یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۴
معنای حدیث «عَلِی مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ» در گفتار مرحوم آیت الله العظمی صافی گلپایگانی

حوزه/ مرحوم حضرت آیت الله صافی گلپایگانی در نوشتاری به معنای حدیث «عَلِی مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ» و احادیثی مربوط به عقائد پرداختند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، مرحوم حضرت آیت الله صافی گلپایگانی در نوشتاری به معنای حدیث عَلِی مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ و احادیثی مربوط به عقائد پرداختند و گفتند:

سوال: پس از سلام و عرض ارادت، مطالبی جهت اینجانب و بعضی از گویندگان مذهبی مجهول بوده؛ استدعا دارم آن حضرت ما را راهنمایی فرمایند. آیا مطالب ذیل که به عنوان حدیث در میان عامّه منتشر گردیده، واقعاً حدیث است یا نه؟ در صورت صحیح السند بودن، نشانی دقیق آن را معین، و معنی صحیح آن را مرقوم فرمایید.

۱. «عَلِی مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ».

۲. «خَلَقَ اللهُ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ».

۳. «اَلطُّرُقُ إِلَی اللهِ بِعَدَدِ أَنْفَاسِ الْـخَلَائِقِ».

۴. «اَلشَّرِیعَهُ أَقْوَاِلی وَالطَّرِیقَهُ أَحْوَالِی وَالْـحَقِیقَهُ حَالِی…».

۵. جریان متعفّن شدن بدن ایوب علیه السلام که فقط در تفسیر قمی آمده است.

۶. آیا نظر حضرتعالی درباره «حدیث عشق» که مرحوم «محدّث نوری» در کتاب نفس الرحمان (ص ۷۹) آورده است، موافق نظر مرحوم محدث است یا نه؟

۷. آیا مرحوم مجلسی کتابی به نام تشویق السالکین داشته است، یا این کتاب را به آن بزرگوار نسبت داده اند؟

جواب۱: جواب از اعتبار حدیث «عَلِی مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ»:

این حدیث را «حافظ ابونعیم اصفهانی» در حلیه الاولیاء از «کعب بن عجره»، از پدرش از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و «هیثمی» در مجمع الزوائد، از «طبرانی» در المعجم الکبیر و الاوسط از «کعب بن عجره»، از پدرش روایت کرده است به این لفظ:

قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم: لَا تَسُبُّوا عَلِیاً فَإِنَّهُ مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ‏.

همچنین «مناوی» ـ از علمای اهل سنت ـ آن را در کتاب کنوز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق از ابونعیم اصفهانی روایت کرده است. «علامه مجلسی» نیز در بحار الانوار در باب «کفْرُ مَنْ سَبَّهُ أَوْ تَبَرَّأ مِنْهُ علیه السلام » از «ابونعیم» روایت فرموده و با بیانی آن را شرح کرده است.

«احمد» در مسند، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که فرمود: «فَوَ اللهِ إِنَّهُ لَأَخْشَنُ فِی ذَاتِ اللهِ أَوْ فِی سَبِیلِ اللهِ»؛ و به این لفظ نیز روایت کرده: «إِنَّ عَلِیاً لَأَخْشَنُ فِی ذَاتِ اللهِ». بدیهی است این حدیث غیر از حدیث اول است.

اما از طریق شیعه، برحسب کتاب اجازات بحار، مولی نظام الدّین سیداحمد بن سیدمحمد معصوم حسینی ـ که از علمای بزرگ و پدر عالم جلیل «سیدعلی خان» مولّف ریاض السالکین و سلافه العصر است ـ در اجازه ای که برای سیدجمال الدین محمد بن سید عبدالحسین حسینی بحرانی ـ که او نیز از مفاخر عالم علم است ـ مرقوم فرموده، مسنداً این حدیث را از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به این لفظ روایت کرده است: «إِنَّ عَلِیاً مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ».

