به گزارش سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه» آنچه در اين گفت وگو مى خوانید خلاصه گفت وگوى دكتر محمد محمدرضايى، استاد دانشگاه تهران با آيت الله سبحانى پيرامون دو موضوع : پديده اينترنت و تأثير آن در اخلاق و عقايد جامعه و آنچه در برخى سايت ها پيرامون قرآن و كلام بشرى آمده است می باشد .
* در محضرحضرت استاد آيت الله سبحانى هستيم. نظر ايشان را درباره پديده اينترنت جويا مى شويم.
پديده اينترنت، رسانه بسيار نافع و سودمندى است كه افكار انسان ها را به سرعت در تمام جهان منعكس مى سازد و ما اين صنعت قرن 21 را به پديد آورندگان آن تبريك مى گوييم.
نكته مهم جنبه محتوايى اين پديده است كه سالم و سازنده باشد و به تحكيم مبانى رفتارى و عقايدى بپردازد.
ولى اگر فردى به بهانه آزادى قلم و فكر انديشه اى را مطرح كند كه جامعه را به سوى الحاد و دورى از ارزش ها بكشاند، مسلماً، مضر و ويرانگر خواهد بود.
اصولا مسائلى كه در اين رسانه ـ مانند هر رسانه ديگر ـ مطرح مى شود بر دو گونه است:
1 . گاهى فكرى را مطرح مى نمايد كه صددرصد جنبه علمى دارد و با سلوك انسان ها و انديشه هاى دينى آن پيوندى ندارد. مسلماً طرح چنين فكرى بلامانع است. اين، مخاطبان آن انديشه اند كه درباره ى درستى و نادرستى آن، داورى مى نمايند.
2 . گاهى انديشه اى را مطرح مى نمايد كه ارزش هاى اخلاقى و اعتقادى را متزلزل مى سازد و با مبانى فكرى ميلياردها انسان، صددرصد در تعارض مى باشد. اين نوع نظريه پردازى فقط بايد در ميان نخبگان و محافل علمى مطرح گردد تا شايستگان به تحليل و نقد آن بپردازند، نه در رسانه هاى همگانى. و چون نخبگان در برابر اين شبهات مصونيت دارند، طبعاً اثر گذار نخواهد بود.
*جناب استاد: اخيراً در برخى از سايت ها مقاله اى تحت عنوان «چگونه مبانى كلامى و فقهى فرو ريخته اند» منتشر شده است. صاحب مقاله مدعى است كه قرآن مجيد، لفظاً و معناً سخن خود پيامبر است و ارتباطى با عالم وحى و خدا ندارد. و در اين مورد پيش فرض هايى دارد. از حضرت عالى درخواست مى شود كه عصاره نظريه او را تبيين و سپس نقد آن را مطرح نماييد.
اولا; جاى تعجب است كه نويسنده به خود اجازه دهد در يك محيط اسلامى به نشر چنين مطلبى آن هم با دلائلى بسيار ضعيف بپردازد.
ثانياً; مقاله اى كه به آن اشاره كرديد نويسنده در آن براى اثبات مدعاى خود سه پيش فرض دارد كه براساس آنها نظريه خود را بنا كرده است. اينك به هر يك از آن پيش فرض ها اشاره مى نمايم:
1 . هويت كلام در گرو آن است كه فاعل و پديد آورنده اش بشر باشد. براين اساس، اگر قرآن را كلامى بدانيم كه خداوند آن را به پيامبر وحى كرده، و پيامبر ناقل آن بوده است نه فاعل و پديد آورنده آن، متن آن را نمى توان واجد هويت كلامى قابل فهم دانست.
2 . فهم يك متن كلامى براى بشر آن گاه ممكن است كه آن متن از هويت كلامى به معناى بشرى آن، برخوردار باشد، يعنى پديدآورنده اش بشر باشد.
