سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، نوشتاری از این عالم مجاهد و بازوی توانمند بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، را تقدیم خوانندگان ارجمند مینماید.
* من قبلاً، بر اساس مطالعهاى که روى جوامع مارکسیستى که جوامع مکتبى هستند، و روى مکتب مارکسیسم داشتهام، نشانههایى بر ضرورت حضور فقیه در اداره امور یافته بودم؛ اما آنقدر که تجربه این دوساله در متن جامعه انقلابى و در رابطه مستقیم با مسایل اسلام، مطلب را برایم مثل روز روشن کرده، در آن زمان نمىتوانستم مطلب را تا این حد روشن بیابم.
* فقیه بعد از اینکه نظرات اسلامى را روشن کرد، و فقهاى شوراى نگهبان، که آنها هم باید فتاوى فقاهت رهبرى و رهبرى فقیه را رعایت کنند، قوانین را تطبیق کردند و معلوم شد قوانینى که از مجلس گذشته مطابق اسلام است، اگر این قسمت تأمین شد، یعنى فقهاى شوراى نگهبان نقش فقاهتى فقیه رهبر را در تأیید انطباق قوانین با اسلام ایفا کردند، بعد از اینکه این کار را کردند مطلب تمام نمىشود. باید در مجارى اجراى قوانین، ولایت فقیه و تسلط او (ولایت یعنى تسلط بر کیفیت اداره جامعه) تأمین شود تا این قوانین مصوب و تضمین شده از نظر انطباق با اسلام، در مقام عمل هم اجرا شود. این مى شود ولایت فقیه.
* باید نبض حکومت در دست فقیه باشد. حالا شما بروید جار و جنجال راه بیندازید و داد و قال کنید که نگفتیم بالاخره آخوندیسم میشود؟ نگفتیم بالاخره این انقلاب سر از حکومت آخوندها در میآورد؟ اما خوشبختانه شما مردم متدین با ایمان انقلابى گول این حرفها را نمیخورید. علماى اسلام اگر در مقام ولایت دنیاطلبى کردند، اگر اخلاقشان اخلاق طاغوتى شد، اگر اینهایى که تا قبل از ولایت فقیه با مردم خاکى و متواضع بودند حالا براى مردم قیافه گرفتند و حرکت کردند و نشست و برخاست کردند... اینها فقیه جامعالشرایط نیستند تا ولایت داشته باشند. اما اگر اینها در دوره ولایت فقیه، رفتارشان با مردم همان بود که قبلاً بود، اگر زندگیشان همان بود که قبلاً بود، اگر رفت و آمدهایشان همان بود که قبلاً بود، آنوقت آخوندیسم چه معنا دارد؟! معنایش این است که بگوییم این انقلاب در پى آن است تا قوانین اسلام و مُرّ اسلام را حاکم کند. مگر ما غیر از این میخواستیم؟ اگر آخوندیسم معنایش حاکمیت مُرّ اسلام و اسلام با شناخت فقیه و با مراقبت فقیه بر اجراى اسلام است، این آخوندیسم براى ما مطلوب است! اى آخوند! گوشَت را باز کن که این آخوندیسمِ تو را در قانون اساسیمان وصف کردهایم. گفتهایم فقیه اسلامشناس و صاحبنظر در مسایل اسلام، عادل، باتقوا، شجاع، آگاه به مسایل زمان، مدیر و مدبر. من مسلمان از حکومت کردن چنین آخوندى استقبال میکنم.
* شما اى روحانیون عزیزى که مسئولیتهاى مختلف ولایت فقیه را به عهده گرفتهاید و گوشههایى از اعمال این ولایت فقیه را عهدهدار شدهاید، شما را به خدا سوگند! لباس پوشیدنتان، اخلاق و رفتار و معاشرتتان، نشست و برخاستتان، آمد و شدتان، منزل و مأوایتان، همهچیزتان چنان باشد که این مردم ببینند شما کسانى هستید که از علم و معرفت و فقه اسلامى و عدالت و تقواى اسلامى و آشنایى به مسایل امروز امت اسلام و جهان، سهمى وافر و اگر نه در حد عالى، ولى لااقل در حد مطلوب و مقبول و مورد قبول دارید، تا این انسانهاى پرشور با ایمانى که در برابر مخالفان ولایت فقیه اینگونه سینه سپر کردهاند، روز به روز سرفرازتر و سربلندتر باشند.