در خاتمه با بیان سند حدیث، مناسب است مختصری را نیز به عنوان شرح آن اضافه نماییم:

این جمله، اشاره به مقام کمال ایمان، و تسلیم مطلق و توجه تامّ حضرت امیرالمومنین علیه السلام به خداوند متعال، و از خود بی خودی و خود نبینی و اطاعت محض آن حضرت از احکام خدا دارد. مقامی که متصرّف در وجود و مالک قلب و اراده و نیت صاحب آن در اجرای اوامر الهی و جهاد فی سبیل الله و اقامه حقّ و عدل هیچ چیز و هیچ کس جز خدا نیست.

برخلاف مردم متعارف و اکثریت ملاحظات و تزلزل یا تثبیت مواضع شخصی، وجاهت اجتماعی، مقاصد سیاسی، خشم و یا خشنودی و تشویق یا ملامت و حُبّ و بغض این و آن او را از انجام وظایف باز نمی دارد.

آری، آن حضرت ظهور اکمل «کونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للهِ وَلَوْ عَلَی‏ أَنْفُسِکمْ‏»؛ «یجَاهِدُونَ فِی‏ سَبِیلِ اللهِ وَلَا یخَافُونَ‏» و «لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلَا بَیعٌ عَنْ ذِکرِ اللهِ» بود. بی باکانه در هر موضوع و هر پیشامد فرمان و حکم خدا و رسول را اجرا می کرد و در غزوات و میادین جهاد بی خوف و بیم و بی هیچ اندیشه جلب نفع یا ترس از وقوع در ضرر، از خطرات استقبال داشت؛ و مانند کسی که نیروی اندیشه در این امور و تأمّل در عواقب خطرناک آن نداشته باشد عمل می فرمود.

از جنگ «موته» که حضرت «جعفر طیار»، «زید بن حارثه» و «عبدالله بن رواحه» به درجه رفیعه شهادت رسیدند، راجع به منزلت و درجه این سه شهید عالی مقام، رویایی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که از آن علوّ درجه جعفر و زید بر عبدالله استفاده می شود؛ چون آن دو بی درنگ و بی اندیشه و خیال به میدان شهادت شتافتند. ولی عبدالله با اندک اندیشه ای ـ که شاید از یک لحظه درنگ هم تجاوز نکرد ـ به میدان رفت.

این سه نفر همه به شهادت رسیدند و هر سه عالی قدر و شهید فی سبیل الله هستند؛ اما چون در این موقف و مهلکه آن دو بی باکانه تر بودند، رتبه بالاتری را حائز شدند.

حالِ ممسوسیت فی ذات الله چنین حالی است. حالی است که اگرچه مرتبه کمال قوّه عقلانی است، در انظار مردم متعارف که در کار دین و آخرت حساب های دنیایی را کم و بیش ملاحظه می نمایند، بی فکری محسوب می شود؛ درصورتی که بلوغ و رشد حقیقی انسان نیل به این مرتبه و مقام است.

امیرالمومنین علیه السلام در این خصیصه عالیه ـ که مرتبه کمال تفوّق و علوّ منزلت انسان و فرشته است و «ممسوس فی ذات الله» تعبیری از آن است ـ مرتبه اکمل و اعلی را دارا بود. در تمام عمر و در تمام مواضع سیاسی و اجتماعی و در همه غزوات و در هر کجا و هر شرایطی فقط به وجه الله می نگریست و به پیامدها و عکس العمل های منفی یا مثبت این مواقف برای شخص خود و یا کسان و وابستگانش نمی اندیشید.

پیامدهای فداکاری ها و جهاد آن حضرت در غزوات و قتل سران کفر و شرک از جمله همان کینه ها و عقده هایی بود که خاندان و قبایل آنها، خصوصاً بنی امیه از آن حضرت و اهل بیتش در دل گرفتند، که آن احقاد بدریه و حنینیه و احدیه و… ـ که همه در واقع احقادشان از پیروزی اسلام و دین توحید و موفقیت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم بود ـ پس از رحلت پیغمبر ظاهر شد؛ و از اسباب مهم ورود آن همه مصائب و نوائب بر اهل بیت علیهم السلام شد. ولی علی علیه السلام کسی نبود که خوش نشینی، راحت طلبی و آسایش خود و کسانش را بر نصرت اسلام و اطاعت از فرمان خدا و رسول برگزیند و در این موقف به مثل این حساب ها بیندیشد. و از طرف شدن با تمام خلق جهان، در راه انجام وظایف الهی هراس داشته باشد. آن حسابی که او داشت از این حساب های به اصطلاح زیرکانه و عاقلانه دیگران خارج بود. او ممسوس فی ذات الله بود و مانند شخص غیرملتفت و غافل از این حساب ها، عمل می کرد. اگر او در اقدامات و کارهایش چنین حساب هایی کرده بود ـ همان طور که حتی دشمنانش معترف بودند ـ «لَـمَا قَامَ عَمُودُ الْإِسْلَامِ»؛ اسلام برپا نمی شد و پرچم توحید به اهتزاز در نمی آمد.