3 . نتيجه دو مقدمه مزبور اين است كه قرآن كريم آن گاه براى بشر و براساس قواعد محاوره و مفاهيم بشرى (فهم بين الاذهانى) قابل فهم است كه فاعل آن را پيامبر بدانيم، نه خداوند. و اين برخلاف ديدگاه رسمى متكلمان، فقيهان و مفسران اسلامى درباره قرآن كريم است.
4 . بنابراين، استدلال وى بر اين مدعا كه قرآن كلام پيامبر است نه كلام خداوند، در قالب قياس استثنايى ـ به استثناء نقيض تالى ـ چنين است:
اگر قرآن كلام خداوند بود، نه كلام پيامبر، قابل فهم بين الاذهانى نبود، و چون تالى، باطل است، مقدم نيز باطل است، پس قرآن كلام خداوند نيست، بلكه كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.
*اكنون اينجانب و به خواست خدا ساير خوانندگان از پيش فرض هاى نويسنده به نحو روشن مطلع شديم. آيا در اين مورد نقدى داريد؟
صاحب نظريه دو چيز را آشكارا با هم اشتباه كرده است اين كه الفاظ و كلمات را انسان پديد آورده تا مقاصد خود را به ديگر منتقل كند جاى شك نيست اما اينكه ديگرى (خدا) نمى تواند از اين الفاظ براى بيان مقاصد خود استفاده كند كاملا مردود است توضيح اينكه:
نقاط ضعف اين پيش فرض ها ضمن چند نكته بيان مى شود.
1 . در اين كه زبان پديده اى است بشرى، سخنى نيست، خداوند به بشر اين قدرت را داده است تا براساس يك سلسله قواعد عقلايى حاكم بر زبان، مقاصد خود را به ديگران ابراز كند، و يا مقاصد ديگران را بفهمد، پس زبان ابزارى است بشرى براى مفاهمه و محاوره در راستاى مقاصد مادى و معنوى بشر.
2 . كلام يكى از ضرورت هاى زندگى بشر ـ به خصوص زندگى اجتماعى ـ است.اگر انسان مى توانست به تنهايى زندگى كند، و با هيچ موجود داراى عقل و ادراكى ارتباط نمى داشت، هيچ گونه نيازى به تكلم نداشت، در آن صورت پديده اى به نام زبان و كلام پديد نمى آمد.
3 . از آن جا كه زبان در افهام و اظهار مراد، نقش ابزارى دارد، اين كه سازنده اش بشر است يا غير بشر، در اين باره خصوصيتى ندارد، آن چه در اين باره نقش اساسى دارد اين است كه تفهيم و اظهار مراد و مقصود، توسط موجودى صورت پذيرد كه از قوه عقل و ادراك برخوردار است و مقاصد عقلايى دارد. خواه گوينده بشر باشد يا غير او.
4 . دلالت الفاظ بر معانى، تابع وضع و اعتبار عقلايى است، و هر كس كه از آن وضع و اعتبار عقلايى آگاه باشد، مى تواند مقاصد عقلايى خود را از طريق آن، به ديگران ابراز كند، به شرط آن كه گوينده كلام، از حيات عقلانى ـ لااقل در سطح مخاطبان ـ برخوردار باشد، اما برترى او از نظر علم و قدرت بر مقصود ياد شده، خدشه اى وارد نخواهد كرد. مشروط به اين كه او بتواند متناسب با سطح فهم مخاطبان سخن بگويد.
5 . شرط مزبور در خداوند متعال موجود است. او توانا است كه در حد فهم انسان با او سخن بگويد. براين اساس خداوند مقاصد عقلانى خود را كه به هدايت و سعادت بشر، مربوط است، در سطح فهم و ادراك بشر تنزل داده و آن را در قالب زبان عربى كه پديده اى است بشرى ريخته و آن را به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) وحى كرده تا در اختيار بشر قرار دهد. قرآن كريم مصداق كامل و بارز اين وحى و كلام الهى است.
