حرفهای رمضانی این استاد برجسته فلسفه و عرفان اسلامی شنیدنی است و خواندنی؛ در «گفتگوی تنهایی».
شما چقدر با این حس احساس رضامندی از زندگی، عجین هستید؟چگونه به آن نگاه می کنید؟
به دو دلیل معمولا موفقیت توام با رضامندی است. یکی اینکه کارهای دنیوی آرزویش یک لذتی دارد، بعد از رسیدن یک لذت دیگر، یعنی آن لذت آرزو دیگر نمی ماند و به قول معروف وصال عشق را می کشد. فردی دوست دارد وکیل شود، دوره اول وکیل می شود در دوره دوم وکالتش هیچ لذتی از این نمی بیند و دلش می خواهد رئیس جمهور شود؛ اما عموما جریان از این قرار است که بشر مخصوصا در کشورهایی مانند کشور ما، گاهی به سوی مقصدی رانده می شود که آرزویش نبوده است. من بارها از بچه هایی که به رشته فلسفه آمده بودند می پرسیدم که از کجا و برای چه به این رشته علاقمند شدید؟ می گفتند بعد از قبول نشدن در رشته های دیگر در این رشته قبول شدیم؛ ولی یک کسی را می بینی می آید و کم کم به کار ش اخت می شود و مورد رضایتش واقع می شود.
سعدی می گوید:
بخسبند خوش روستایی و جفت به ذوقی که سلطان در ایوان نخفت
آن روستایی با همسرش چنان با آرامش شب می خوابند که پادشاه با ملکه اش با آرامش به خواب نمی روند. رضامندی بیشتر بستگی به فهم افراد و روحیه افراد دارد. فهم مربوط به رشد ذهنی انسان است و روحیه مربوط به تربیت و شیوه ی زندگی است و در اختیار شخص نیست. بعضی ها از نظر خانوادگی و تربیت طوری هستند که خوشبین هستند.
شاید من در دوران طلبگی و دانشجویی بدترین شرایط مادی را داشتم، اما یکی از دوستانم می گفت اگر فلانی باشد من نمی آیم چون ایشان همیشه سرحال هستند. از بچگی اینگونه بودم و روحیه ام شاد بود، این مربوط به آگاهی نیست. ولی الان که آگاه تر شده ام، گاهی برای خودم مسایل را توجیه می کنم. مثلا من قوی ترین ابزارم حتی قبل از مغزم، چشمانم است که بتوانم مطالعه و تحقیق کنم اما الان رسیده به صفر و با ذره بین هم بیش از یک صفحه نمی توانم ببینم و بنویسم و همه اینها به این معنی است که من یک موجودم یکبار به دنیا می آیم و یک کارهایی را باید برای جامعه ام انجام دهم.
آیا برای پولاد آب دیده شدن سختی کشیدن لازم است یا اینکه الزامی به سختی کشیدن نیست؟
در عالم عرفان یک حسابی است که در عالم خارج از عرفان این حساب نیست. عالم عرفا اساسش سلوک است. سلوک یعنی رنج بردن، نخوردن، نخوابیدن حرف نزدن گرسنه ماندن و کسی که سختی نکشد در عالم سلوک نتیجه نمی گیرد. اما در زندگی عادی گاهی می شود انسان در رفاه دنیا می آید، یک شاهزاده یا یک بچه ای که پدرش دزد بوده و کلی ثروت دزدیده و برای فرزندش گذاشته؛ این بچه چشم باز می کند و می بیند که امکاناتی در اطرافش است. اما آن راه به دوست بردن چیست؟ راه به دوست بردن در عالم عرفان همان اصول است؛ اما در زندگی اینکه منی که این امکانات را در دست دارم آیا می توانم با این امکانات کار خیری بکنم یانه. بعضی از ثروتمندان غرب از هرجایی که پول در می آورند، مهم نیست، ولی می بینید گاهی این پول ها را صرف جاهایی می کنند که به منفعت عموم مردم تمام شود؛ به مراکز تحقیقاتی، به بیمارستان ها و دانشگاه ها وقف می کنند. و گاهی هم می بینید افرادی هم پولی به دستشان می آید و این پول را جز برای کشتن وقت خودش هزینه نمی کند. این ها را باید ما تشخیص دهیم.اما از نظر حضرت حق، آدم های ضعیف و فقیر و بی پول گاهی چنان می توانند موثر واقع شوند که هزاران پولدار نمی توالنند موثر باشند. بسیاری از دانشمندان ما از طبقات فقیر بودند. و پیامبر (ص) از طبقه فقیر بودند و یتیم بودند. اما خداوند یک طرح نوی به وسیله او در جهان افکند.