سَلَامُ اللهِ عَلَیک یا أَمِیرَ الْـمُومِنِین‏ یا إِمَامَ الْـمُوَحِّدِینَ وَیا یعْسُوبَ الدِّینِ وَعَلَی ابْنِ عَمِّک وَأَخِیک رَسُولِ اللهِ وَعَلَی أَهْلِ بَیتِک الطَّاهِرِینَ.

جواب۲: جواب از حدیث «إِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ‏»:

صدوق در کتاب توحید به سند از «حسین بن خالد» روایت فرموده است:

«قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا علیه السلام یا ابْنَ رَسُولِ اللهِ إِنَّ النَّاسَ یرْوُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَ: «إِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ»، فَقَالَ: «قَاتَلَهُمُ اللهُ، لَقَدْ حَذَفُوا أَوَّلَ الْـحَدِیثِ، إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم مَرَّ بِرَجُلَینِ یتَسَابَّانِ فَسَمِعَ أَحَدَهُمَا یقُولُ لِصَاحِبِهِ: قَبَّحَ اللهُ وَجْهَک وَوَجْهَ مَنْ یشْبِهُک، فَقَالَ یا عَبْدَ اللهِ لَا تَقُلْ هَذَا لِأَخِیک، فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ خَلَقَ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ».

همچنین از «ابی الورد بن ثُمامه» از امیرالمومنین علیه السلام روایت کرده است:

«قَالَ: سَمِعَ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلم رَجُلاً یقُولُ لِرَجُلٍ قَبَّحَ اللهُ وَجْهَک وَوَجْهَ مَنْ یشْبِهُک، فَقَالَ: مَهْ، لَا تَقُلْ هَذَا فَإِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ».

قَالَ الصَّدُوقُ: «تَرَکتِ الْـمُشَّبِّهَهُ مِنْ هَذَا الْـحَدِیثِ أَوَّلَهُ وَقَالُوا: إِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَی صُورَتِهِ، فَضَلُّوا فِی مَعْنَاهُ وَأَضَلُّوا».

صدوق حدیث دیگری نیز در تفسیر این جمله روایت کرده است که به فرمایش علامه مجلسی مانند تأویل بر تقدیر عدم ذکر اول حدیث و تصحیح معنی است.

سید مرتضی نیز در تنزیه الانبیاء، فصل مشبعی در این موضوع بیان فرموده است که می توانید مراجعه فرمایید.

جواب۳: پاسخ از سوال درباره جمله «اَلطُّرُقُ إِلَی اللهِ بِعَدَدِ أَنْفَاسِ الْـخَلَائِقِ»:

فعلاً در نظر ندارم که این جمله را در کتب احادیث معتبر دیده باشم؛ ولی مضمون آن اشاره به کثرت دلایل بر وجود خدا و طرق الی اللّه بعدد انفاس خلایق است. فی الجمله اشاره به کثرت این طرق و دلایل آفاقیه و اَنْفسیه، و به اصطلاح برهان إنّی بر وجود خداوند متعال است، که در قرآن کریم مکرّر تذکر داده شده است؛ مثل:

«وَفِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ * وَفی‏ أَنْفُسِکمْ‏»، «إِنَّ فِی‏ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ.. .»، «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً»، و «وَلَوْ أَنَّ مَا فِی الْأَرْضِ‏.. .».