6 . معجزه بودن يا نبودن كلام الهى كه به پيامبر وحى مى شود ـ به ويژه از جنبه ادبى ـ مسئله ديگرى است و وحيانى بودن كلام، مانع از فهم نيست، چرا كه كتاب هاى آسمانى ديگر نيز بر پيامبران الهى وحى شده، ولى داراى ويژگى اعجاز ـ به ويژه اعجاز ادبى ـ نبوده اند، چنان كه وحى غير قرآنى (حديث) به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز فاقد ويژگى اعجاز (اعجاز ادبى) مى باشد. پس معجزه بودن كلام الهى و وحيانى نه شرط فهم كلام الهى است و نه مانع آن.
7 . خود قرآن يادآور مى شود كه ما تمام پيامبران را به زبان قوم خود فرستاديم. چنانچه مى فرمايد: (وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُول إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ)([1]) يعنى كتابى هم كه همراه آنان فرو فرستاديم به زبان قوم او بوده و از همين طريق وظايف آنان را در برابر خود آشكار ساختيم و در آيه ديگر مى فرمايد: (وَ هَذَا لِسَانٌ عَرَبي مُبِينٌ)([2]) اين قرآن به زبان فصيح و صريح آشكار است.
بنابراين وحيانى بودن كلام مانع از فهم و تبيين و تفسير انسانى نيست. و برترى قرآن از نظر زيبايى كلام و عمق معنا، ما را از درك مفاهيم آن باز نمى دارد، بلكه مايه گرايش ما به چنين كتابى مى شود كه داراى چنين مزاياى بى شمار است.
8 . خداى دانا و توانا كه انسان را آفريده و قوه سخن گفتن را در او به وديعت نهاده توانا است مقاصد خود را در قالب زبان بر پيامبر برگزيده خود، الهام نمايد تا او بر مردم تلاوت نمايد و از مقاصد خود آنها را آگاه سازد. و اگر كسى در اين توانايى شك كند. بايد بگوييم ما قدروالله حق قدره، خداى را آن گونه كه شايسته مقام اوست، شناخته اند. به تعبير ديگر همان گونه كه خداوند بشر را آفريده، كلام او را در سطح بسيار بالا از نظر محتوامى آفريند.
*آيا اين نظريه كه قرآن ساخته و پرداخته خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، در گذشته پيشينه دارد؟
اتفاقاً اين انديشه ريشه در افكار عرب جاهلى دارد، البته آنان آن را اسطوره پيشينيان مى دانستند و مى گفتند: (إِنْ هَذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ)([3]).
چيزى كه هست چون عرب جاهلى از اصطلاحات امروز، آگاهى نداشتند، انديشه خود را فارغ از اصطلاحات بيان مى كردند، اخيراً خاورشناسان، در اين سه قرن اخيراً، راه شك و ترديد را در مورد قرآن باز نموده و دراين مورد سخنانى دارند، كه محققان اسلامى مانند شيخ محمدجواد بلاغى (1284-1352) و سيدمحمد رشيدرضا (1286-1354) شيخ محمدهادى معرفت به آنها پاسخ گفته اند لطفاً به كتابهاى: الرحلة المدرسية، الهدى دين المصطفى، الوحى المحمدى، شبهات وردود، مراجعه شود.
*حضرت استاد، آنچه كه اينجانب مطرح نمودم بخشى از گفتار صاحب مقاله است. او در بخش ديگر چنين مى گويد: دليل معتبر در دست نداريم كه متن قرآن كه به او منسوب است، انتساب متن و كلام قرآنى را به خود نفى كرده باشد. نه تنها چنين دليلى نيست بلكه شواهدى وجود دارد كه نشان مى دهد كه پيامبر و مخاطبان او كلام قرآنى را كلام محمد مى شمرده اند.
من از اين تعبير در شگفتم كه مى گويد «متن قرآن كه به پيامبر منسوب است». اين نوع تعبير بسيار بار منفى دارد مگر قرآن به غير از او هم نسبت داده شده است.