به فکر بچه بودن خوب است ولی به فکر همه ی بچه ها بودن لذتی دارد که فقط علی(ع) و پیروان علی(ع)و محمد(ص) و پیروان محمد(ص) می توانند بیابند.
چقدر در رسیدن به آرامش، بازگشت می تواند کمک کند؟ و چقدر منیت و یا قدرت و یا شهرت ما از این بازگشت پیشگیری می کند؟
یکی از اصول تکامل، آزمون و خطاست، سه راه در پیش داریم، یکی این که نجنبیم و حرکت نکنیم. این راه به اتفاق آرا بد است.
به قول سعدی: به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل اگر نیابم به قدر وسع بکوشم
حرکت کردن به دو صورت انجام می پذیرد یکی اینکه خودت را با یک جریان قفل نزنی و نگویی من اینم و به غیر از این نمی شوم. کج بودی تا اینجا کج بودی تا آخر که کج نبودی؛ من بارها در مطبوعات تذکر داده ام که روی انسان ها نمی شود گزینش کرد. به انسان باید نظارت کرد ، هدایت و راهنمایش کرد.
لیسینگ می گوید: اگر خدا روزی مرا صدا کند و بگوید: این طرف حقیقت را گذاشته ام و این طرف جستجوی حقیقت را. شما را هم خطا کار آفریده ام. ای موجود خطاکار، از من حقیقت را می خواهی و یا جستجوی حقیقت را؟ می گوید من به خدا می گویم شما به من خیلی لطف دارید، اما آن حقیقت شایسته خودتان است و من انسان محدودی هستم از من توفیق جستجو را نگیر، به من توفیق حرکت را بده.
این توفیق را از خداوند بخواهیم به برکت این ماه ها، به ما قدرت نقدپذیری را بدهد، اگر کسی گفت راهت کج است، بپذیریم و از آن راه برگردیم.بشویم آن گروه سوم. گروه سوم حرکت می کند ولی همیشه مراقب این است که اگر خطا کرد از آن خطا برگردد و به راه درست برود.
بعضی ها گویی در مورد مسایلی که پیرامونشان می افتد، سوال ندارند اساسا برای همه چیز جواب دارند، کدام به سرچشمه اصلی خواهند رسید؟
متاسفانه ما در جامعه مان خیلی از چیز ها را با نگرش عامیانه برخوردمی کنیم، مثلا دانشجویی حجابش را رعایت نمی کند، نگرش عامیانه اش این است؛ یک کلمه: این بی حجاب است. کلمه دوم: دیگر راهش ندهید به دانشگاه. این نگرش عامیانه است و از نظر اسلام هم درست نیست. از نظر علم هم درست نیست. اما یک محقق، یک دلسوز هزاران سوال در اینجا مطرح می کند، چرا اینگونه شده است؟ اعتیاد، بمباران امانات خودمان است. اما وقتی در جامعه می بینیم هست، باید به سراغ چراها برویم. آن چرا ها ما را به درمان درد رهنمون می شوند.
خود من هم که در فکر نجات هستم، باید در فکر بچه و همسایه ام باشم. اما در فکر بودن چندین راه دارد و اگر راه های درست را بتوانیم انتخاب کنیم، شاید زور هیچ گاه مطرح نشود. مردم خطا می کنند، اما ما باید چاره اندیشی کنیم. رهاننده را چاره باید نه زور؛ من این تعبیر نیمه شوخی نیمه جدی را دارم. من حد را قبول دارم ولی گاهی است که بیشتر نصف حد را به ما مسئولان و به شرایط جامعه بزنند تا آن بچه ای که به او حد می زنند.
غم و شادی برای عارف چه تفاوتی دارد؟
برای بعضی ها خبر خوب هم دردسر ساز است و با دادن یک خبر خوب فرد سکته می کند. آدم باید بر اساس تربیت درست که در اختیار خودش نیست و باید از قبل درست تربیت شده باشد و جامعه هم مسئول است و در اثر آگاهی هایی که به او می دهند، به گونه ای باشد که قرآن کریم می فرماید: با هر بادی نترسد و به آن چه از دست می دهند غمگین نشوند و به آنچه به دست می آورند از خود به در نروند. برای علی(ع) هیچ چیز موج نبود؛ نه برکنار بودن او را موج بر میداشت و نه به داخل قدرت آمدن او را بر میداشت. علی در جای خودش ایستاده بود.