مطلب قابل توجه این است که در این جمله هم حقّ مطلب ادا نشده است. زیرا بنا بر اینکه «انفاس» جمع «نَفَس» به فتح «فاء» (دم) باشد، نه جمع «نَفْس» به سکون «فاء» که جمع آن «نفوس» است به هر دو معنی یا هر دو لفظ هم اگر این جمله گفته شده باشد (انفاس یا نفوس)، طرق الی اللّه محصور در این عدد نمی شود؛ زیرا به هر دو کلمه «نفوس» یا «انفاس»، طرق الی الله محصور در مخلوقات جاندار ذی نفس و ذی نَفَس نیست؛ و به این همه آیات بی شمار الهی در زمین و آسمان اشاره نشده است.

علاوه براین اگر مقصود از «انفاس» و «نفوس» خود آنها باشند، غیر آنها به حساب نیامده، و اگر غیر آنها باشد، خود آنها منظور نشده اند؛ و این دلیل بر این است که کلام بشر در بیان این معانی ـ هرچه هم رسا باشد ـ کوتاه و قاصر است و حقیقت همان است که گفته اند:

وَإِنَّ قَمِیصاً خِیطَ مِنْ نَسْجِ تِسْعَهٍ وَعِـشِرْینَ حَرْفاً عَنْ مَعَالِیهِ قَاصِرٌ

و اگر گفته شده بود: «عَدَدُ الطُّرُقِ إِلَی اللهِ بِعَدَدِ کلِّ مَا سِوَاهُ مِنَ الْآیاتِ وَالْعَجَائِبِ»، شاید کامل تر بود.

به هرحال باید اعتراف کنیم که الفاظ ما در بیان این معانی ـ به هر گونه ادا کنیم ـ کامل نیست. بیان کامل، همان آیات قرآن کریم و بعد هم عباراتی است که در احادیث معتبره و ادعیه شریفه بیان شده است.

جواب۴: پاسخ سوال در مورد صحّت خبر «اَلـشَّرِیعَهُ أَقْوَالِی، وَالطَّرِیقَهُ‏ أَحْوَالِی، وَالْـحَقِیقَهُ حَالِی»:

این خبر را ـ چنان که از متن و الفاظ آن معلوم است ـ نمی توان به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داد. برحسب آنچه از آیات و احادیث استفاده می شود، شریعت کلّ دین و هدایت های دین و مَا اُوحِی بِهِ إِلَی رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم است که از اقوال و افعال و احوال پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم استفاده شده است. و اقوال پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و احوال او مثل افعال او طریقت است؛ و اقوال و افعال آن حضرت، مثل احوال او حقیقت است.

به حدس قوی، این خبر از مجعولات صوفیه است. علاوه بر آنکه در هیچ یک از جوامع و کتاب های معتبر حدیث شیعه یا سنّی، مثل «کتب اربعه»، و «صحاح ستّ» این خبر روایت نشده است؛ بلکه در کتاب مستطاب بحار الانوار نیز ـ که بیش از یکصد جلد کتاب حدیث است و اهتمام فراوانی در جهت جمع آوری احادیث در آن شده ـ این حدیث وجود ندارد.

فقط در عوالی اللئالی ابن ابی جمهور احسائی مرسل و بدون سند و ذکر مأخذ و مصدر نقل شده است. صاحب مستدرک نیز آن را از آن کتاب نقل نموده است و به «سیدحیدر آملی» نیز نقل آن را نسبت داده است.

بدیهی است این نقل های بی مأخذ ـ اگر بیش از اینها هم باشد ـ موجب اعتبار خبر و جواز اعتماد بر آن نمی شود.

نظر به نقل مثل این خبر و اخبار دیگر در این کتاب، بزرگانی مثل: «علامه مجلسی» و «محدث بحرانی» به نقل از بعضی مشایخ خود، آن را به جمع بین غثّ و سمین و صحیح و سقیم توصیف کرده اند.

جالب این است که محقق کتاب عوالی اللئالی با اهتمام بسیار که در ارائه مصادر اخبار آن مبذول داشته، چون برای بسیاری از اخبار آن مصدر و مأخذی نیافته، آنها را به کتاب «مستدرک» مستند کرده است؛ درحالی که مستدرک نیز آن اخبار را از عوالی اللئالی نقل نموده است.