1 . از اين مطلب بگذريم. او مدعى است كه پيامبر و مخاطبان او كلام قرآنى را كلام پيامبر مى شمرده اند، سؤال مى شود كه مقصود او از مخاطبان كيست؟ آيا مقصود مشركان و كافرانند؟ جاى بحث نيست. ولى اگر مقصود مؤمنان و موحدانند كه همگى آن را كلام خدا مى دانسته اند.
شگفت آور آن كه مى گويد خود پيامبر قرآن را از اين كه كلام او است نفى نمى كرد. دليل او بر اين مطلب چيست؟ در كدام آيه و روايت آمده كه پيامبر، انتساب قرآن را به خويش، نفى نمى كرد. در صورتى كه آيات فراوانى حاكى از آن است كه او قرآن را از جانب خدا مى دانست و صددرصد از اين كه كلام خويش باشد نفى مى كرد. ما در اين مورد به برخى از آيات اشاره مى كنيم:
از آنجا كه قرآن درباره پرستش بت ها انتقاد مى كرد و اين مايه آزردگى مشركان بود. آنان اصرار مىورزيدند كه پيامبر يكى از دو كار، را انجام دهد يا قرآن ديگرى بياورد و يا در آن قرآن دست ببرد و مطالب را عوض نمايد: «ائْتِ بِقُرْآن غَيْرِ هَذَا يا بَدِّلْهُ».
اما در مقابل پيامبر به امر الهى با قاطعيت مى گفت: (قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَىَّ)([4])، بگو امكان ندارد كه من آنرا از پيش خود تبديل كنم من به آنچه كه به من وحى مى شود پيروى مى كنم.
آيات متعدد ديگر نيز وجود دارد. (إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ).([5]) ما آن ]قرآن[ را در شب قدر نازل كرديم!
(اِتَّبِعْ مَا أُوحِىَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ).([6]) از آنچه كه از سوى پروردگارت بر تو وحى شده، پيروى كن!
(قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يُوحَى إِلَىَّ مِنْ رَبِّي).([7]) بگو: من تنها از چيزى پيروى مى كنم كه بر من وحى مى شود. و دهها آيه ديگر گويا نويسنده اين مقاله اين آيات را در نظر نگرفته است.
بنابراين وقتى پيامبر با اين صراحت، اين ادعا را كه قرآن كلام او باشد، نفى مى كند، چگونه به پيامبر نسبت مى دهند كه پيامبر قرآن را كلام خود مى دانست؟!
2 . پيامبر به أمر خدا براى قانع ساختن مشركان كه قرآن را اسطوره پيشينيان يا نتيجه فكر او مى دانستند دليل روشنى اقامه مى كند يعنى خدا به پيامبر تلقين مى كند كه بگويد: شما مردم مكه و ديگران از وضع زندگى من آگاه هستيد. من چهل سال در ميان شما بوده ام. از من هرگز خطبه اى بليغ و كلامى فصيح و سخنى درباره شرك و توحيد و يا معاد و زندگى اُخروى نشنيده ايد و پيرامون اين موضوعات سخن نمى گفتم. چه شده كه يك مرتبه وضع دگرگون گرديده و حامل چنين كتابى شده ام. اگر اين كتاب از آن من بود بايد ريشه هاى آن در دوره هاى پيش جوانه مى زد نه بعد از چهل سال. اينك نص قرآن:
(فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ)([8]). من در ميان شما، مدتها زندگى كرده ام چرا نمى انديشيد.
3 . چگونه مى گويد كه پيامبر قرآن را از اين كه صنع او باشد نفى نمى كرد در حالى كه او اصرار دارد كه جبرئيل قرآن را براى او آورده است. (وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ)([9]).
اين فرو فرستاده پروردگار جهانيان است. روح الامين آن را بر قلب تو فرود آورده تا مردم را انزار دهيد.