* مبادا رفتار من، وضع من، آمد و شد من، در مردم این شک و تردید را به وجود آورد که اى بابا، اینها هم وقتى به مقام و مسند اعمال ولایت و حکومت و اداره جامعه رسیدند، بو و رنگ طاغوتى پیدا کردند! اگر چنین شود، آنوقت خیانت و ضربتى را که ما به انقلاب و اسلام وارد کردهایم، از خیانت و ضربت دشمنان دیگر سنگینتر، و عقاب و عذاب و کیفر دنیا و آخرتش بر ما گرانتر خواهد بود. روحانیت عزیز، علماى اسلام، در هر خدمتى هستید و هستیم، سخت مراقب این نکته باشیم.
* البته جریانى پیش آمده و یک مقدار، به اندازه یک گوشه، براى ما مشکل ایجاد کرده. ولى این مشکل را با همت و حضور و همیارى و همکارى شما انشاءالله حل خواهیم کرد. مشکل این است که تا موقع شهادت مرحوم آیت الله استاد مطهرى، ما همین چیزهایى را که گفتم کاملاً میتوانستیم رعایت کنیم. من با همان کیفیتى که قبلاً میآمدم و میرفتم، میآمدم و میرفتم و محافظ و مراقبى هم نمیخواستم. خیلى راحت، آسان، بىریا و بدون هیچگونه قیدى و بدون هیچگونه امر اضافى آمد و شد میکردیم. پس از شهادت ایشان و ترور ایشان... امام امر فرمود که باید مراقبت کنیم.
* بنده خودم را میگویم؛ من چیزى نیستم که بخواهند از من مراقبت بکنند. ولى خوب، بالاخره فعلاً اینطور است. در رفت و آمدهایمان دو یا سه یا چهار پاسدار با اسلحه همراه ما هستند... این پاسدارها چنان جوانهاى خوبى هستند که من با تمام قلب آنها را دوست دارم. آنها هم نسبت به من لطف دارند. رابطه ما با آنها برادروار است. اما ما اصلاً به این حرفها عادت نداشتیم. یک طلبهاى بودیم که راحت میآمدیم، راحت میرفتیم، آزاد میآمدیم، آزاد میرفتیم. الان اصلاً آزادى ما سلب شده. گاهى هم که بنده میخواهم در جایى زودتر پیاده شوم و با مردم باشم، این برادرها بر اساس احساس مسئولیت میگویند، آقا پیاده نشوید! البته من گاهى به حرف اینها گوش نمیدهم. حتى مکرر به حرفهایشان گوش نمیدهم. پیاده میشوم، میگویم که در میان همین مردم و با همین مردم از همه جا بهتر است. ولى اینها گاهى بعداً ملامت میکنند و میگویند اگر چنین شد، اگر چنان شد!... من اصلاً میترسم این مسأله ما را منحرف کند.
* من خوب یادم میآید وقتى خیلى جوان بودم، شاید شانزده هفده سالم بود، مدت کوتاهى بود درس طلبگى میخواندم، همکلاسیهاى من از دبیرستان میآمدند با من پیرامون مسایل روز بحث میکردند. یکى از حرفهایى که آن موقع در ذهن آنها کرده بودند و میپرسیدند این بود که میگفتند حضرت على علیهالسلام وقتى از خانه میخواست به مسجد بیاید، میدانست که به او حمله میکنند یا نه؟ اگر میدانست یا احتمال قابل ملاحظهاى میداد و قراین نشان میداد، چطور چنان بىپروا به مسجد آمد تا شهید شود و عالم اسلام امام على علیهالسلام را از دست بدهد؟! آن موقعها، در همان سن نوجوانى، من به این هم سن و سالهاى خودم گفتم، براى اینکه امام على علیهالسلام در آن خط حکومتى بود که پسرو پیشرو را نفى میکرد. اگر از آن خط منحرف میشد و به خط پسرو پیشرو درستکن میافتاد، میدید آرمانش قربانى شده. ولى امام على علیهالسلام ترجیح میداد خودش قربانى بشود، ولى آرمانش قربانى نشود. این هنوز در ذهن من مانده که آن موقعها، در همان سنین، به آن همسن و سالها مطلب را اینجور میگفتم و آنها هم وجدانشان میپذیرفت. من الان در رابطه با خودمان همین را میگویم. عرض کردم که امیدوارم به زودى بتوانیم این مسأله را تمام کنیم. اگر هم حادثهاى پیش بیاید هیچطور نمیشود! ما به افتخار شهادت میرسیم، و این سعادت ماست! جامعه هم جاى ما را پر خواهد کرد. دیگران مسئولیتهاى ما را به عهده خواهند گرفت. من با تمام وجودم از این گوشه انحرافى اضطرارى که الان در زندگىام و روابطم با مردم پیش آمده بیزار هستم. میدانم عدهاى دیگر از برادران ما هم دچار این مشکل هستند.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی شهید بهشتی