به این صورت می بینیم برای این دسته از اخبار عوالی اللئالی مدرک و مأخذ معتبری نیست و ازجمله محقّق محترم، این خبر را نیز به مستدرک حواله داده است. فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصَارِ.

جواب۵: پاسخ سوال در مورد صحّت خبر تعفّن بدن حضرت ایوب علیه السلام:

سید مرتضی در کتاب تنزیه الانبیاء، این موضوع را با تأکید رد فرموده است. بعضی اخباری که بر آن دلالت دارد اخبار آحاد است، که اولاً در مسائل اعتقادی مورد تمسک نیست و ثانیاً اگر با ضرورت حکم عقل منافی باشد، معتبر همان حکم عقل است.

با این وجود می توان گفت: وقوع چنین استثنایی در مسئله نبوّات منافی با ضرورت حکم عقل به تنزّه انبیا از امراضی که موجب تنفّر طباع و نقض غرض از رسالت آنها می شود، نیست؛ زیرا این جریان مشتمل بر اسرار و حکمت هایی است که عالم به تمام آن، خداوند متعال است. اجمالاً یک سلسله امتحانات و ابراز استعداد انسان برای صبر و مقاومت در برابر مصایب و شداید و تسلیم و رضا به قضای الهی در خود این امتحان بزرگ مشهود است که از آن تفسیری از «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ‏» فهمیده می شود.

در پاسخ لزوم نقض غرض، ممکن است بگوییم: این ابتلای شدید یک پیغمبر خدا ـ که عظمت صلاحیت هایی را که انبیا واجد آن بوده اند را نشان می دهد ـ بعد از اثبات نبوّت به معجزات، نقض غرض نیست؛ و در آن مَثَل شخص نبی که در معرض آزمایش و امتحان قرار می گیرد، امّت و مردم نیز امتحان می شوند و مرتبه قوّت عقیده و ایمان آنها به نبوّت او معلوم می گردد. خصوصاً که با رفع آن ابتلا و ظهور آن معجزات ظاهره، امر نبوّت او موکد و محکم تر می شود.

بلی، در ابتدای ثبوت و تبلیغ امر رسالت و قبل از اثبات آن به معجزه، این امتحان، نقض غرض و مغایر با حکمت و مصلحت نبوات و بعث انبیاء است.

عدم امکان تبلیغ رسالت در این حال و به طور موقّت که غرض اهمّ مقصود باشد، نقض غرض مطلق نیست؛ و در واقع در ارتباط با تحقّق کامل همان غرض اصلی است. به خصوص که چنان که گفته شده در بازگشت او به حال اول و ظهور آن معجزات کبیره، اظهار حق و اتمام حجّت بر خلق بیشتر می گردد.

نتیجه کلام این می شود که اگرچه تفاصیل سرگذشت این پیغمبر عالی قدر خدا بر ما معلوم نشود و تفاصیلی را که در بعضی اخبار است نه نفی و نه اثبات کنیم، اجمالاً از آیات قرآن مجید، اهمیت موضوع و شدت ابتلا و عظمت صبر این پیغمبر خدا معلوم می شود که مثل این تفاصیل به گونه ای سختی ابتلائات او را ارائه می دهند؛ و چنان که بیان شده نقض غرض و خلاف حکمتی پیش نمی آید. وهُوَ الْعَلِی الْـحَکیمُ.

حقیر، فی الجمله به شدت این ابتلا و بی نظیر بودن آن در نوع خود و به حکمت و مصلحت آن معتقدم، و آن را از اعظم دلایل بر قابلیت انسان، و اشرفیت او از همه مخلوقات می دانم.

جواب۶: پاسخ سوال درباره «حدیث عشق»، که مرحوم «محدث نوری» در نفس الرحمان آورده اند:

بلی؛ اخبار مورد اشاره علاوه بر آنکه مرسل و بی سند است و منتهی به ائمّه علیهم السلام نیست، از جهت متن، غرابت دارد؛ و برشمردن آنها از احادیث قدسیه جزاف و خلاف اعتبار است.