4 . باز در آيه ديگر به صورت روشن قرآن را از اين كه مصنوع او باشد نفى كرده و آن را وحى الهى دانسته و چنين استدلال مى كند. (أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ )([10]).
بگو اگر قرآن از جانب غير خدا بود در آن اختلاف هاى فراوانى مشاهده مى نموديد، آيا تدبر نمى نماييد.
5 . وحى الهى اين نوع انديشه هاى باطل را پيش بينى كرده و پيامبر را از روز نخست از خواندن و نوشتن باز داشته تا مردم نگويند اين قرآن ساخته و پرداخته اين انسان درس خوانده است. چنانچه مى گويد:
(وَ مَا كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَاب وَ لاَ تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ)([11]).
تو بيش از بعثت نه كتابى مى خواندى و نه با دست خود چيزى مى نوشتى.
زيرا اگر او داراى چنين پيشينه اى بود باطل گرايان درباره نبوّت تو به ترديد مى افتادند و كتاب تو را ساخته انديشه خويش مى دانستند.
6 . قرآن متجاوز از 200 مورد به پيامبر به لفظ «قل» خطاب مى كند: يعنى لفظ و معنا را تلقين مى كند كه به همان شيوه سخن بگويد. حتى در سوره توحيد مى فرمايد: (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ).([12])
بنابراين شواهد فراوانى گواهى مى دهند كه پيامبر به هيچ وجه قرآن را به خود نسبت نمى داد.
خصيصه نهايت ناپذيرى قرآن
بيان پيشين براساس نگاهى به قرآن از درون آن بود، و به يك معنى، گفتار خود قرآن را سند أخذ كرديم و به نقد نظريه پرداختيم، ولى مى توان به قرآن به صورت ديگر يعنى از برون نظر افكند، و درباره وحياتى بودن آن داورى نمود و در اين نگاه، مؤمن و غير مؤمن يكسانند و ما فعلا «خصيصه نهايت ناپذيرى» آن را در نظر مى گيريم.
هنوز نيم قرن از نزول قرآن نگذشته بود كه از طرف دانشمندان اسلامى صدها كتاب نفيس كوچك و بزرگ، به منظور تشريح حقايق و گشودن غوامض و مشكلات آن، به نمايش در آمد كه اگر مجموع اين كتاب ها كه درباره تفسير قرآن و علوم آن نگاشته شده در جايى قرار گيرند كتابخانه عظيمى را تشكيل مى دهند.
اكنون سؤال مى شود كه چگونه يك فرد اُمى و درس ناخوانده بر اين كتاب نهايت ناپذير دست يافت در حالى كه از نظر اسلوب و شيوه سخن گفتن و محتوى، بسيار اعجاب انگيز و حيرت زا است. آنهم به دلائل زير:
1 . آنچه كه قرآن درباره معارف الهى يعنى صفات خدا و قصص انبيا گفته كاملا ابتكارى است و با آنچه كه در كتب مقدس آمده است، فاصله زيادى دارد.
2 . قوانين نورانى قرآن را در زمينه هاى مختلف در نظر بگيريم. چگونه فردى از ميان يك ملت عقب افتاده برخاسته و چنين قوانين نورانى را براى جامعه بشرى آورده است. و در ميان صدها آيه كافى است كه آيه هاى 151 و 152 سوره انعام را در نظر بگيريم. چگونه در اين دو آيه ده فرمان حيات بخش، بيان گرديده و آن را با ده فرمانى كه يهود ترسيم مى كند، مقايسه كنيم.
3 . قرآن درباره اسرار آفرينش حقايقى را مطرح مى كند كه هرگز جهان آن روز وديروز، از آن آگاهى نداشته بلكه مخالف آن بوده اند، كافى است كه به اين آيه نظرى بيفكنيم.
