خبرگزاری حوزه | دو نفر از شخصیتهای عرب از اهالی عباسیه، منطقهای بین حله و کوفه، خدمت آیتاللّه سید ابوالحسن اصفهانی میرسند و گِله میکنند که رئیس پلیس منطقه ما خیلی با اهل بیت (ع) بد و دشمن آنان است؛ شرابخوار و ظالم است و به شیعیان بسیار ستم میکند.
آیتاللّه سید ابوالحسن اصفهانی خیلی قدرت و محبوبیت و نفوذ کلام عجیبی داشت.
پانزده سال مرجع عالم تشیع بود.
مرحوم اصفهانی میفرماید: به این رئیس پلیس دشمن اهل بیت، ستمگر و بینماز، سلام مرا برسانید و بگویید: سید ابوالحسن با شما کار دارد.
میآیند و به او میگویند: ما خدمت آقا بودیم، ایشان با شما کار دارد.
میگوید: آقای شماست، من او را نمیشناسم. باز تأملی میکند و میگوید: باشد میآیم.
چند روز بعد خدمت آقا میرسد.
تا خدمت ایشان میرسد، آقای اصفهانی برخوردی با او میکند که گویا مدتها با این فرد آشناست.
سؤال میکند: شما که آنجا رئیس پلیس هستید چهقدر حقوق میگیرید؟
میگوید: ماهی چهارده دینار.
میگوید: چهارده دینار برای شما کافی نیست.
میگوید: بله، ولی قناعت میکنیم.
ایشان میفرماید: من نامهای به وکیلم در حلّه مینویسم که از این ماه به بعد، معادل همین حقوق را به شما از طرف من بدهند.
این بین من و شما یک راز باشد.
البته بین پول من و پول حکومت تفاوت است. پول من صد در صد پاک و حلال است، ولی پولی که حکومت میدهد حلال مخلوط به حرام است و شاید همه آن حرام باشد.
آیتاللّه اصفهانی در ادامه میفرماید: البته این پول برای نمازخوانهاست.
رئیس پلیس میگوید: اگر شرطش نماز خواندن است، ما نماز میخوانیم.
هنگامی که میخواهد برود آقا صدایش میزند و نصیحتش میکند که با مردم خوب رفتار کن که هم دنیایت آباد میشود و هم آخرتت.
از خدا بترس و نماز بخوان.
بعد از این برخورد اصفهانی با او، به آقایی که همراهش بوده میگوید: من تا به حال شک داشتم این سید مسیرش حق است یا نه، الآن یقین دارم حق با اوست.
تو موظف هستی از فردا به خانه من بیایی، نماز را یادم بدهی و مکتب اهل بیت را به من بشناسانی.
از آن به بعد، خودش و خانوادهاش مقید به نماز شدند.
داستانهای سمت خدا، ج ۲، ص ۷۸
نظر شما