مطالبی که «محدث نوری» در اینجا افاده کرده، در نهایت استحکام است و حقیر نیز در جواب بعضی سوالات، درباره این موضوع توضیحاتی داده ام.

عجیب این است که با اینکه در اهل سنّت گرایش به تصوّف به واسطه بی ارتباطی آنها با مکتب و مدرسه اهل بیت علیهم السلام زیاد بوده و هست، در جوامع و مسانید آنها، مثل: صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ترمذی، سنن ابن ماجه، سنن ابی داود و سنن نسائی (صحاح ست) و سنن دارمی و موطأ مالک ظاهراً کلمه عشق و مشتقّات آن دیده نمی شود. فقط در «مسند احمد» در روایتی راجع به ازدواج و مذّمت بر ترک آن از ابوذر، کلمه عشق در داستان مرد عابدی که عاشق زنی شده و به واسطه عشق به کفر گرایید، آمده است؛ و در جوامع شریفه ما نیز در نهایت ندرت این کلمه یا بعضی مشتقّات آن دیده می شود.

در من لا یحضره الفقیه و تهذیب فقط در یک حدیث، در حکایت آن دو قاضی که عاشق زن دوست خود شدند آمده است. در استبصار اصلاً این لفظ دیده نمی شود. در کافی شریف نیز در سه مورد این مادّه آمده است که در دو مورد آن دلالت بر مذمّت صاحب آن دارد؛ و فقط در یک مورد در روایتی که آن هم بنابر قول صاحب مرآه العقول سندش ضعیف است، در مورد عشق به عبادت این مادّه در هیئت «عَشَقَ» (فعل ماضی) دیده می شود.

و در مثل موسوعه بحار الانوار نیز این لفظ به ندرت دیده می شود و بیشتر در معانی مذمومه، مثل عشق به زنان بدکاره، نظیر عشق «ابن ملجم» به «قطام» و قدار عاقر ناقه صالح یا عشق به زنان بیگانه، یا عشق به دواب و اموال استعمال شده و مواردی که در معنای ممدوح استعمال شده باشد، از سه چهار مورد تجاوز نمی کند.

مهم تر از همه اینها آنکه در قرآن مجید اصلاً این کلمه وجود ندارد؛ درحالی که مثل کلمات: حب، محبوب، حبیب و محب و مشتقات دیگر آن در کتاب و سنت بسیار زیاد استعمال شده است.

خلاصه غرض از این توضیحات بحث لفظی نیست. مقصود این است که در کتاب خدا و این جوامع بزرگ شیعه و سنّی و مثل جامع بحار الانوار حتی در یک مورد، لفظ عشق به خدا نسبت داده نشده؛ چنان که عاشق یا معشوق نیز بر خدا اطلاق نشده است و بر دوستان خدا نیز عاشق گفته نشده است. و در دعایی از مجموع ادعیه، خدا به اسم «یا عاشق» و «یا معشوق» خوانده نشده است؛ درحالی که «حبّ الله» و «حبیب الله» و «محبوب» و «محب» مکرّر و بسیار اطلاق شده است.

بنابراین می توان چنین استفاده کرد که این لفظ برای بیان ربط معنوی و قرب و حبّ بنده به خدا مفهومش وافی و کافی نیست؛ و چون در به کار بردن الفاظ در معانی مربوط به قدس مقام ربوبیت و الوهیت، مثل اسماء الحسنی، شرط ادب این است که بر الفاظی که در شرع و لسان شارع مقدّس و کتاب و سنّت آمده است اقتصار شود، از این جهت تعبیر از حبّ به خدا به «عشق»، و از خدا به «معشوق» و از بنده به «عاشق» خلاف این ادب است.

همان طور که «خواجه طوسی» در اطلاق اسمائی غیر از اسماء الحسنی بر ذات اقدس حق ـ جلّ اسمه ـ اظهار نظر فرموده و آن را منع کرده است.

سرّ مقبولیت این کلمه «عشق» در بعضی نفوس و تداول آن در اَلسنه، نکته دیگری است که از بیان آن ـ چون موجب اطاله کلام است ـ خودداری شد.