(وَ مِنْ كُلِّ شَيءْ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).([13])
و از هر چيز دو جفت آفريديم، شايد متذكّر شويد!
شخصيتى كه نزد كسى درس نخوانده و به مكتب نرفته، چگونه دقيق ترين برهان را در مورد خداشناسى مطرح كرده و مى گويد:
(أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيءْ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ)([14])
يا آنهايى هيچ آفريده شده اند، يا خود خالق خويشند.
يك انسان اُمى، چگونه آفرينش «جنين» را به نحوى تشريح مى كند تو گوئى ساليان درازى درباره جنين، تحقيق كرده و چنين مى گويد:
(يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْب مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ تُرَاب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ مِنْ عَلَقَة ثُمَّ مِنْ مُضْغَة مُخَلَّقَة وَ غَيْرِ مُخَلَّقَة لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَل مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لاَ يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْم شَيْئاً).([15])
اى مردم! اگر در رستاخيز شك داريد، ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده، سپس از «مضغه»(چيزى كه شبيه گوشت جويده شده)، كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل تا براى شما روشن سازيم(كه بر هر چيزى قادريم)! و جنين هايى را كه بخواهيم تا مدّت معيّنى در رحم (مادران) قرار مى دهيم (و آنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم) بعد شما را بصورت طفل بيرون مى آوريم سپس هدف اين است كه به حدّ رشد و بلوغ خويش برسيد. دراين ميان بعضى از شما مى ميرند و بعضى آن قدر عمر مى كنند كه به بدترين مرحله زندگى (و پيرى) مى رسند آن چنان كه بعد از علم و آگاهى، چيزى نمى دانند!
حال سؤال اين است كه منبع علم و آگاهى او چه بوده است؟ جز بهره گيرى از وحى.
4 . گزارش هاى غيبى قرآن از آينده كه همگى تحقق يافته است، نشانه پيوند قرآن با جهان بالا است.
5 . شيرينى بيان و بلندى مفاهيم قرآن و اسلوب سخن گفتن آن در درجه اى قرار دارد كه بشر تاكنون نتوانسته نظيرى از آن را عرضه كند.
اگر فردى اعم از مسلمان و غير مسلمان از برون، اين ويژگيها و مانند آنها را، كه از بيان آنها خوددارى كرديم، در نظر بگيرد، بدون ترديد قرآن را محصول جهان بالا دانسته و اذعان پيدا مى كند كه قرآن دست پخت بشر نيست بلكه از عالم بالا فرود آمده است.
صاحب «المنار» در تفسير آيه: (وَ مَا كَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَري)([16]). «شأن قرآن اين نيست كه فردى آنرا افتراء به خدا بداند» بيانى دارد كه خلاصه آن چنين است، قرآن با قاطعيت مى گويد: اگر انس و جن دور هم گرد آيند، تا نظير قرآن را بياورند، نمى توانند هر چند يك ديگر را يارى كنند.([17]) مى نويسد مسلماً انسان عاقل هر چند در موصوعى سر آمد روزگار باشد، نمى تواند ادعاء كند، هيچ كس از انس و جن نمى تواند نظير كار او را تا روز رستاخيز انجام دهد، همين قاطعيت از يك انسان عاقل و هوشمند، راستگو و پرهيزكار دليل بر آن است كه او مى دانست قرآن مصنوع فكر و انديشه او نيست بلكه كار خدا است كه بر قلب او الهام نموده است و او (خدا) است كه مى گويد تا روز رستاخيز كسى نمى تواند با قرآن مقابله كند.([18])
*گاهى برخى از اين افراد مى گويند ممكن است از جانب خداوند تحول عظيمى در شخصيت فردى كه ادعاى نبوّت مى كند رخ دهد، و در پرتو اين تحول عظيم الهى بتواند معارف بلند و قوانين نورانى و ديگر مزاياى قرآنى را در قالب كلام خدا بيان نمايد.
