده است که خود امام به ما میفرمودند ما روزها جرأت نمیکردیم در کوچه و خیابانهای قم ظاهر شویم.
پلیس رضاخان اجازه نمیداد طلبهی عمامه به سر در خیابانهای قم پیدایش شود. میگرفتند، اذیّت میکردند، به زندان میافکندند، لباسها را میکندند، توهین میکردند، عمامه را پاره پاره میکردند؛ بعد هم طلبه را به گوشهای میفرستادند که یا زندان بود یا تبعید و یا چیز دیگری شبیه آن. لذا طلبهها در چنان شرایطی درس خواندند.«۱۳۷۳/۰۹/۲۷»
نظر شما