جواب۷: پاسخ سوال راجع به استناد رساله «تشویق السالکین» به مجلسی:

صحّت نسبت به مثل عالم جلیل، آخوند «ملا محمدتقی (مجلسی اول)»، بسیار بعید، بلکه قطعی البطلان است.

این رساله، مشتمل بر مطالبی است که به اجماع اعاظم علما و محدّثین شیعه و اسلام شناسان و متخصّصان اصول و مبانی مذهب تشیع، مانند فرزند عالی قدر ایشان، نابغه بزرگ و مفخر عالم علم و اسلام، علامه مجلسی آن مطالب، مردود و باطل است؛ ازجمله:

۱. تفسیر به رأی «إِلَّا لِیعْبُدُونِ‏» به «أی لیعرفون» است.

۲. تصدیق صحّت سلاسل و طرق صوفیه و تجلیل از مثل «ملای رومی»، «علاءالدوله سمنانی»، «بایزید بسطامی»، «محیی الدین»، «عطار»، «صوفیه نوربخشیه» و… است که هرکس بخواهد در حدودی از حال آنها آگاه شود می تواند به کتبی مثل حدیقه الشیعه مرحوم مقدس اردبیلی و خیراتیه و فضائح الصوفیه و کتاب جدیدالتألیف عرفان و تصوّف و کتب دیگر رجوع نماید.

۳. تصویب خانقاه و بدعت خرقه پوشی است که پسر بزرگوار آن پدر، در رأس بزرگانی است که با صراحت آن افراد را اهل باطل و گمراه، و این اعمال را بدعت و ضلالت می داند.

ما که در شمار اصحاب ائمه علیهم السلام امثال «محمّد بن مسلم»، «ابان بن تغلب»، «زراره بن اعین» و صدها شخصیت دیگر که بلاواسطه در مکتب آن بزرگواران پرورش یافته و به مقامات بلند علمی و عملی نایل شده اند، و در شاگردان بلندپایه آنها از عصر غیبت و کلینی و عصر صدوق و شیخ مفید و سیدین و شیخ طوسی تا عصر مجلسی و عصر صاحب جواهر و شیخ انصاری و آیت الله بروجردی و عصر حاضر، احدی از علما و حاملان علوم و معارف اهل بیت علیهم السلام را در این سلاسل و طریقه ها نمی بینیم، چگونه می توان باور کرد که شخصی مثل «مجلسی اول» ـ شارح من لا یحضره الفقیه به فارسی و به عربی ـ از افرادی که در این رساله نامبرده شده اند، تجلیل کند.

علامه مجلسی که از هر کس اعرف به حال پدر است، جدّاً پدر خود را از گرایش به صوفیه تبرئه می کند؛ بنابراین، این رساله همان طور که شیخ ما ـ علامه و کتاب شناس بی بدیل معاصرِ صاحب الذریعه ـ به آن تصریح کرده، به ایشان نسبت داده شده است. چنان که کتاب دیگری هم که در این رساله به اسم «مستند السالکین» نام برده نیز به گفته ایشان منسوب به مجلسی اول است؛ نه از مجلسی اول.

چهارمین چیزی که صحّت انتساب این رساله را به مجلسی اول نفی می کند، اشتمال آن بر بعضی احادیث ضعیفه و مجعوله است. از آن جمله این خبر است که: از امیرالمومنین علیه السلام از معنای تصوّف سوال شد؛ فرمود: تصوّف مشتق از صوف است و آن سه حرف است (ص، و، ف)؛ پس «صاد» صبر و صدق و صفا، و «واو» ودّ و ورد و وفا، و «فاء» فقر و فرد و فنا است.

اولاً این خبر بی سند و بی مأخذ و مرسل است؛ و محقق عوالی اللئالی که این خبر از آن نقل شده می گوید: با کاوش بسیار (شدید) آن را در جایی نیافته است، و یقیناً هم در مأخذ معتبری نبوده و نیست.