اين بيان تعبير محترمانه اى است از تفسير «نبوّت» به «نبوغ» كه برخى از مادى گرايان مى خواهند نبوّت پيامبران را از طريق نبوغ تفسير كنند و استاد بزرگوار مرحوم علامه طباطبائى مصاحبه اى در اين مورد با يكى از طرفداران اين نظريه كه از هند آمده بود انجام داده و در رساله اى به نام «وحى يا شعور مرموز» منتشر و حس مطلب در آن بيان گرديده است.
در اينجا يادآور مى شويم مصلحان جهان كه مسلماً از نبوغى برخوردار بودند، پيوسته افكار و برنامه هاى خود را به خودشان نسبت مى دادند و در اين ميان از مصلحان يونانى گرفته تا به امروز هر فردى كه در صحنه اصلاح جامعه پديد آمده حتى گاندى هندى، انديشه هاى خود را زائيده فكر خود مى دانستند و هرگز به ماوراء طبيعت نسبت نمى دادند.
ولى در مقابل آنان پيامبران تمام برنامه هاى خود را بر گرفته از وحى تلقى كرده و خود را مأمور خدا و گفتار خويش را گفتار الهى معرفى مى كردند و از آنجا كه اين افراد صادق و راستگو بودند نمى توان آنها را (العياذ بالله) دروغگو دانست، ابوجهل با آن عنادى كه داشت مى گفت محمّد تاكنونى به انسان دروغ نبسته چگونه مى شود به خدا دروغ ببندد.
برگرديم به سؤال پيش.
اين احتمال بسيار بعيد و فاقد ارزش علمى است و برچنين فرضيه لرزانى نمى توان اصل عقيدتى استوار نمود، و برفرض صحت، چنين نابغه اى بايد تمام گزاره هاى خويش را، به خود نسبت دهد نه به خدا، و در غير اين صورت، لازم آن اين است كه خدا به فردى قدرت و نيرو بخشد. كه پيوسته به خدا دروغ بگويد، و افتراء بندد و بگويد قال الله در حالى كه خدا چنين سخنى را كه نگفته است و اين كار (دادن يك چنين قدرت فريبنده به دست مفترى) با حكمت خدا ما سازگار است.
در برخى از آيات به چنين احتمال پاسخ گفته شده است آنجا كه مى فرمايد: (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأَقَاوِيلِ * لاََخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَد عَنْهُ حَاجِزِينَ).([19])
اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست * ما او را با قدرت مى گرفتيم * سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم * و هيچ كس از شما نمى توانست از (مجازات) او مانع شود!
*حضرت استاد صاحب مقاله با نهايت تعجب مى گويد: خدا را با دليل نمى شود اثبات كرد و مى افزايد. «در عصر حاضر بحث هاى دقيق فلسفى نشان مى دهد كه ما انسان ها نمى توانيم وجود خدا را با دليل اثبات كنيم وقتى نمى توانيم وجود خدا را با دليل اثبات كنيم. نمى توانيم ادعا كنيم كه خداوند در يك زمان و مكان معين با يك انسان مشخص (محمد(صلى الله عليه وآله)) با الفاظ و جملات متن قرآن سخن آورده است. از خداى كه وجودش ثابت نشده نمى توان خبر داد كه اين گونه سخن گفته است.»
انديشه ناتوانى براهين فلسفى و علمى براى اثبات وجود خدا سخن جديدى نيست، بلكه در قرن هيجدهم و نوزدهم مطرح شده است و برخى از فلاسفه غرب بهويژه تجربى گرايان كه مى خواهند همه چيز را در آزمايشگاه خود مشاهده نمايند طرفدار اين نظريه هستند. مسلماً دلايل عقلى براى اين گروه كافى نخواهد بود. و در رأس اين گروه ديويد هيوم انگليسى([20])(1711-1776) است كه در كتاب هاى فيلسوفان انگليسى ص 326 و كتاب «كليات فلسفه»، ص 188، به اين مسأله پرداخته است.
و فلاسفه اسلامى پس از آگاهى از اين تشكيكات، پنبه اين شك ها و ترديدها را زده اند و مسأله را واضح تر از آن دانسته اند كه اين نوع شك ها به آن رخنه كند.
در اين مورد كافى است كه علاقمندان به كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم ج 5 مراجعه بفرمايند. و ما نيز در كتاب «مادى گرى معاصر»، و ديگر بزرگان به اين شبهات پرداخته و ياد آور شده اند كه اين افراد تحت تأثير تجربه گرايى قرار گرفته و لذا در وجود خدا شك و ترديد كرده اند.
آيا برهان نظم، يا برهان هدف گرايى آفرينش، يا برهان محاسبه احتمالات، يا برهان وجوب و امكان و ديگر براهين يقين آفرين نيست، اين گروه به خاطر دورى از فلسفه اسلامى، و تحقيقات متكلمان اسلامى، در گرداب شك فرو رفته اند، گذشته براين با عينك خاصى براين براهين مى نگرند و پيش داوريهاى آنان، مانع از آن است كه اين حقايق را دريابند و در اين گفتگوى كوتاه فرصت آن نيست كه به شرح اين براهين بپردازيم.
سخنان وى و ديگر همفكران او كجا و سخن دانشمند معروف البرت اينشتين (1879-1954) كجا، وى اعتقاد به خدا را اساس تحقيقات ـ علمى خود مى داند و مى گويد تا كسى به چنين حقيقتى معتقد نباشد. نمى تواند دست به تحقيق و كشف رموز و اسرار آفرينش بزند وى مى گويد: «حس دينى جهان، قوى ترين و شريف ترين سرچشمه تحقيقات علمى است. ديانت من عبارت از يك ستايش نارساى ناقابل، نسبت به روح برترى است كه خود را ظاهر مى سازد تا ما بتوانيم با مشاعر ضعيف خود آن را درك كنيم. آن ايمان عميق درونى و وجود يك چنين قدرت شاعر فايق (آگاه برتر) كه خود را به جهان غير قابل درك ظاهر كرده، اعتقادات من را نسبت به خدا تشكيل مى دهد.»([21])
در پايان سؤال مى شود كه اصرار بر نفى وجود خدا يا ترديد در وجود خدا و نشر اين فكر در جامعه به چه معناست؟ آيا شايسته است كه ايمان به خدا را از دل جامعه بگيريم و به هرج و مرج فكرى كمك كنيم؟ با اين كه دلائل اثبات وجود خدا از قوى ترين دلائل عقلى است.
ما در اينجا دامن سخن را كوتاه مى سازيم و يادآور مى شويم كه براى گفتگو در مجامع علمى درباره آنچه در اين مقاله كوتاه آمده آمادگى كامل داريم. به اميد آن كه آب از جوى رفته به جوى باز گردد.
***
[1] . سوره ابراهيم، آيه 4.
[2] . سوره نحل، آيه 103.
[3] . سوره انعام، آيه 25.
[4] . سوره يونس، آيه 15.
[5] . سوره قدر، آيه 1 .
[6] . سوره انعام، آيه 106 .
[7] . سوره اعراف، آيه 203.
[8] . سوره يونس، آيه 16.
[9] . سوره شعراء، آيه 192-193.
[10] . سوره نساء، آيه 82.
[11] . سوره عنكبوت، آيه 48.
[12] . سوره توحيد، آيه 1.
[13] . سوره ذاريات، آيه 49.
[14] . سوره طور، آيه 35.
[15] . سوره حج، آيه 5.
[16] . سوره يونس، آيه 37.
[17] . سوره اسراء، آيه 88.
[18] . المنار، 11/370.
[19] . سوره حاقه، آيه 44-47.
[20] . David Hume.
[21] . جهان و دكتر اينشتين ـ ارتباط انسان و جهان، ج 3.