در میان عربها رسم بود که اگر کسی می خواست خودش را خجالتی نشان دهد طوری پشت شتر خم می شد که چانه اش به جهاز شتر می رسید. پیغمبر در ورود به مکه این گونه وارد شد. بالای سرش چتر شاهی نگرفته بودند و با غرور ننشسته بود و فرمان نمی داد. به او خبر آوردند که کسی گفته اهالی مکه را به مکافات عملشان می رسانیم، علی (ع) را فرستاد و گفت: پرچم را از او بگیر و بده به دست پسرش. و این شعار امروز روز انتقام است را ندهید و بگویید امروز روز مهربانی و برادری و حرمت است.
خداوند در قرآن وقتی از رئوف بودنش می گوید، می گوید رئوف بالناس و پیامبر بر رحمت تاکید دارد ما در زندگی جاریه چقدر با این روش سنخیت داریم؟
متاسفانه ما یک مقدار فاصله گرفته ایم، نه تنها از نظر رفتار خودمان بلکه شخصیت پیغمبر را جور دیگر معرفی می کنیم. ما فکر می کنیم یپغمبر راه می رفت و مردم هم شعار می دادند در صورتی که اگر یک نفر پشت سرش راه می رفت بر می گشت و می گفت کجا می روی می گفت مسجد، پیغمبر به او می گفت بیافت جلو، راضی نمی شد یک نفر پشت سرش راه برود.
ما یک نفر جلویمان راه برود ناراحت می شویم، این روح بزرگ که از خدا درس می گرفت، همه انسان هستیم ولی او به مدرسه ی ویژه ای رفته بود که معلمش خدا بود. ولی او معلم ماست. این صلوات یعنی من به دعای شما و به رحمتی که از سوی خدا برای من می آید، نیاز دارم.خدایا او را رحمت کن. او به ما بعنوان یک کسی که به دعای ما احتیاج دارد از ما صلوات خواسته ولی ما این را تبدیل کردیم به یک شعار تجلیل. ایشان از چیزی که بدش می آمد و هیچ وقت نمی پذیرفت، تجلیل بود. حتی در حد از جا بلند شدن.می فرمود: از من شاه درست نکنید.
میان کفر وایمان از مو باریکتر است. میان رفتار نبوی و رفتار سلطنتی فاصله از مو باریکتر است. منطقه ای را فتح کرده بودند و دختر حاتم طاعی معروف را به اسیری آورده بودند، پیغمبربه او محبت کرد و آزادش کرد. برادرش مسیحی شده بود و یاغی بود. خواهرش گفت: برادر کنارگیری این گونه حسنی ندارد. تو برو پیش یپامبر و اگر دید پادشاه است همانند اطرافیانش با او زندگی کن و اگر دیدی پیامبر است از او فیض و لذت ببر. آمد و حضرت را در مسیر مسجد به خانه دید. با پیامبر همراه شد. در راه زن نابینایی صدای پیغمبر را شناخت و از او درخواست کرد که برایش آب بیاورد و پیامبر علاوه بر این کار یک سری کارهای دیگر هم برای آن زن انجام داد و بعد وضع زندگی پیامبر را دید.
عایشه همسر پیامبر می گوید در شب هایی که به حجره من می آمد هیچ وقت ندیدم که روی چیزی بخوابد، روی خاک می خوابید. هزار معجزه در گوشه خرابات است اگر قبول نداری بیا و به چشم ببین.
از این سخن یاد می گیریم که او رفیق، همدم و همراه انسان هاست، فرشته نیست که قدوسیت جدا کند و شاه نیست که بر او جدایش کند. علی گفت با من هماند شاهان برخورد نکنیم. دو دقیقه نگاه کنیم که محمد کیست، ولی ما کجاییم ، مثل فرعون سوار شویم، مثل قارون خرج می کنیم، مثل نمرود فخر می فروشیم. مولوی میگوید: یاران سحرخیزان تا صبح که در یابد
یعنی هنوز سحر بیدار می شویم ولی از بین ما افراد کمی هستند که سحر را درک می کنند.
مهم این است که ما آگاه باشیم قرآن هم بر این تاکید می کند، گاهی یک جمله کافی است که سرنوشت آدم را تغییر بدهد. آدم را سر سری نگیرید، آدم قابل عوض شدن است، به فکر خوب کردن بد ها باشیم و مراقب باشیم که خوب های ما بد نشوند. نظارت به جامعه برود به جای گزینش برود. همه را با یک چشم ببینیم، به همه اطمینان کنیم ولی نظارت کنیم. به این وسیله می توانیم بد ها را به صف خوب ها بیاوریم و از بد شدن خوب ها هم جلوگیری کنیم.