ثانیاً، متن و مضمون خبر به وضوح بر جعل و کذب بودن آن دلالت دارد. انصافاً چنین معنای عامیانه و سست را به مثل امیرالمومنین علیه السلام ـ صاحب آن خطبه های محکمه توحیدیه و معارف حقیقیه یقینیه ـ نسبت دادن، اهانت به مقام مقدّس و رفیع آن حضرت است.

بدیهی است هر کس می داند که هر اسم و هر کلمه بد یا خوب را می شود حروفش را به این شکل به میل خود تفسیر کرد و برای اسم ها و کلمات خوب معانی بد، و برای کلمات زشت و قبیح، معانی خوب و بلکه متعدّد و متضاد بیان کرد.

همین لفظ تصوّف را می توان گفت: «صاد»ش، صنم (بت)، صم (کری) و صب و صرع و صداع و صیحه و… است؛ و «واو» آن، ویل و وباء، و وثن (بت) و وجع و ورم و وزغ و… است؛ و «فاء» آن، فساد و فتنه و فحش و فجیع و فرعون و… است.

و از جمله این احادیث ضعیفه ـ که نقل آن دلالت بر عدم صحّت انتساب این رساله به مجلسی اول دارد ـ خبر خرقه است که در جلد چهار عوالی اللئالی حدیث ۲۲۴، آن را نقل نموده است؛ و در ضعف آن همین کافی است که محقّق کتاب عوالی اللئالی در مورد آن گفته است: با فحص شدید و جهد جهید و سیر کتب و دفاتر در روزها و شب ها، و تحمّل مشقّت هایی که عادتاً تحمّل نمی شود، به این حدیث و مشابه آن در کتاب های مورد اعتماد اصحاب برنخوردیم و شاید از مخترعات و دروغ های بعض متصوّفه باشد.

وی سپس کلام بسیار متینی از علامه مجلسی در عذر نقل بعضی اخبار و مرویات دیگران نقل نموده است که ما به واسطه اینکه سخن بیشتر از این طولانی نشود از نقل آن خودداری کردیم. هر کس بخواهد می تواند به کتاب مستطاب بحار الانوار از ابواب تاریخ امیرالمومنین علیه السلام رجوع نماید.

غرض اینکه چگونه می شود مثل مجلسی اول، با آن تبحّری که در علم حدیث و وجوه ردّ یا قبول اسناد روایات داشته، به این گونه احادیث ـ که بی اعتبار بودن آنها کالشمس فی وسط السماء بر هرکس که مختصر اطّلاع از علم درایه و حدیث داشته باشد واضح و روشن است ـ استناد جسته باشد؟

و بعد از این، به فرض اینکه حدیث خرقه معتبر باشد، چنان که ما نیز امکان وقوع آن را ـ اگرچه به این خبر قابل اثبات نیست ـ نفی نمی کنیم، زیرا عدم امکان اثبات، اعمّ از عدم امکان وقوع است، این خبر چه ارتباطی با خرقه این گروه به اصطلاح درویش دارد؟ و چگونه با آن، مشروعیت و رجحان این بدعت متداول خرقه بین آنها ثابت می شود؟

همه اینها شواهد و قراین است بر اینکه این رساله و مشابه آن به مثل مجلسی اول قابل استناد نیست؛ و شخصیتی مثل او شأنش اجلّ از این است که این همه نکات علمی را تمیز و تشخیص ندهد.

به هر حال، این رساله از هرکس که باشد به واسطه اینکه متضمّن تأیید صوفیه و افرادی است که فساد عقیده آنها مسلّم است، از طریقه حقّه اثنا عشریه و علمای اعلام شیعه خارج و منحرف است.

عَصَمَنَا اللهُ تَعَالَی مِنْ زَلَّاتِ الْأَقْوَالِ وَالْأَقْلَامِ وَمَا یوجِبُ الْإِضْلَالَ وَالْإِنْحِرَافَ وَثَبَّـتَنَا عَلَی التَّمَسُّک بِالْثَقَلَینِ: کتَابِ اللهِ وَالْعِتْرَهِ الْأَئِمَّهِ الطَّاهِرِینَ الْـمُنْتَجَبِینَ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیهِمْ أَجْمَعِینَ.

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha